غزل شمارهٔ ۲۳۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
این شعر منسوب به مولاناست یا مستقیما از خودشه؟
بیت سوم "خل" تصحیح شود به "خلا"
کربلا لغتی آشوری است و کارابلا بوده است چنانچه نینوا نیز ربطی به نوای نئ. ندارد و ninowa بوده و آشوری بوده است . أربیل نیز اربلا آشوری است . بغداد نیز خداداد ، بصره بسره است ،بعقوبة نیز باگبه است که فارسی است و باز بغ یا بگ در ان مثل بغداد دیده می شود .
خلاء وارون ملاء است چنانچه تهی وارون پری .
اما در عربی ملیء صفت هم تواند بود مثلا وقتی می گوییم خوب فکر کن می گوییم فکر ملیا .
کارا به فارسی هم معنی لشگر می دهد چنانچه کاراکاسی یعنی لشگر کاسی ها و نام کرمانشاه بوده گویا به فارسی باستان .
ملیء افزون بر صفت قید هم می تواند باشد که در مثال بالا قید است .
دکتر گوهری عزیزم من همه زبانهای شیوا و روان را دوست دارم البته فارسی مستم می کند . در واقع عاشق غاش فارسی هستم . ( به قول رودکی ) .
استاد عزیزم شعر رودکی از این قرار است
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را نباش عاشق غاش
گویا اسدی در فرهنگش -جایی که من معنی اش را دیده ام - آن را مفتون و عاشق کامل می خواند . ولی بعد ها بدلیل عربی دانستن ادیبان چون غاش و مغشوش صفت فاعلی و صفت مفعولی یک فعل هستند به فارسی افزون شد معنی اش پیچیده شده است به عربی غاش یعنی خیانت کار و غش کننده در معامله اما به فارسی کم کم غاش پاکباخته و عاشق کامل بدل شد به عاشق گیج و معنی همهمه و هنگامه هم به ان افزوده شد و در درازای زمان معنی اش بیشتر سیاهی گرفت تا اینکه کودن و نادانا هم به ان افزون شد . ولی از کاربری رودکی می توان فهمید که همان دوره رودکی هم غاش کسی بودن خیلی چنگی به دل نمی زده است .
برای مثال عرض میکنم.../هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود-وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود/.....که بیت آخر آن چنین است/راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود-آن چه جگر سوزه بود باز جگرسازه شود/
آیا تخصص جناب کیخا در زمینه ادبی است؟ منابع این
همه اطلاعات ارزشمند ایشان چه کتبی هستند؟
پیشنهاد می کنید برای درک عمیق مفهوم اشعار جناب حافظ یا حضرت مولانا از چه منابعی استفاده کنیم؟
دلایل انتساب این شعر رو میشه بیان کنید
استاد دانشگاه لندن
Philosophy@iranianstudies.org
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار.
حماسه معراج خونین عاشقانه سالار شهیدان، حضرت ابیعبدالله امام حسین ـ علیهالسلام ـ سلاله پاک رسول اکرم خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی ـ صلواتالله علیه ـ در آثار مولانا در سیاق (context) و چهارچوب (framework) توحید و «سیر محبی» به سوی توحید ربوبی، معنی و مفهوم پیدا میکند. حضرت حق ـ جل جلاله ـ رب حسین است و «سلطان عشق خونین»، مربوب حضرت محبوب است.
مثنوی مولانا، کتاب «توحید» است و سیر عاشقانه به سوی حضرت هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن. (3 ـ حدید) و کتاب دیوان کبیر کلیات شمس تبریزی مولانا «عشق نامه» اوست؛ «یا انیس من لا انیس له»؛ «یا من لا یرغب الا الیه»؛ «یا خیر المرغوبین» (دعای جوشن کبیر).
مولانا در این دو کار بزرگ خود، به حماسه امام حسین (ع) از دید عرفانی پرداخته است. در این وجیزه به روایت مولانا از امام حسین (ع) در چهار غزل کلیات شمس و یک حکایت از مثنوی پرداخته میشود.
کلید واژههای فهم مقام منیع و بینظیر سیدالشهد حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ در مثنوی و دیوان شمس عبارتند از: عشق ـ عاشقی ـ شهید ـ شهادت ـ فدایی ـ بلا ـ مرگ ـ پارسا ـ فنا ـ قا ـ خسرو دین ـ خسرو غیب ـ وصل ـ دوست ـ پیشتازان و طلایهدار سلوک ـ زندان ـ عاشورا ـ کربلا ـ یزید / فراق ـ شمر ـ عزا ـ تقابل کاراکترها و صفات و خصایل.
در آثار مولانا، عموما شهید و حسین مترادف یکدیگرند و حتی میتوان گفت که واژه گلگون شهید و مقام عظمای شهادت به اصطلاح فنی انصراف دارد بر شخصیت جامع و یگانه امام حسین که انسان کامل است.
از نگاه مولانا، حضرت سیدالشهدا (ع) از سوز و شوق دل الهیاش، هر لحظه طلب استعلای وجودی میکند و حضرت محبوب، آواز قبول وصال سر میدهد؛ «دل» فی حد ذاته عرش پروردگار است و او نیز همچون حسین در پی سفر و معراج به مبدأ اعلی است. در غزل 230 کلیات شمس، امام حسین (ع) سنگ محک و معیار است که دل که جایگاهی است رفیع و همه اعمال و احوال و مقامات وجودی آدمی به آن بستگی دارد، به حسین تشبیه میشود، نه آنکه حسین به دل تشبیه شود. از نظر عرفا در نظام هستی خلاصه موجودات «آدمی» است و خلاصه آدمی «دل» است.(نک: شیخ صفیالدین اردبیلی ـ صفوه الصفا ـ ص443) و تنها بیت دوم این غزل، کافی است برای بیان نهایت سرسپردگی و شیفتگی مولانا به امام حسین (ع). در مقابل چنین مرتبه متعالی، یزید و سمبل کامل جدایی و دوری از حضرت حق ـ جل جلاله ـ است.
شهیدان قافله کربلا، سمبل اعلای شهیدان تاریخند که مقامات سلوک خونین عاشقانه خود را در دشت پر بلای امتحان خونین الهی در کربلا، سرافرازانه گذراندند. آنان به ظاهر مردهاند، اما در واقع به زندگی اعلای طیبه در عالم غیب ـ که برتر است از عالم ظاهر ـ استعلا یافتهاند. مولانا در اینجا شهیدان کربلا را نمونه متعالی آیه شریفه قرآن در باب شهدا برمیشمارد؛ و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (169ـ آل عمران).
کاروان شریف اسرای کربلا از نظر دشمن که محجوب و بعید است از سلطان وجود اسیرند، اما بر خلاف این کوردلان آنان «شاه مقام قرب دوست»ند؛ مقامی که بین آنان و حضرت محبوب، هیچ مانعی نیست.
از نظر عرفا، بهشت دو نوع است: عام و خاص. بهشت عام، بهشت اکل و شرب و مناکحه است که از برای بندگان عام است، اما بهشت خاص، مقام لقا و وصال و مشاهده حضرت حق تعالی است که بهشت بند گان خاص است. (شیخ صفیالدین اردبیلی ـ صفوه الصفا ـ ص 437 ـ 438). مولانا، امام حسین و شهیدان کربلا را مقیمان بهشت وصال حضرت دوست که بهشت بندگان خاص است، معرفی میکند که قفس دنیا را شکسته و پرواز ابدی کردهاند به کوی دوست. توانگر شکوفه وصال سیدالشهدا، شهره آفاق شده و او خورشید فروزان و به ثمر نشسته محفل واصلان محبوب است. امام حسین (ع) به این مقام والا رسیده است، چون ریشه درخت وجود مبارکش، توانگر شده است از ذات اقدس الهی.
ز سوز شوق دل همی زند عللا که بوک در رسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
شهید گشته بظاهر حیات گشته به غیب اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش که نفس ناطق کلی بگویدت افلا
کلیات شمس تبریزی: غزل 230
جناب حا و سی و یا و نون یعنی حسین!
اولین درس مولوی این بود که هر چه تعلق داری بیانداز
دومین درس مولوی بتهایی که خود و جامعه برایت ساخته اند بشکن
و اما نکته جالب که مولوی سنی بوده حال کوشش بیهوده جنابتان در ربط اشعار به کربلا و عاشورا... جای غصه دارد
در پایان نقل قولی از عین القضات شاید کمکتان کند:
ای دوست :
قومی از فلاسفه و متکلمان خود را عارف خوانند .
پندارند از راه هذیان کسی به معرفت رسد. "حاشا و کلا "
هوا پرستان را کجا رسد
که حدیث مردانِ راه خدا ی کنند.
جوانمردا ،
تا تو باشی و نفس تو باشد ،
راه نیست به خدای تعالی .
و چون خدمت بسیار کنی باشد
که تو را معرفتی دست دهد.
رضا اعرابی عزیزم ، من ادبیات دانشگاهی نخوانده ام و ادبیات برای همه کس ضرورت دارد و برای ما ایرانیها که نام و نشان است .من به درد کودکان میرسم و مایه ی دلگرمی مادران و پدرانم وقتیکه رنج و زنج و ناله ای درکار باشد . سپاس از مهرآوریت .
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی،
در خصوص واژه ی " غاش " چون مسقط الرأس مولانای عزیز بلخ از ولایات افغانستان امروزی است می تواند این واژه به معنای "اَبرو" که امروز در زبان دری افغانستان به همین معنی استفاده می شود باشد که در این صورت اصل کلمه با قاف و ریشه ی آن ترکی خواهد بود و عاشق غاش عاشق چشم و آبرو معنا می دهد. ( البته این تنها یک نظر است!)
لازم به ذکر است که کلماتی که در آنها حرف" ق" و یا "غ " ترکی به چشم می خورد در آثار مولوی در برخی موارد دو حرف مذکور به جای هم نشسته اند، مانند کلمه ی"الاق" به جای "الاغ" و بالعکس.
رجوع شود به
مقاله: کلمات ترکی- مغولی در کلیات شمس
نویسندگان:
عابدی محمود
,شادروی منش محمد
,قوامی بدریه
***
مولانا جای جای چه در مثنوی و چه در دیوان کبیر از واژگان رایج در گویش آن روزگاران افغانستان استفاده می کند، مانند "بَروت" به معنای سبیل و بسیاری از این دست.
***
«لهجه بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا» عنوان کتابی از «محمد آصف فکرت» نویسنده و پژوهشگر صاحب نام افغانستان که در آن به واژگانی از دیوان شمس و مثنوی معنوی اشاره کرده که در زبان فارسی مردم افغانستان به ویژه در مناطق شمال افغانستان رایج است
با مطالعه این کتاب حقایق بسیاری در مورد زبان شعر مولانا روشن میشود، درمییابیم که این شاعر بزرگ فارسی به سبب خاستگاه پدری وی که بلخ بوده است، تا حدود زیادی وامدار زبان گفتاری این منطقه است.