گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۹۴

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره
برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره
به بحر نیستی درشد همه هستی محقر شد
به ناگه شعله‌ای برشد شگرف از جان خون خواره
کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد
حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره
الا ای جان انسانی چو از اقلیم نقصانی
به شب هنگام ظلمانی چو اختر باش سیاره
چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی
سپاه بی‌عدد یابی به قهر نفس اماره
چو هستی را همی‌روبی سر هر نفس می‌کوبی
بدید آید یکی خوبی نه رو باشد نه رخساره
چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا
به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره
زهی دربخش دریایی برای جان بینایی
شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره
خوشا مشکا که می‌بیزی به راه شمس تبریزی
زهی باده که می‌ریزی برای جان میخواره

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره
برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره
هوش مصنوعی: وقتی دل من از عشق او باخبر شد، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از وجود خود خارج شد و همزمان دو جهان را تجربه کرد.
به بحر نیستی درشد همه هستی محقر شد
به ناگه شعله‌ای برشد شگرف از جان خون خواره
هوش مصنوعی: در عمق نیستی، تمام هستی به فراموشی رفت و ناگهان آتش بزرگی از درون وجودی که درد و رنج را تحمل می‌کند، برافروخته شد.
کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد
حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره
هوش مصنوعی: کجا می‌شود که رازهایی را ببیند در لحظه‌ای کوتاه که به خاطر کبر و حسد، حیاتش از زمین شروع شده است و در دریای بیچارگی غرق است؟
الا ای جان انسانی چو از اقلیم نقصانی
به شب هنگام ظلمانی چو اختر باش سیاره
هوش مصنوعی: ای جان آدمی، زمانی که در دنیای ناقص و تاریک به سر می‌بری، مانند ستاره‌ای در آسمان شب درخشان باش.
چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی
سپاه بی‌عدد یابی به قهر نفس اماره
هوش مصنوعی: اگر از مردان یاری بگیری، به خوشی جاودانه دست می‌یابی و به لشکری بی‌شمار دست می‌رسی، به وسیله غلبه بر نفس زشت خود.
چو هستی را همی‌روبی سر هر نفس می‌کوبی
بدید آید یکی خوبی نه رو باشد نه رخساره
هوش مصنوعی: هر بار که به زندگی خود می‌نگری، تنها یادآوری از خوبی‌هاست که بر جا می‌ماند و نه چهره‌ای مشخص یا ظاهر فیزیکی.
چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا
به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره
هوش مصنوعی: هرچند که صد قمر در آنجا وجود داشته باشد و خاکش تبدیل به طلا شود، اما هیچ چیز نمی‌تواند جای دل را پر کند. فقط در آنجا دل مجروحی وجود دارد که جای دیگری ندارد.
زهی دربخش دریایی برای جان بینایی
شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره
هوش مصنوعی: به چه زیبایی، دریا با بخشندگی‌اش برای جان‌های بینا، تعداد دانه‌های ریگ را که به عشق او آواره شده‌اند، می‌شمارد.
خوشا مشکا که می‌بیزی به راه شمس تبریزی
زهی باده که می‌ریزی برای جان میخواره
هوش مصنوعی: خوشا به حال مشک‌هایی که عطر خود را به راه شمس تبریزی می‌پاشند، چه خوب است که باده‌ای که برای جان مستی ریخته می‌شود، در این بستر وجود دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۹۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/07 04:03
همایون

درست است که عشق برترین معنی‌ در هستی‌ است ولی هنگامی این امر ثابت می‌‌شود که در هستی‌ عینیت یابد و عظمت شمس در این است که این رخداد عظیم را محقق کرده است و جلال دین بر این امر گواهی‌ می‌‌دهد که اگر کس دیگری گواه می‌‌بود، هیچ کدام از اینها نمی بود، پس در عرفان جلال دین عشق مهم است، شمس مهم است و جلال دین در آخر، ارکان اصلی‌ به حساب می‌‌آیند. در عرفان بر عکس علم، اگر چیزی یک بار روی دهد اثبات می‌‌شود و همیشه بر قرار است تا هنگامی که رخداد بزرگ تری روی نداده است که حقیقتی عظیم تر را بیاورد
شمس و جلال دین حقیقت و بزرگی‌ انسان را به اثبات رساندند، اکنون انسان اگر چه ضعیف و ناقص است ولی می‌‌داند که در میان انسان‌ها مردانی یافت می‌‌شوند که بر این ضعف و نقص چیره شده اند و اگر به تعداد ریگ‌های بیابان انسان‌های سرگشته و بی‌ قرار باشند می‌‌توانند از این بزرگی‌ برخوردار گردند
این باور و فرهنگ در هیچ دین و آئینی تا کنون سابقه نداشته و ندارد