گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته
گفتم که ای مستان جان می‌خورده از دستان جان
ای صد هزاران جان و دل اندر شما آویخته
گفتند شکر الله را کو جلوه کرد این ماه را
افتاده بودیم از بقا در قعر لا آویخته
بگریختیم از جور او یک مدتی وز دور او
چون دشمنان بودیم ما اندر جفا آویخته
جام وفا برداشته کار و دکان بگذاشته
و افسردگان بی‌مزه در کارها آویخته
بنشسته عقل سرمه کش با هر کی با چشمی است خوش
بنشسته زاغ دیده کش بر هر کجا آویخته
زین خنب‌های تلخ و خوش گر چاشنی داری بچش
ترک هوا خوشتر بود یا در هوا آویخته
عمری دل من در غمش آواره شد می‌جستمش
دیدم دل بیچاره را خوش در خدا آویخته
بر دار دنیا ای فتی گر ایمنی برخیز تا
بنمایم آزادانت را و هم تو را آویخته
بر دار ملک جاودان بین کشتگان زنده جان
مانند منصور جوان در ارتضا آویخته
عشقا توی سلطان من از بهر من داری بزن
روشن ندارد خانه را قندیل ناآویخته
من خاک پای آن کسم کو دست در مردان زند
جانم غلام آن مسی در کیمیا آویخته
برجه طرب را ساز کن عیش و سماع آغاز کن
خوش نیست آن دف سرنگون نی بی‌نوا آویخته
دف دل گشاید بسته را نی جان فزاید خسته را
این دلگشا چون بسته شد و آن جان فزا آویخته
امروز دستی برگشا ایثار کن جان در سخا
با کفر حاتم رست چون بد در سخا آویخته
هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان
کو در سخا آویخته کو در صفا آویخته
باشد سخی چون خایفی در غار ایثاری شده
صوفی چو بوبکری بود در مصطفی آویخته
این دل دهد در دلبری جان هم سپارد بر سری
و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته
آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده
وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته
گویی که این کار و کیا یا صدق باشد یا ریا
آن جا که عشاقند و ما صدق و ریا آویخته
شب گشت ای شاه جهان چشم و چراغ شب روان
ای پیش روی چون مهت ماه سما آویخته
من شادمان چون ماه نو تو جان فزا چون جاه نو
وی در غم تو ماه نو چون من دوتا آویخته
کوه است جان در معرفت تن برگ کاهی در صفت
بر برگ کی دیده است کس یک کوه را آویخته
از ره روان گردی روان صحبت ببر از دیگران
ور نی بمانی مبتلا در مبتلا آویخته
جان عزیزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
از بدگمانی سرنگون در انتها آویخته
چون دید جان پاکشان آن تخم کاول کاشت جان
واگشت فکر از انتها در ابتدا آویخته
اصل ندا از دل بود در کوه تن افتد صدا
خاموش رو در اصل کن ای در صدا آویخته
گفت زبان کبر آورد کبرت نیازت را خورد
شو تو ز کبر خود جدا در کبریا آویخته
ای شمس تبریزی برآ از سوی شرق کبریا
جان‌ها ز تو چون ذره‌ها اندر ضیا آویخته

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته
هوش مصنوعی: امروز به مستان نگاه کن که چگونه در حال سرمستی هستند. عقل و سلامت را کنار گذاشته‌اند و در میانه‌ی مشکلات به سر می‌برند.
گفتم که ای مستان جان می‌خورده از دستان جان
ای صد هزاران جان و دل اندر شما آویخته
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای شادمانان، جان‌هایی که از دستان جان می‌نوشیدید، شما، صدها هزار جان و دل را در خود دارید که به شما وابسته‌اند.
گفتند شکر الله را کو جلوه کرد این ماه را
افتاده بودیم از بقا در قعر لا آویخته
هوش مصنوعی: گفتند شکر خدا را که این ماه خود را نشان داد، اما ما در عمق نابودی افتاده بودیم و هیچ امیدی به زندگی نداشتیم.
بگریختیم از جور او یک مدتی وز دور او
چون دشمنان بودیم ما اندر جفا آویخته
هوش مصنوعی: مدتی از ظلم او فرار کردیم و از دور او مانند دشمنان رفتار کردیم و به خاطر بی‌رحمی‌اش خود را به جان و دل آویخته بودیم.
جام وفا برداشته کار و دکان بگذاشته
و افسردگان بی‌مزه در کارها آویخته
هوش مصنوعی: کسانی که به عشق و وفا اهمیت نمی‌دهند، کار و زندگی روزمره را رها کرده‌اند و افراد بی‌عار و بی‌روح فقط به امور عاری از لذت مشغولند.
بنشسته عقل سرمه کش با هر کی با چشمی است خوش
بنشسته زاغ دیده کش بر هر کجا آویخته
هوش مصنوعی: عقل با هر کسی که چشم زیبایی داشته باشد، نشسته و خود را آراسته است. زاغ هم که به دلیل رنگ سیاهش در هر جایی نشسته و دیده می‌شود، در کنار او دیده می‌شود.
زین خنب‌های تلخ و خوش گر چاشنی داری بچش
ترک هوا خوشتر بود یا در هوا آویخته
هوش مصنوعی: اگر از طعم‌های تلخ و شیرین زندگی چاشنی خوبی داشته باشی، بهتر است از آن لذت ببری؛ آیا آویزان بودن از هوا خوش‌تر است یا تجربه کردن زندگی در تمامی ابعادش؟
عمری دل من در غمش آواره شد می‌جستمش
دیدم دل بیچاره را خوش در خدا آویخته
هوش مصنوعی: من سال‌ها در غم عشق او سرگردان بودم و همیشه در جستجوی او بودم، اما وقتی به جستجوی دل شاد و آرامم پرداختم، متوجه شدم که دل بیچاره‌ام به خدا پناه برده است و در آرامش او آویخته است.
بر دار دنیا ای فتی گر ایمنی برخیز تا
بنمایم آزادانت را و هم تو را آویخته
هوش مصنوعی: ای جوان، بر دار دنیا بایست و اگر از خطر در امان هستی، برخیز تا تو را به نمایش بگذارم که آزادانه زندگی می‌کنی و همچنین تو را که بر دار آویخته‌ای.
بر دار ملک جاودان بین کشتگان زنده جان
مانند منصور جوان در ارتضا آویخته
هوش مصنوعی: در مکان پادشاهی ابدی، کشته‌شدگان را ببینید که زنده‌اند؛ مانند منصور جوان که به خاطر مقام والایش به دار آویخته شده است.
عشقا توی سلطان من از بهر من داری بزن
روشن ندارد خانه را قندیل ناآویخته
هوش مصنوعی: عشق من به تو مانند سلطنتی است که به خاطر من وجود دارد. چراغی در خانه نیست که روشنایی بخشد، چون قندیلی آویخته نشده است.
من خاک پای آن کسم کو دست در مردان زند
جانم غلام آن مسی در کیمیا آویخته
هوش مصنوعی: من مانند خاک پای کسی هستم که با دستانش با مردان بزرگ رفتار می‌کند. جانم فدای کسی است که در هنر تبدیل مس به طلا مهارت دارد و خودش را به طلا آویخته است.
برجه طرب را ساز کن عیش و سماع آغاز کن
خوش نیست آن دف سرنگون نی بی‌نوا آویخته
هوش مصنوعی: به ساز و آواز بپرداز و خوشی و شادی را آغاز کن؛ زیرا آن دفی که بی‌صدا و بی‌نوا آویخته است، جذابیتی ندارد.
دف دل گشاید بسته را نی جان فزاید خسته را
این دلگشا چون بسته شد و آن جان فزا آویخته
هوش مصنوعی: دل اگر بسته باشد، با گشوده شدنش آرامش و زندگی به آن باز می‌گردد. وقتی دلی که در بند است، باز می‌شود، جان تازه‌ای به آن می‌رسد و زندگی دوباره در آن جاری می‌شود.
امروز دستی برگشا ایثار کن جان در سخا
با کفر حاتم رست چون بد در سخا آویخته
هوش مصنوعی: امروز با بخشش خود، جان و دل را در generosity بگذار و به کفر حاتم (که معروف به سخاوت بود) توجه نکن، زیرا بدی باعث می‌شود که سخاوت را به دوش بکشی.
هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان
کو در سخا آویخته کو در صفا آویخته
هوش مصنوعی: سخاوت مانند دام نان است که در آن نیازمندان را جلب می‌کند، اما صفای دل مانند دام جان است که روح را به سمت خود می‌کشاند. در واقع، سخاوت و صفا هر کدام نقش خاصی دارند؛ یکی مربوط به نیازهای مادی و دیگری به نیازهای معنوی و روحی.
باشد سخی چون خایفی در غار ایثاری شده
صوفی چو بوبکری بود در مصطفی آویخته
هوش مصنوعی: انسانی سخاوتمند و بخشنده مانند خایفی در غار (اشاره به نوعی از ایثار) است، و صوفی مانند بوبکر در کنار پیامبر (مصطفی) قرار دارد و به او وابسته است.
این دل دهد در دلبری جان هم سپارد بر سری
و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته
هوش مصنوعی: این دل برای عشق و محبتش جانش را هم فدای محبوب می‌کند، و آن کس که صرفه‌جوست مانند مشتری در جستجوی بهایی قیمتش را بالا برده است.
آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده
وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته
هوش مصنوعی: دریا به خاطر وجود نهنگ، دستخوش تغییراتی شده و در آن حیرت و شگفتی ایجاد شده است. از سوی دیگر، دریا به تازگی با موجودی آشنا شده که در این آشنایی، خود را در وضعیت خاصی یافته است.
گویی که این کار و کیا یا صدق باشد یا ریا
آن جا که عشاقند و ما صدق و ریا آویخته
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در این مکان، رفتارها یا نیت‌ها می‌تواند واقعی یا ساختگی باشد. جایی که عاشقان حضور دارند، ما واقعیت و نفاق را در هم آمیخته‌ایم.
شب گشت ای شاه جهان چشم و چراغ شب روان
ای پیش روی چون مهت ماه سما آویخته
هوش مصنوعی: ای شاه جهان، در شب که درخشندگی و نور را به همراه دارد، چشمان و نور شب تو هستی. ای کسی که مانند ماه به جلو می‌درخشی و زیباییت تا آسمان آویزان شده است.
من شادمان چون ماه نو تو جان فزا چون جاه نو
وی در غم تو ماه نو چون من دوتا آویخته
هوش مصنوعی: من مانند ماه نو شاداب و سرزنده‌ام و تو هم مانند جان تازه و با وقار هستی. اما در غم تو، مانند ماه نو، احساس تنهایی دارم و به تو آویخته‌ام.
کوه است جان در معرفت تن برگ کاهی در صفت
بر برگ کی دیده است کس یک کوه را آویخته
هوش مصنوعی: روان و جان انسان در دانش و آگاهی مانند کوه است، در حالی که جسم و ظاهر او مانند برگی از کاهی در توصیف اوست. هیچ‌کس تاکنون نتوانسته است درستی و عظمت یک کوه را به طور کامل درک کند.
از ره روان گردی روان صحبت ببر از دیگران
ور نی بمانی مبتلا در مبتلا آویخته
هوش مصنوعی: اگر به سفر می‌روی و با دیگران گفتگو می‌کنی، در این بین از تجربیات و صحبت‌های آنها بهره‌ ببر. وگرنه ممکن است در میان مشکلات و دردسرها باقی بمانی و گرفتار شوی.
جان عزیزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
از بدگمانی سرنگون در انتها آویخته
هوش مصنوعی: جان عزیزان به خطر افتاده است و در نهایت چه سرنوشتی خواهد داشت، چرا که بدگمانی باعث سقوط و بی‌سرانجامی شده است.
چون دید جان پاکشان آن تخم کاول کاشت جان
واگشت فکر از انتها در ابتدا آویخته
هوش مصنوعی: وقتی روح پاک آنها آن کاشت تخم را دید، جانشان متوجه شد و فکر کردند که از ابتدا باید به پایان برسند.
اصل ندا از دل بود در کوه تن افتد صدا
خاموش رو در اصل کن ای در صدا آویخته
هوش مصنوعی: سخن اصلی از دل برمی‌آید، اما صدایش در تن افراشته می‌شود. بنابراین، باید به جوهر و اصل خودت توجه کنی و از بی‌صدا شدن نترسی.
گفت زبان کبر آورد کبرت نیازت را خورد
شو تو ز کبر خود جدا در کبریا آویخته
هوش مصنوعی: زبان ادعا و خودبزرگ‌بینی تو به تو خیانت کرده و نیازت را برآورده نمی‌کند. پس از خودخواهی و خودبرتربینی خود دست بردار و به عظمت واقعی توجه کن.
ای شمس تبریزی برآ از سوی شرق کبریا
جان‌ها ز تو چون ذره‌ها اندر ضیا آویخته
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، از سوی شرق عظمت و بزرگی ظهور کن، جان‌ها به مانند ذرات ریز در نوری که از تو می‌تابد، به تو آویخته‌اند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۷۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۷۵ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1396/10/19 00:01
همایون

جلال دین با شمس عرفان نو و دین نو و مذهب نوومکتب نو و انسان نوینی را پایه گذاری و پیدا میکند
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

1398/01/13 21:04
علیرضا

باعرض سلام
حیفم اومد توضیح مختصری درمورد این غزل شیوا ندم چون مولانا بعدازینکه باظرافت خاصی مخاطب رو دعوت به‌ توجه‌به‌خود میکنه،بعدچرایی ونیزنحوه این توجه‌ روهم توضیح میده وسفارش میکنه‌که درسلوک وحتی تمام امور وکارها،معطوف به لحظه خال و نیزحین انجام کارها بشیم وبه عاقبت و مقصد وسود وزیان فکرنکنیم،چون حضوردرلحظه اکنون(حال) وتوجه به داده های‌حواس پنجگانه بدن، از مهمترین اعمال طریقت هست زیرا جسم ما، راهیه که‌ مارو‌به قلب یاعقل‌باطن میبره،وباید حس ولمس وشنیده ودبده رو‌بصورت خودآگاه‌ دریابیم..درادامه‌ اشاره به مورد بسیارمهمی داره که همون صدای ممتد وآلودگی صوتیه ذهن هست که مانع ازشنیده شدن صدای ذات وآفرینشی مبشه که قلب وروح مارو تشکیل میده ونیز باعث پرحرفی وزیادگویی میشه.چون بدون شک،شیطان‌ همون ذهن ماست که‌مارو از عقل‌جداکرده وباعث بدبختی نوع بشرشده.باتمرین وعلاقه میشه بمرور ذهن رو خاموش کرد‌وبه علم لدنی یاهمون عقل باطنی متصل شد ونادیده‌هارو دید.برای همینه‌که‌عرفا گفتن دشمن ماخودماییم،درواقع اشاره به‌ذهن داشتن ودرطول تاریخ بهش شیطان و نفس وغیره‌گفتن.حافظ میگه توخودحجاب‌خوبشتنی‌حافظ ازمیان برخیز،اوهم اشاره به‌ذهن‌واسارت وبیچارگی بشر توسط ذهن داشته.کاش طلب وعلاقه مارو وادارکنه‌تا تحقیق کنیم راجع به‌فرق عقل و ذهن‌ وآشنابشیم با خرابکاریهای ذهن،تا بلطف حق ازدستش خلاص بشیم وبمقام انسانیت برسیم.با تشکر‌وسپاس

1398/11/04 12:02
بابک

کسی نیرومند است که هستیش ، سرشار و لبریز دارد . اینست که مولوی میگوید که حاتم در اثر سخایش ، برغم آن‌که کافر بود ، رستگارشد، و نیاز به ایمان نداشت .

1398/11/04 20:02
nabavar

آنکه انسان واقعیست کافر و مؤمن نمی شناسد
همه انسانند، بدون تبعیض

1403/09/19 08:12
اقبال کاظمی

بخوان دیوان شمس و مثنوی را 

مپرس اما هوش مصنوعی را

معلوم است که جمعبندی، سنجش و بکارگیری اطلاعاتی بدون احساس ،عاطفه و خودبرانگیزنده خیال و شعور هوش مصنوعی از ساحت ظریف شریف و بالخصوص شعر شهودی و پیچیده ای عرفانی بسیار بدور است. ولی شباهتی که هوش مصنوعی در این زمینه با افراد ازخودراضی، دیده درآ  و شارلاتان دارد در این است که هرگز در معناکردن اشعار به ناتوانی خود اقرار نمی کند و هرچه سرهم بافته به خورد خواننده می دهد، یعنی "نمیدانم" در قاموس اش وجود ندارد و من تا به حال مشاهده نتوانستم..  به هرحال من خواندن نظریات هوش مصنوعی را در مورد معنای اشعار ضیاع وقت می‌دانم مگر اینکه گاه‌گاهی به قصد تفریح و تفنن باشد. حتا می‌تواند خطر گمراهی هم داشته باشد برای آنانکه سالکان تازه وارد این وادی اند.