اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده
که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده
هوش مصنوعی: کجا رفت آن قول و قرار که دیشب با من گذاشتی؟ که امیدوار بودم عهد و پیمان، و زیبایی تو، هر سه همواره و پابرجا بمانند.
ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید
جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده
هوش مصنوعی: شهنشاهی که به راحتی میتواند با یک حرکت یا لبخند خود، جهان را تحت تأثیر قرار دهد، نگران بیوفایی و بدعهدی نیست.
بخواه ای دل چه میخواهی عطا نقد است و شه حاضر
که آن مه رو نفرماید که رو تا سال آینده
هوش مصنوعی: ای دل، خواستههای خود را بگو که امروز فرصت مناسبی است و پادشاه هم در دسترس است. برگردان زیبایی از آن دختر رخشان در آینده خواهد آمد و اکنون نباید منتظر بود.
به جان شه که نشنیدم ز نقدش وعده فردا
شنیدی نور رخ نسیه ز قرص ماه تابنده
هوش مصنوعی: من هرگز از حقیقت و صداقت او وعدهای برای فردا نشنیدم، اما زیبایی چهرهاش همچون تابش روشن و جذاب ماه است که همیشه درخشان است.
کجا شد آن عنایتها کجا شد آن حکایتها
کجا شد آن گشایشها کجا شد آن گشاینده
هوش مصنوعی: کجا رفتند آن کمکها و لطفهای ویژه؟ کجا رفتند آن داستانها و روایتها؟ کجا رفتند آن فرصتهای خوب و راهگشاییها؟ کجا رفتند آن کسی که همه اینها را مقدور ساخت؟
همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر
مثل گشتهست در عالم که جویندهست یابنده
هوش مصنوعی: همه چیز و همهچیز با ماست، حتی اگر خودمان را فراموش کنیم. تمام عالم مانند یک دایره است که هر کسی که به دنبالش برود، آنچه را میخواهد پیدا خواهد کرد.
چه جای ما که ما مردیم زیر پای عشق او
غلط گفتم کجا میرد کسی کو شد بدو زنده
هوش مصنوعی: چه جای ما که ما به خاطر عشق او جان میدهیم؛ اشتباه گفتم، مگر کسی که به او وصال پیدا کرده، میمیرد؟
خیال شه خرامان شد کلوخ و سنگ باجان شد
درخت خشک خندان شد سترون گشت زاینده
هوش مصنوعی: در اینجا، تصور میشود که وجود یک پادشاه زیبا و مغرور سبب میشود که حتی خاک و سنگ هم جان بگیرند و درختهای خشک دوباره شکوفا شوند. در واقع، برکت و انرژی ناشی از وجود او به همه چیز زندگی و نشاط تازهای میبخشد و طبیعت مرده را زنده میکند.
خیالش چون چنین باشد جمالش بین که چون باشد
جمالش مینماید در خیال نانماینده
هوش مصنوعی: چشمنظر او به قدری زیباست که وقتی به آن فکر میکنم، زیباییاش در ذهنم نقش میبندد و این تصویر، دور از دسترس و غیرقابل مشاهده نیست.
خیالش نور خورشیدی که اندر جانها افتد
جمالش قرص خورشیدی به چارم چرخ تازنده
هوش مصنوعی: خیال او مانند نوری است که به جانها میتابد و زیباییاش مانند قرص خورشید در آسمان میدرخشد.
نمک را در طعام آن کس شناسد در گه خوردن
که تنها خوردهست آن را و یا بودهست ساینده
هوش مصنوعی: فقط کسی که به تنهایی نمک را خورده یا آن را خُرد کرده باشد، طعم واقعی و اهمیت نمک را در غذا درک میکند.
عجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق
وصال بوالعجب دارد زدوده با زداینده
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق به قدری شگفتانگیز است که رابطه عاشق و معشوق، چنان در هم تنیده و عمیق است که انگار هر دو در یکدیگر ذوب شدهاند. جذابیت و زیبایی معشوق به شکلی است که هیچ چیز دیگری به اندازه آن در این دنیا بینظیر و شگفتآور نیست.
حاشیه ها
همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر
سلام
شنیدی تو رخ نیه ز قرص ماه تابنده
عقل در کار عشق فرو میماند به خصوص که معشوق بزرگ باشد و عاشق مجبور باشد خود را فراموش کند و در برابر آن ناچیز بشمارد، آنگاه عاشق به عشق مبدل میشود و از وجود او چیزی در میان نمی ماند و عشق به جای او سخن میگوید و سخن عشق زیباست و می و شراب مستی بخش میشود و چون مطرب شادی آور و طرب انگیز میگردد
در حقیقت هم تنها عشق در هستی هست و همه نقشها را آفریده است ولی به چشم انسان معشوق میآید و نامهای دیگر نیز میگیرد مثل ٔبت، خدا، سیمرغ، الله، شاه و یا ارباب و ولی یا انرژی یا ماده و پول و یا هر اسم دیگری متناسب با حال و روز انسان
وقتی چیزی از عشق زدوده میشود و جدا میگردد و به هستی میآید، رابطه عجیب و مرموزی با زداینده خود که عشق است پیدا میکند که اگر این راز و نا معلومی نمی بود، هستی نیز پیدا نمی شد، این راز مانند خیال است و تنها در خیال میتواند پیدا شود که حقیقی نیست و جمال و حقیقت آن قابل نمایش نیست بلکه تنها در کار است و هر لحظه صورت دیگری پیدا میکند
خوش به سعادت انسانی که اندک اندک به عشق نزدیک و نزدیک تر و با سخن عشق آشنا می گردد که سخن عشق عطای نقد است و بزرگترین نعمت برای انسان این است که صدای عشق باشد