گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۰۰

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به
چون راهروی باری راهی که برد تا ده
بشنو سخن یاران بگریز ز طراران
از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته
آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد
چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه
تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد
تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه
خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن
گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به
چون راهروی باری راهی که برد تا ده
هوش مصنوعی: با پول یا بدون پول، در نهایت غم همچنان باقی است. در شرایطی که راهی برای رسیدن به هدف وجود دارد، زندگی به نوعی ادامه پیدا می‌کند.
بشنو سخن یاران بگریز ز طراران
از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته
هوش مصنوعی: به حرف دوستان گوش بده و از کسانی که فقط ادعا می‌کنند دوری کن. خودت را در جمع‌های عجیب و غریب قرار نده و از کارهای ناپسند پرهیز کن.
آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد
چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه
هوش مصنوعی: آدم به چه دلیلی عریان شد و چرا دنیا ویران شده است؟ چه چیزی باعث طوفان شد و این ناامیدی از کجا ناشی می‌شود؟
تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد
تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمع نمی‌سوزد و اشک نمی‌ریزد، آن شعله نمی‌تواند شاد باشد. همچنین، تا وقتی که جسم لاغر است، جان نمی‌تواند خوشحال و پرمحتوا باشد.
خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن
گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه
هوش مصنوعی: با خصلت‌های نیکو و انسانی خود، بر شیاطین و قدرت‌های منفی غلبه کن. وقتی که ویژگی‌های برتر خود را به نمایش می‌گذاری، همچون گوسفندانی که قربانی می‌شوند، بر تمامی مشکلات و موانع چیره می‌گردی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۰۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/09 23:03
همایون

این دو غزل مثل دو لنگه قالیچه اند
غم در انسان با شکوه‌ترین حالت‌ها و زیبا‌ترین آهنگ‌ها را از درون سینه بیرون می‌‌آورد و رنگ و حالت خود را به صورت می‌‌بخشد
که می‌‌توان آن را به زر تشبیه نمود چون صورت عاشق‌ها زرد است و عشق چون زر گرانبها است
این راهی‌ است که تا انتها باید رفت و راه عشق نیمه راه و بن بست نیست
راه انسان راه عشق است که شایسته اوست و او را به سرنوشت درخورد او می‌‌رساند و بر دارایی او همواره می‌‌افزاید

من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر به
دل می‌ده و بر می‌خور از دلبر و دل بر به
عالم همه چون دریا تن چون صدف جویا
جان وصف گهر گویا زین‌ها همه گوهر به
صورت مثل چادر جان رفته به چادر در
بی‌صورت و بی‌پیکر وز هر چه مصور به
تو پرده تن دیدی از سینه بنشنیدی
آن زخمه که دل می‌زد کان پرده دیگر به
از چهره تو زر می‌زن با چهره زر می‌گو
با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به

1400/01/25 16:03
حبیب سعادت

انسان همواره دچار غم و رنج است از آنچه که دارد و آنچه که ندارد. غم زیاده خواهی از خصلتهای آدمی ست. غم وصل ،درک و کسب آگاهی زر واقعی است. مولانا دعوت میکند که غم های دنیوی و مادی را رها کرده و رهایی از این وابستگی ها را حرکت در مسیر آگاهی و عشق میداند و این غم است که ارزشمند است و تو راه به منزل مقصود میرساند. در این مسیر لازم است که از اولیا و بزرگانی که این راه را طی کرده اند کمک گرفت . از کسانیکه تو را از هدفت دور میکنند لازم است دوری جویی. آدمی تا در این مسیر پخته نگردیده و طی طریق نکرده است همواره در خطر تاثیر پذیری از کسانیست که با آنها نشست و برخاست دارد و درگیر مسایل مادی و نفسانی هستند. خود را از این وابستگی ها رها کن . از رنجهای سنگین هواهای نفسانی و تعلقات پاک کن تا بتوانی سبکبال در این مسیر قدم گذاری