گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده
وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده
هر صورتی پرورده‌ای معنی است لیک افسرده‌ای
صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده
یخ را اگر بیند کسی و آن کس نداند اصل یخ
چون دید کآخر آب شد در اصل یخ بی‌ظن شده
اندیشه جز زیبا مکن کو تار و پود صورت است
ز اندیشه‌ای احسن تند هر صورتی احسن شده
زان سوی کاندازی نظر آن جنس می‌آید صور
پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده
با آن نشین کو روشن است کز دل سوی دل روزن است
خاک از چه ورد و سوسن است کش آب هم مسکن شده
ور همنشین حق شوی جان خوش مطلق شوی
یا رب چه بارونق شوی ای جان جان من شده
از جا به بی‌جا آمده اه رفته هیهای آمده
بی‌دست و بی‌پای آمده چون ماه خوش خرمن شده
یا رب که چون می‌بینمش ای بنده جان و دینمش
خود چیست این تمکینمش ای عقل از این امکن شده
هر ذره‌ای را محرم او هر خوش دمی را همدم او
نادیده زو زاهد شده زو دیده تردامن شده
ای عشق حق سودای او آن او است او جویای او
وی می‌دمد در وای او ای طالب معدن شده
هم طالب و مطلوب او هم عاشق و معشوق او
هم یوسف و یعقوب او هم طوق و هم گردن شده
اوصافت ای کس کم چو تو پایان ندارد همچو تو
چند آب و روغن می‌کنم ای آب من روغن شده

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده
وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده
هوش مصنوعی: ای کسی که از وجود تو، جسم من خاکی شده و فکر و گفتار من به نوعی دیگر شکل گرفته است. از گفتار و اندیشه‌ام، تصاویر بسیاری در عالم غیب در حال شکل‌گیری و تولد هستند.
هر صورتی پرورده‌ای معنی است لیک افسرده‌ای
صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده
هوش مصنوعی: هر شکلی که به وجود آورده‌ای، نمایانگر یک معناست، اما اکنون که آن معنا آشکار شده، باید صورت را هم زنده و شاداب کنی.
یخ را اگر بیند کسی و آن کس نداند اصل یخ
چون دید کآخر آب شد در اصل یخ بی‌ظن شده
هوش مصنوعی: اگر کسی یخ را ببیند و ناردی که یخ چیست، وقتی که ببیند یخ به آب تبدیل شده، بدون شک در اصل یخ تردید می‌کند.
اندیشه جز زیبا مکن کو تار و پود صورت است
ز اندیشه‌ای احسن تند هر صورتی احسن شده
هوش مصنوعی: بهتر است که فقط به افکار زیبا و مثبت بپردازی، چون افکار پایه و اساس زیبایی چهره و شخصیت هستند. هر چهره‌ای که زیبا و نیکو به نظر می‌رسد، نتیجه‌ی اندیشه‌های خوب و شایسته‌ای است که در پشت آن نهفته است.
زان سوی کاندازی نظر آن جنس می‌آید صور
پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده
هوش مصنوعی: از آن سو که نظر می‌اندازی، آن چیز به شکل ظاهر می‌آید و بعد از آنکه ببینی، اشکال مرد و زن نمایان می‌شود.
با آن نشین کو روشن است کز دل سوی دل روزن است
خاک از چه ورد و سوسن است کش آب هم مسکن شده
هوش مصنوعی: با او که روشن است و از دلش به دل دیگران راهی وجود دارد، بنشین. علت اینکه خاک چرا زاینده گل و گیاه است، این است که آب نیز محل سکونت و زندگی شده است.
ور همنشین حق شوی جان خوش مطلق شوی
یا رب چه بارونق شوی ای جان جان من شده
هوش مصنوعی: اگر با حق دوست شوی، جانت به کمال و خوشی خواهد رسید. ای خدا، چه زیبایی و شکوهی به زندگی‌ام اضافه می‌شود! جان من، همواره در جستجوی توست.
از جا به بی‌جا آمده اه رفته هیهای آمده
بی‌دست و بی‌پای آمده چون ماه خوش خرمن شده
هوش مصنوعی: بیتی که آورده‌اید به توصیف حالتی از احساس می‌پردازد. گویا شخصی در وضعیتی آشفته و بی‌قرار است و بی‌دلیل از مکان خود دور شده است. او بی‌دست و پای خود، در حالی که مانند ماهی در جایی خوش‌نما و زیبا به سر می‌برد، دچار حسرت و افسوس شده است. این توصیف می‌تواند نشان‌دهنده نوعی خستگی روحی یا احساس گم‌شدگی باشد.
یا رب که چون می‌بینمش ای بنده جان و دینمش
خود چیست این تمکینمش ای عقل از این امکن شده
هوش مصنوعی: ای خداوند، وقتی او را می‌بینم، بنده‌ام جان و دینم چه به حال من می‌آید؟ این تسلط و آرامش او چیست؟ ای عقل، از این حال چه برآید؟
هر ذره‌ای را محرم او هر خوش دمی را همدم او
نادیده زو زاهد شده زو دیده تردامن شده
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجودش را درک می‌کند و با هر نسیم خوشی هم‌نشین است. برخی از زاهدان به خاطر نادیده گرفتن او، از او بی‌خبر مانده‌اند و در نتیجه، دچار تردید و دو دلی شده‌اند.
ای عشق حق سودای او آن او است او جویای او
وی می‌دمد در وای او ای طالب معدن شده
هوش مصنوعی: ای عشق، حق فقط در پی او است و او نیز در جستجوی او می‌باشد. او در دل و جان ما دمیده شده و ای کسی که به دنبال این معدن ارزشمندی هستی، بدان که این عشق او را جستجو می‌کند.
هم طالب و مطلوب او هم عاشق و معشوق او
هم یوسف و یعقوب او هم طوق و هم گردن شده
هوش مصنوعی: همه چیز در عشق او وجود دارد؛ هم خواهان و هم خواسته، هم عاشق و هم محبوب، هم یوسف و هم یعقوب، هم زنجیر و هم گردن‌آویز.
اوصافت ای کس کم چو تو پایان ندارد همچو تو
چند آب و روغن می‌کنم ای آب من روغن شده
هوش مصنوعی: ای کسی که مثل تو هیچ‌کس انتها ندارد، من چند بار مانند آب و روغن با هم ترکیب می‌شوم. ای آب من، تو حالا مانند روغن شده‌ای.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۸۱ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۲۸۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/04/13 01:07
گمنام

و البته اندیشیدن بسیار زیبا تراز اندیشه کردن است

1397/02/08 21:05
همایون

غزل نظر و معنی‌ و صورت
صورت‌ها از معنی‌ پدید می‌‌آیند تا معنی‌‌ای نباشد صورتی نیز نیست مانند آنکه تا آبی‌ نباشد یخ هم نخواهد بود
به عبارتی معنی‌ مقدم بر صورت است، در فیزیک هر جا ماده‌ای و ذره‌ای هست حتما یک میدان یا فیلد هم وجود دارد
آنچه مهم تر است آن است که معنی‌ وقتی پیدا می‌‌شود که نظر در کار است و نظر ویژه انسان است که صاحب دل است
نظر با خود معنی‌ می‌‌آورد و معنی‌ می‌‌تاباند و روشنی می‌‌آورد تا صورتی پدیدار گردد
صورت آدمی با هم نشینی با انسان روشن بین و خوش اندیشه روز به روز زیبا تر و با معنی‌ تر می‌‌شود
اگر در صورت خود زیبائی روز افزون نمی بینید حتما هم نشینان تان خوش اندیشه نیستند
این به تعبیر جلال دین مانند این است که از دل به دل روزن است و نور منتقل می‌‌شود و صورت ساخته می‌‌شود و نباید گمان برد که صورت ما مثل یک میز یا صندلی‌ همیشه ثابت و خشک است آنگونه که صورت زاهدان است زیرا همیشه با یک اندیشه خشک روبرو ا‌ند
علم صنعتی فقط با صورت‌ها کار می‌‌کند چون با وسائل کاری که نور را می‌‌گیرند و وزن و حرارت را اندازه می‌‌گیرند کار می‌‌کند برای همین هرگز نتوانسته است به جان هستی‌ پی‌ ببرد
در اینجا صحبت عارفانه و رازورزانه در میان است و صحبت دل است که می‌‌تواند ورای صورت‌ها را ببیند و به جان جان‌ها نظر بیفکند و نظر انسان را در آفرینش و شکل گیری هستی‌ بسیار سودمند می‌‌داند چون او معنی‌‌ها را در می‌‌یابد و با معنی‌‌ها کار می‌‌کند که پشت صورت‌ها و اصل آن‌ها است و این همان دریائی است که جلال دین همیشه از آن سخن می‌‌گوید و اصل سخن نیز هست و یک پارچگی و یگانگی هستی‌ نیز همین معنی‌ است و در معنی‌ انسان با بقیه جهان و آنچه به اندیشه او می‌‌رسد یکی‌ می‌‌شود
لطافت و روانی‌ هستی‌ و توانائی و امکانات موجود در آن نیز همه از این دریاست
افزایش و نویی و بهار هستی‌ نیز از همین جاست، جاودانگی و بی‌ پایانی نیز از معنی‌ می‌‌ید و حرف اخر اینکه عشق و پویایی نیز از این سر چشمه می‌‌جوشد

1398/09/18 12:12
بابک

در کتاب تصویر دوریان گری ناسکار وایلد یز به همین اندیشه پرداخته شده است

1398/09/18 12:12
بابک

انسان ، همیشه به معنایش ، به اندیشه هایش ، به رموزش ، آبستن است . در خموشی پوست ، کودک اندیشه در درون ، میروید و میجنبد و میرقصد و غوغا میکند . انسان ، اندیشه های حقیقی اش را زمانها با خود حمل میکند، تا زمان زائیدن آن فرا رسد . این را « بردباری » میگویند( بردباری ، معنای آبستنی دارد ، کسی بردبار است که اندیشه ها را فوری رد نکند ، بلکه ازآنها ، آبستن شود ، این فرهنگ همپرسی یا دیالوگ است .

1398/11/22 11:01
بابک

مولوی ، رابطه صورتی که زهدان و مشیمه است با معنای اندیشه ، در این غزل بیان می‌کند. این اندیشه زنده است که باید تار و پود صورت بشود . صورتی که معنا در آن افسرده و منجمد شده و یخ بسته ، تا از سر نگدازد و آب نشود ، گوهر ضد معنا دارد . مولوی، خطاب به تو که جان جان یا گنج مخفی که بهمن است می‌کند و میگوید :
ای از تو ، خاکی ، تن شده . تن ، فکرت و گفتن شده وز گفت و فکرت ، بس صور ، در غیب ، آبستن شده
هر صورتی ، پرورده معنیست ، لیک ، افسرده ای صورت چو معنی شد ، کنون ، آغاز را ، روشن شده

1401/02/08 13:05
زیبا روز

در نسخه دکتر کدکنی از بیت دوم این غزل آمده است 

هر صورتی پروردۀ معنی ست ،لیک افسرده ای . ولی درست همین است که اینجا آمده 

هر صورتی پرورده ای معنی ست،لیک افسرده ای . به قرینۀ آن که از تمثیل یخ و آب در بیت سوم سخن می گوید