گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۰۵

کی باشد من با تو باده به گرو خورده
تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده
در می شده من غرقه چون ساغر و چون کوزه
با یار درافتاده بی‌حاجب و بی‌پرده
صد نوش تو نوشیده تشریف تو پوشیده
صد جوش بجوشیده این عالم افسرده
از نور تو روشن دل چون ماه ز نور خور
وز بوی گلت خوشدل چون روغن پرورده
تا خود چه فسون گفتی با گل که شد او خندان
تا خود چه جفا گفتی با خارک پژمرده
یک لحظه بخندانی یک لحظه بگریانی
ای نادره صنعت‌ها در صنع درآورده
عاقل ز تو نازارد زان روی که زشت آید
ظلمت ز مه آشفته خاری ز گل آزرده
بس غصه رسول آمد از منعم و می‌گوید
ده مرده شکر خوردی بگذار یکی مرده
پس فکر چو بحر آمد حکمت مثل ماهی
در فکر سخن زنده در گفت سخن مرده
نی فکر چو دام آمد دریا پس این دام است
در دام کجا گنجد جز ماهی بشمرده
پس دل چو بهشتی دان گفتار زبان دوزخ
وین فکر چو اعرافی جای گنه و خرده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی باشد من با تو باده به گرو خورده
تو برده و من مانده من خرقه گرو کرده
هوش مصنوعی: کی من با تو باده‌ای در گرو دارم؟ تو که رفته‌ای و من همچنان مانده‌ام. من هم لباس خود را در این باده فدای تو کرده‌ام.
در می شده من غرقه چون ساغر و چون کوزه
با یار درافتاده بی‌حاجب و بی‌پرده
هوش مصنوعی: من در میخانه غرق شده‌ام و مانند ساغر و کوزه‌ای که در آنجا هستم، بی‌واسطه و بدون پرده با معشوقم در تنش و عشق درگیرم.
صد نوش تو نوشیده تشریف تو پوشیده
صد جوش بجوشیده این عالم افسرده
هوش مصنوعی: این دنیا پر از شادی‌ها و لذت‌هاست، اما در عین حال، ظاهری غمگین دارد. خیلی‌ها از خوشی‌ها بهره‌مندند، اما چهره‌ی حقیقی این عالم، غم و اندوه است.
از نور تو روشن دل چون ماه ز نور خور
وز بوی گلت خوشدل چون روغن پرورده
هوش مصنوعی: دل من به روشنی تو مانند ماه و به خاطر بوی گل تو مانند روغن خوشبوست.
تا خود چه فسون گفتی با گل که شد او خندان
تا خود چه جفا گفتی با خارک پژمرده
هوش مصنوعی: تو با گل چه حرف‌های شیرینی زده‌ای که او را خندان کرده‌ای، اما با خار چه ظلم و بی‌رحمی کرده‌ای که پژمرده شده است.
یک لحظه بخندانی یک لحظه بگریانی
ای نادره صنعت‌ها در صنع درآورده
هوش مصنوعی: تو با یک لبخند می‌توانی من را شاد کنی و با یک اشک هم می‌توانی مرا غمگین کنی. تو واقعا هنرمند بزرگی هستی که در هنر خود، عالی و منحصر به فردی.
عاقل ز تو نازارد زان روی که زشت آید
ظلمت ز مه آشفته خاری ز گل آزرده
هوش مصنوعی: انسان خردمند به خاطر این که زشتی را می‌بیند، از تو دلخور نمی‌شود. مانند این است که تاریکی در کنار ماه زیبا، و یا خارهایی که در کنار گل‌های خوشبو قرار دارند، ناپسند به نظر می‌آیند.
بس غصه رسول آمد از منعم و می‌گوید
ده مرده شکر خوردی بگذار یکی مرده
هوش مصنوعی: بسیاری از درد و اندوه‌ها از طرف پیامبری به من رسید که می‌گوید: تو در زندگی‌ات از نعمت‌ها بهره‌ بردی و شکرگزاری کردی، اما بگذار یک نفر هم از این نعمت‌ها بهره‌مند شود.
پس فکر چو بحر آمد حکمت مثل ماهی
در فکر سخن زنده در گفت سخن مرده
هوش مصنوعی: فکر مانند دریایی عمیق است و حکمت مانند ماهی‌ای در آن. وقتی که دربارهٔ سخن می‌گوییم، اگر از فکر زنده استفاده کنیم، سخن زنده و پُرمعنا خواهد بود؛ اما اگر تفکر در آن نباشد، سخن به مرگ می‌ماند و بی‌معنا می‌شود.
نی فکر چو دام آمد دریا پس این دام است
در دام کجا گنجد جز ماهی بشمرده
هوش مصنوعی: وقتی که دریا ایجاد شود، دیگر فکر و اندیشه جایی برای خود ندارد، زیرا دام دریا برای ماهی‌هاست و تنها آن‌ها هستند که در این دام جای دارند.
پس دل چو بهشتی دان گفتار زبان دوزخ
وین فکر چو اعرافی جای گنه و خرده
هوش مصنوعی: پس اگر دل را مانند بهشت بدانیم، برخی از گفتارها و سخنان می‌توانند مانند زبان دوزخ باشند. همچنین این افکار همچون جایی میان بهشت و دوزخ هستند که گناه و ناپاکی وجود دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۰۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/03 16:02
بابک

اندیشیدن؛ اندیشیدن، دریای بیکرانست، و هر فکر و آموزه و مکتبی، ماهی در این دریاسـت. اندیـشیدن، روند به دام ا نداختن ماهیسـت، ولی دریا، بر ضد این بدام انداختن است، چون غنا و پهنای دریا، در هیچ دامی نمیگنجـد. در بدام انداختن افکار در اندیشیدن (در مکاتب فلسفی و در آموزهای دینی)، فقط می‌توان، افکارمعدودی را گرفت. تا زمانی که اندیشه در دریاست، آن اندیشه، زنده است، ولی به محضی که در دام گفته و صورت افتاد، میمیرد. شناختن حقیقی، شناختن اندیشه های مـواج، در شناوری در دریاسـت.