گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۰۲

هشیار شدم ساقی دستار به من واده
یا مشک سقا پر کن یا مشک به سقا ده
نیمی بخور ای ساقی ما را بده آن باقی
والله که غلط گفتم نی نی همه ما را ده
ای فتنه مرد و زن امشب در من بشکن
رخت من و نقد من بردار و به یغما ده
خواهی که همه دریا آب حیوان گردد
از جام شراب خود یک جرعه به دریا ده
خواهی که مه و زهره چون مرغ فرود آید
زان می که به کف داری یک رطل به بالا ده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هشیار شدم ساقی دستار به من واده
یا مشک سقا پر کن یا مشک به سقا ده
راهنما_اِریس : از حالت از خود آگاه بودن در دل و جدائی از حس ها ( خلسه )  ، بیرون آمدم و هشیار شدم  ( با پنج حس ، جهان را می شناسم ) . ای ساقی ! یا ظرف دل را با شراب حضور پر کن یا اینکه ظرف شراب  را ، به یکباره در دل بریز .‌
نیمی بخور ای ساقی ما را بده آن باقی
والله که غلط گفتم نی نی همه ما را ده
راهنما_اِریس : [ حتی راضیم که ] ، نیمی از می حضور را خودت بنوشی!!! و نیم دیگر رو به من  مشاهده گر در دل بدی .به الله سوگند که اشتباه کردم !!؟ نه ، نه ، همه خمِ میِ حضور رو بده .
ای فتنه مرد و زن امشب در من بشکن
رخت من و نقد من بردار و به یغما ده
راهنما_اِریس : ای که تفرقه افکن و فتنه گر ، بین زن و مرد هستی ، امشب تمام  شرابت رو به من بده .‌ من [ آگاه  و شاهد و ناظر بودن ] رو از حسهای بدن ( کالبد جسمانی) و ذهن نقد کننده / اندیشه ( ذهن تحلیل گر یا نفس ) ، جدا کن و کالبد و اندیشیدن ، رو برای خودت بردار . ( منِ شاهد در  دل ، نیازی به کالبد و اندیشه و تجزیه تحلیل ندارم ).
خواهی که همه دریا آب حیوان گردد
از جام شراب خود یک جرعه به دریا ده
راهنما_اِریس : اگر می خواهی که دریای دل را از اندیشه خالی کنی و هیچ فکر و  گفتگوی درونی نباشد ( آب حیوان ) . به اندازه یک جرعه از آن شرابِ حضور در دریا بریز تا همه دریای دل رو فرا بگیرد . 
خواهی که مه و زهره چون مرغ فرود آید
زان می که به کف داری یک رطل به بالا ده
راهنما_اِریس : اگر میخواهی که نور جان / مه  و پدیدار شدن کم سو  نخستین نور( زهره ) ، همچو مرغی که دانه برایش می ریزند و از بالا به پائین می آید تا دانه چیند ، ( اگر میخواهی که آنها پدیدار شوند) ، از ان می حضور که در اختیار داری ، یک سطل به بالای دل و برج دل بده . 

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۰۲ به خوانش عندلیب