گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۶

برفت یار من و یادگار ماند مرا
رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا
دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم
فرات و کوثر آب حیات جان افزا
چرا رخم نکند زرگری چو متصلست
به گنج بی‌حد و کان جمال و حسن و بها
چراست وااسفاگوی زانک یعقوبست
ز یوسف کش مه روی خویش گشته جدا
ز ناز اگر برود تا ستاره بار شوم
رسد چو می‌زندش آفتاب طال بقا
اگر چیم ز چراگاه جان برون کردست
کجاست زهره و یارا که گویمش که چرا
الست عشق رسید و هر آن که گفت بلی
گواه گفت بلی هست صد هزار بلا
بلا درست و بلادر تو را کند زیرک
خصوص در یتیمی که هست از آن دریا
منم کبوتر او گر براندم سر نی
کجا پرم نپرم جز که گرد بام و سرا
منم ز سایه او آفتاب عالمگیر
که سلطنت رسد آن را که یافت ظل هما
بس است دعوت دعوت بهل دعا می‌گو
مسیح رفت به چارم سما به پر دعا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/08/24 02:10
امین کیخا

برای ناستالجیا لغت دریغاگو ی درخور است

1392/08/24 03:10
امین کیخا

بله استاد ، اما عشرت لجباز را ترجمه می کنم به عشرت ستیهنده که بدش نیاید !

1392/08/24 03:10
امین کیخا

ناستالژی به فرانسه کمی فراخ میدان تر از فارسی است یعنی غم غربت درست است ولی وقتی می گوییم ، من ناستالژیک روزگار گذشته ام هستم غم غربت بسنده نیست . استاد گوهری بزرگوارم سرورید باشد می خوابیم ! البته اگر باز تلفن در گوشم مرگ را فوت نکند !

1397/05/30 08:07
زهره نامدار

بجای دریغا گوی "نوستالژیا" کلمه ی" فسوسان" هم مناسب است
در شعر سنایی دیده ام.

1397/05/30 20:07

فسوس و دریغ هردو رنگی از پشیمانی دارند
" دلتنگی " چه ایراد و اشکالی دارد؟؟

1397/08/29 11:10
نادر..

منم ز سایه ی او آفتاب عالمگیر..