غزل شمارهٔ ۲۲۵
بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا
هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک
چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا
به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین
چنین بوَد، چو دهد شاه خسروان حلوا
پیاپی از سوی مطبخ رسول میآید
که پختهاند ملایک بر آسمان حلوا
به آبریز برد چونک خورد حلوا تن
به سوی عرش برد چونک خورد جان حلوا
به گرد دیگ دل ای جان چو کفچه گرد بهسر
که تا چو کفچه، دهان پر کنی از آن حلوا
دلی که از پی حلوا چو دیک سوخت سیاه
کرم بوَد که ببخشد به تای نان حلوا
خموش باش که گر حق نگویدش که بده
چه جای نان، ندهد هم به صد سنان حلوا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا
خداوند میزبان صوفیان است و برای آنها حلوای شیرین پخته و آنها دستهدسته بر این خوان حلوا نشستهاند و حلوا در میان است.
هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک
چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا
وقتیکه از آن دیگ خوردند، هزار کاسه سر بهسوی سفره آسمان رفت.
به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین
چنین بوَد، چو دهد شاه خسروان حلوا
در تمام هستی شور و غوغایی خوش درافتادهاست وقتی که شاه خسروان حلوا میدهد، چنین میشود.
پیاپی از سوی مطبخ رسول میآید
که پختهاند ملایک بر آسمان حلوا
بیوقفه از سوی مطبخ رسول، حلوای شیرین میرسد که فرشتگان آنرا پختهاند.
به آبریز برد چونک خورد حلوا تن
به سوی عرش برد چونک خورد جان حلوا
وقتی بدن حلوا میخورد آنرا به چیزی نازل تبدیل میکند و در آبریز میریزد اما وقتی که جان، حلوا میخورد، بهسوی عرش میبرد.
به گرد دیگ دل ای جان چو کفچه گرد بهسر
که تا چو کفچه، دهان پر کنی از آن حلوا
همچون کفچه که دور دیگ میگردد تو نیز دور جان بگرد تا همچون کفچه، شیرینکام شوی.
دلی که از پی حلوا چو دیک سوخت سیاه
کرم بوَد که ببخشد به تای نان حلوا
دلی که هوس حلوا کرد و در این هوس همچون دیگ سوخت، کرم است که ببخشد به تای نان حلوا. (تای در اینجا گویا بهمعنی تخته یا ورقه باشد یا شاید پیچیده در نان)
خموش باش که گر حق نگویدش که بده
چه جای نان، ندهد هم به صد سنان حلوا
سکوت کن که اگر فرمان حق نباشد، نان نمیدهد؛ حتی با هزار زور و صد نیزه هم، به تو حلوا نمیدهد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1392/08/24 02:10
امین کیخا
برای غل غل لغت خلالوش را اسدی اورده است ولی هزاهز را هم داریم اما غل غله جنبیدن کاروان را خیزاخیز می گوییم از همین ساخت لغتی که در حال فراموشیدن است لغت پالاپال است که تنها یکبار دقیقی به کار برده و معنی آشوب می دهد ( در این معنی )
1399/06/07 09:09
همایون
غزلی بدون معنی نو واز نوع عرفان کلاسیک که از فرم شیوا وزیبایی نیز برخوردار نیست
ولی نشان میدهد که حلوا و شیرینی از معنی های قدیمی نزد جلال دین است که در غزل های پخته و نوین بعدی به زیبایی بکار گرفته میشود
1401/06/28 09:08
Aliteza Abdous
یعنی چون جنابعالی پی به معانی ژرف نهفته در این غزل نبرده اید این شعر بی معنی است؟ معیار جالبی دارید