گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۸۵

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله
لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله
معتمد الهوی معی مستندی و سیدی
لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله
ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله
چون بکری است این دکان چاره نباشد از غله
حج پیاده می‌روی تا سر حاجیان شوی
جامه چرا دری اگر شد کف پات آبله
از پی نیم آبله شرم نیایدت که تو
هر قدمی درافکنی غلغله ای به قافله
کشتی نفس آدمی لنگری است و سست رو
زین دریا بنگذرد بی ز کشاکش و خله
گر نبدی چنین چرا جهد و جهاد آمدی
صوم و صلات و شب روی حج و مناسک و چله
صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود
گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگله
خوش به میان صف درآ تنگ میا و دلگشا
هست ز تنگ آمدن بانگ گلوی بلبله
خاص احد چه غم خورد از بد و نیک عام خس
کوه احد چه برتپد از سر سیل و زلزله
دل مطپان به خیر و شر جانب غیب درنگر
کلکله ملایکه روح میان کلکله
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر
هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله
کم نشود انار اگر بهر شراب بفشری
بهر فضیلتی بود کوفتگی آمله
حامله است تن ز جان درد زه است رنج تن
آمدن جنین بود درد و عذاب حامله
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر
محنت حامله مبین بنگر امید قابله
هست بلادر این ستم پیش بلا و پس دری
هست سر محاسبه جبر و پیش مقابله
زر به کسی به قرض ده کش بود آسیا و رز
با خلجی و مفلسی هیچ مکن معامله
نه فلک چو آسیا ملک کیست غیر حق
باغ و چراگه زمین پر ز شبان و از گله
قرض بدو ده ای پسر نفس و نفس زر و درم
گنج و گهر ستان از او از پی فرض و نافله
لب بگشاد ناطقی تا که بیان این کند
کان زر او است و نقد او فکرت خلق ناقله

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله
لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله
هوش مصنوعی: ای مردی که دیگر توان و جراتی نداری، و بخیلی که عشق را نمی‌چشاند. در تو تاب و حوصله‌ای برای این عشق نیست.
معتمد الهوی معی مستندی و سیدی
لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به عشق و محبت اشاره می‌کند و از معشوقه‌ای سخن می‌گوید که اعتماد و امید اوست. همچنین، ابراز احساسات می‌کند که در کنار او، به هیچ چیز دیگری نیاز ندارد و احساساتش را در میان همه چیزهایی که ممکن است باعث سردرگمی شوند، گم نمی‌کند. به نوعی، او به اهمیت و آرامشی که عشق به او می‌دهد، اشاره دارد.
ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله
چون بکری است این دکان چاره نباشد از غله
هوش مصنوعی: ای گله، تو که سیر نشده‌ای از گله، به همین خاطر مثل یک بکر در این دکان، چاره‌ای جز غله نخواهی داشت.
حج پیاده می‌روی تا سر حاجیان شوی
جامه چرا دری اگر شد کف پات آبله
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام و مرتبه‌ی حاجیان برسی و خود را به آنها برسانی، باید به سختی و زحمت خود را به این سفر برسانی. پس چه باکی اگر در این راه پاهایت زخم و آسب ببیند؟ این زخم‌ها نشانه‌ی تلاش و پایمردی توست.
از پی نیم آبله شرم نیایدت که تو
هر قدمی درافکنی غلغله ای به قافله
هوش مصنوعی: وقتی تو از نیمه راه رد می‌شوی، شرمنده نشو که هر قدمی که برمی‌داری، هیاهویی ایجاد می‌کند و باعث توجه دیگران می‌شود.
کشتی نفس آدمی لنگری است و سست رو
زین دریا بنگذرد بی ز کشاکش و خله
هوش مصنوعی: کشتی نفس انسان مانند لنگری است و ضعیف می‌باشد. بنابراین، از این دریا عبور می‌کند بدون هیچ تلاطم و تکان.
گر نبدی چنین چرا جهد و جهاد آمدی
صوم و صلات و شب روی حج و مناسک و چله
هوش مصنوعی: اگر هیچ‌یک از این‌ها برای تو ارزشمند نبود، پس چرا به این همه زحمت و تلاش پرداخته‌ای، چه معنا دارد عبادت‌ها و مناسک را انجام دهی؟
صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود
گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگله
هوش مصنوعی: صبر از مردان دور می‌شود و نوحه‌خوانی به سوی زنان می‌رود. گردن اسب شاه برای زنگوله‌اش ننگ دارد.
خوش به میان صف درآ تنگ میا و دلگشا
هست ز تنگ آمدن بانگ گلوی بلبله
هوش مصنوعی: به صف خوشی‌ها بپیوند و از دل‌تنگی دوری کن، زیرا غم و تنگدلی صدای بلبل را به واسطه موانع از بین می‌برد.
خاص احد چه غم خورد از بد و نیک عام خس
کوه احد چه برتپد از سر سیل و زلزله
هوش مصنوعی: مخصوص خداوند، نسبت به خوبی و بدی دیگران نگران نیست. کوه احد با وجود طوفان و زلزله، هیچ تغییری نمی‌کند و آرام می‌ماند.
دل مطپان به خیر و شر جانب غیب درنگر
کلکله ملایکه روح میان کلکله
هوش مصنوعی: دل نگذار به خوبی یا بدی، بلکه به امور پنهان و ناخودآگاه توجه کن. زیرا در میان این امور، روح و فرشتگان در حال فعالیت هستند.
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر
هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله
هوش مصنوعی: اگرچه طلا با ارزش و محترم است، اما اگر بر اثر زحمت و دردسر به شعله‌ای تبدیل شود، این اعتبار و شکوهش از بین می‌رود. همچنین، شیر به دلیل قدرت و ترسناک بودنش، به نوعی به زنجیری بسته می‌شود.
کم نشود انار اگر بهر شراب بفشری
بهر فضیلتی بود کوفتگی آمله
هوش مصنوعی: اگر انار را برای درست کردن شراب فشار دهی، از ارزش آن کاسته نمی‌شود. هر فضیلتی در این کار به نوعی آسیب‌پذیری هم نیاز دارد.
حامله است تن ز جان درد زه است رنج تن
آمدن جنین بود درد و عذاب حامله
هوش مصنوعی: تن انسان به سبب وجود جان و زندگی در آن دچار رنج و عذاب می‌شود، مانند زنی که حامله است و درد و زحمت‌های دوران حاملگی را تجربه می‌کند. به عبارتی، وجود زندگی در بدن انسان باعث بروز مشکلات و سختی‌ها می‌گردد که شبیه به درد و عذابی است که یک حامله در انتظار تولد فرزندش متحمل می‌شود.
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر
محنت حامله مبین بنگر امید قابله
هوش مصنوعی: به تلخی شراب توجه نکن، بلکه به شادی و خوشی مست‌ها نگاه کن. به درد و مشکلات زنان باردار فکر نکن، بلکه به امید و شادی‌ای که زائوها به ارمغان می‌آورند توجه کن.
هست بلادر این ستم پیش بلا و پس دری
هست سر محاسبه جبر و پیش مقابله
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از نابرابری و ظلم است که انسان را در برابر مشکلات قرار می‌دهد. در باطن هر مصیبت و ناکامی، موضوعی برای تفکر و تحلیل وجود دارد که می‌تواند انسان را به درک عمیق‌تری از زندگی و مقابله با چالش‌ها برساند.
زر به کسی به قرض ده کش بود آسیا و رز
با خلجی و مفلسی هیچ مکن معامله
هوش مصنوعی: به کسی قرض نده که گرفتار مشکلات اقتصادی است، چراکه هیچ معامله‌ای با او نکن.
نه فلک چو آسیا ملک کیست غیر حق
باغ و چراگه زمین پر ز شبان و از گله
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که آسمان مانند آسیاب، مال کسی نیست و تنها حق است که مالک این دنیا محسوب می‌شود. زمین پر از شبان و گله است و زندگی در آن جاری است.
قرض بدو ده ای پسر نفس و نفس زر و درم
گنج و گهر ستان از او از پی فرض و نافله
هوش مصنوعی: ای پسر، از نفس خود بهره‌برداری کن و از آن دارایی‌ها و ارزش‌های قیمتی که در اختیار داری، کسب کن؛ همچنین از آن در راه عمل‌های واجب و مستحب استفاده کن.
لب بگشاد ناطقی تا که بیان این کند
کان زر او است و نقد او فکرت خلق ناقله
هوش مصنوعی: یک گوینده سخن را آغاز کرد تا بگوید که طلا و ارزش واقعی او، اندیشه و تفکر انسان‌هاست که آن را حمل می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۸۵ به خوانش عندلیب