گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۹۱

بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره
چو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استاره
دلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابه
مه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پاره
نهادی سیر بر بینی نسیم گل همی‌جویی
زهی بی‌رزق کو جوید ز هر بیچاره‌ای چاره
بجز نقاش را منگر که نقش غم کند شادی
که از اکسیر لطف او عقیق و لعل شد خاره
اگر مخمور اگر مستی به بزم او رو و رستی
که شد عمری که در غربت ز خان و مانی آواره
مگر غول بیابانی ره مدین نمی‌دانی
که فوق سقف گردونی تو را قصر است و درساره
نه هر قصری که تو دیدی از آن قیصری بود آن
نه هر بامی و هر برجی ز بنایی است همواره
هزاران گل در این پستی به وعده شاد می‌خندد
هزاران شمع بر بالا به امر او است سیاره
زهی سلطان زهی نجده سری بخشد به یک سجده
اسیر او شوی بهتر کاسیر نفس مکاره
ز علم او است هر مغزی پر از اندیشه و حیله
ز لطف او است هر چشمی که مخمور است و سحاره
خری کو در کلم زاری درافتاد و نمی‌ترسد
برون رانندش از حایط بریده دم و لت خواره
مگو ای عشق با تن تو حدیث عشق زیرا او
نفاقی می‌کند با تو ولیکن نیست این کاره
به پیشت دست می‌بندد ولیکن بر تو می‌خندد
به گورستان رو و بنگر فغان از نفس اماره

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره
چو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استاره
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از دل و چشمانم رهایی یابم؛ وقتی که آفتاب وجودم طلوع کند، دیگر به شمع و ستاره نیازی نخواهم داشت.
دلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابه
مه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پاره
هوش مصنوعی: ای دل، به نقاش نگاه کن و ببین چه نقشی از گرمابه ترسیم کرده است و به خورشید هم توجه کن که چگونه دور مه می‌چرخد و همچون پاره‌ای از مه به نظر می‌رسد.
نهادی سیر بر بینی نسیم گل همی‌جویی
زهی بی‌رزق کو جوید ز هر بیچاره‌ای چاره
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگر کسی در جستجوی چیزهایی زیبا و خوشبو باشد، مانند گل و نسیم، نباید از بدبختی و فقر دیگران غافل شود. در حقیقت، افراد در جستجوی راه حلی برای مشکلات خود هستند و هر کس به نوعی پر تلاش و در پی امیدواری است.
بجز نقاش را منگر که نقش غم کند شادی
که از اکسیر لطف او عقیق و لعل شد خاره
هوش مصنوعی: به جز نقاش، به هیچ کس نگاه نکن که او باعث می‌شود غم به شادی تبدیل شود؛ زیرا با لطف او، سنگ‌های قیمتی مثل عقیق و لعل به وجود آمده‌اند.
اگر مخمور اگر مستی به بزم او رو و رستی
که شد عمری که در غربت ز خان و مانی آواره
هوش مصنوعی: اگر در حالت مستی و شادابی به مهمانی او بروی و از همه چیز راحت باشی، بدان که عمر زیادی را در غربت و دوری از خانه و کاشانه‌ات سپری کرده‌ای.
مگر غول بیابانی ره مدین نمی‌دانی
که فوق سقف گردونی تو را قصر است و درساره
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که مانند یک غول بیابانی، راه مدین را نشناخته‌ای؟ زیرا بالای آسمان، در دنیای بالاتر، مکانی بزرگ و با عظمتی برای تو وجود دارد.
نه هر قصری که تو دیدی از آن قیصری بود آن
نه هر بامی و هر برجی ز بنایی است همواره
هوش مصنوعی: همه‌ی ساختمان‌ها و قصرهایی که می‌بینی متعلق به پادشاهان و بزرگواران نیستند. هر بام و برجی هم که می‌بینی، نشان‌دهنده‌ی کیفیت و اهمیت بنا نیست.
هزاران گل در این پستی به وعده شاد می‌خندد
هزاران شمع بر بالا به امر او است سیاره
هوش مصنوعی: هزاران گل در این پایین به نشانه خوشحالی می‌خندند و هزاران شمع در بالای آسمان به فرمان او وجود دارند.
زهی سلطان زهی نجده سری بخشد به یک سجده
اسیر او شوی بهتر کاسیر نفس مکاره
هوش مصنوعی: ای کاش! ای سلطان، تو آنچنان قدرتی داری که با یک سجده می‌توانی جان و دل مرا آزاد کنی. این خودخواهی نفس بدخواه را نادیده بگیر و به سوی تو بیایم تا از بند آن رهایی یابم.
ز علم او است هر مغزی پر از اندیشه و حیله
ز لطف او است هر چشمی که مخمور است و سحاره
هوش مصنوعی: اندیشه و تدبیر هر انسانی ناشی از علم و دانش اوست و هر چشمی که تحت تأثیر عشق و زیبایی قرار گرفته، نتیجه لطف و رحمت اوست.
خری کو در کلم زاری درافتاد و نمی‌ترسد
برون رانندش از حایط بریده دم و لت خواره
هوش مصنوعی: تعبیر این بیت به این صورت است که: یک خر در مزرعه کلم افتاده و به هیچ چیزی نمی‌ترسد، حتی اگر بخواهند او را از آنجا بیرون کنند، با بی‌توجهی ایستاده و گوش به زنگ نیست. او با خیال راحت در آنجا نشسته و از خوردن خوشش می‌آید.
مگو ای عشق با تن تو حدیث عشق زیرا او
نفاقی می‌کند با تو ولیکن نیست این کاره
هوش مصنوعی: ای عشق، سخن از عشق را با جسم تو مطرح نکن، چون او در این میان نادرستی می‌ورزد. اما بدان که این موضوع در زمره آن مسائل نیست.
به پیشت دست می‌بندد ولیکن بر تو می‌خندد
به گورستان رو و بنگر فغان از نفس اماره
هوش مصنوعی: در برابر تو خود را محدود می‌کند اما همچنان به تو می‌خندد. به گورستان برو و ببین که چه ناله‌ای از نفس سرکش انسان‌ها بلند است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۹۱ به خوانش عندلیب