گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۵۸

هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
بگشا راز با همو که سلام علیکم
تو چرا آب و روغنی که سلامی نمی‌کنی
چه شود گر کفی زنی که سلام علیکم
هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا
لب چون قند برگشا که سلام علیکم
شفقت را قرین کنی کرم و آفرین کنی
سر و ریش این چنین کنی که سلام علیکم
چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا
رو ترش کن ز در درآ که سلام علیکم
چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش
غضبش را بدین بکش که سلام علیکم
چو خیالیت بست ره بمکن سوی او نگه
تو روان شو به پیشگه که سلام علیکم
چو در این کوی نیست کس نه ز دزدان و نی عسس
تو همین گو همین و بس که سلام علیکم
بجه از دام و دانه‌ها و از این مات خانه‌ها
بشنو ز آسمان‌ها که سلام علیکم
شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند
ز دلت سر برون کند که سلام علیکم
چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی
تو ز شش سوی بشنوی که سلام علیکم
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه
چو فقیران سری بنه که سلام علیکم
اگر از نیک و بد مرا نکند شه مدد مرا
ز لبش این رسد مرا که سلام علیکم
تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر
بخوریمش بدین قدر که سلام علیکم
هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو
غزل خویشتن بگو که سلام علیکم
هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان
بستردیم جرمتان که سلام علیکم
چو توی میر زاهدان قمر و فخر عابدان
شنو اکنون ز شاهدان که سلام علیکم
زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم
کارتان همچو زر کنم که سلام علیکم
تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم
عیبتان را نهان کنم که سلام علیکم
ز عدم بس چریده‌ای سوی دل بس دویده‌ای
ز فلک بس شنیده‌ای که سلام علیکم
چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود
همه عذرت وفا بود که سلام علیکم
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
نگرد جانب سمن که سلام علیکم
چو رسد سبزجامه‌ها به سوی باغ و نامه‌ها
شنو از صحن بام‌ها که سلام علیکم
چو بخندد نهال‌ها ز ریاحین و لاله‌ها
شنو از مرغ ناله‌ها که سلام علیکم
چو ز مستی زنم دمی رمد از رشک پرغمی
نبدی این نگفتمی که سلام علیکم
ز کی داری لب و سخن ز شهنشاه امر کن
به همان سوی روی کن که سلام علیکم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
بگشا راز با همو که سلام علیکم
هوش مصنوعی: ای جویای اوج و بلندای روح، از غم‌هایت رها شو و همچون مو، راز خود را با کسی که به تو سلام می‌کند، در میان بگذار.
تو چرا آب و روغنی که سلامی نمی‌کنی
چه شود گر کفی زنی که سلام علیکم
هوش مصنوعی: چرا تو به کسی که توجهی نمی‌کند، سلام نمی‌کنی؟ چه اشکالی دارد اگر یک بار هم یک سلام ساده بگویی؟
هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا
لب چون قند برگشا که سلام علیکم
هوش مصنوعی: ای دیوانه، بیا به جشن عروسی ما! لب‌هایت را مانند قند شیرین کن و با سلام بر ما وارد شو.
شفقت را قرین کنی کرم و آفرین کنی
سر و ریش این چنین کنی که سلام علیکم
هوش مصنوعی: اگر به محبت و مهربانی خود جوانه زنی و کارهای نیک انجام دهی، به طوری که هم موی سر و هم ریشت به زیبایی بیافزاید، نتیجه آن این خواهد بود که برای دیگران سلام و نیکی فرستاده‌ای.
چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا
رو ترش کن ز در درآ که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی در خانه تو باز می‌شود، از هیچ موضوعی صحبت نکن و چهره‌ات را در هم نبر. به خانه‌ات برو و با احترام سلام کن.
چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش
غضبش را بدین بکش که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی او با چهره‌ای عبوس و ناراحت به سمت تو می‌آید، بهتر است که خود را آرام و بی‌خبر از خشم او نشان بدهی و با سلام و احترام به او نزدیک شوی.
چو خیالیت بست ره بمکن سوی او نگه
تو روان شو به پیشگه که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد تو می‌افتم، به سوی تو نروم و نگاهم را به سمت تو بچرخانم. به جلو حرکت کنم و سلامی به تو بگویم.
چو در این کوی نیست کس نه ز دزدان و نی عسس
تو همین گو همین و بس که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی در این محل کسی نیست، نه دزدی وجود دارد و نه گاردی، تو فقط همین را بگو و بس: سلام علیکم.
بجه از دام و دانه‌ها و از این مات خانه‌ها
بشنو ز آسمان‌ها که سلام علیکم
هوش مصنوعی: ای فرزند، از دام‌ها و دانه‌هایی که تو را به خود مشغول کرده‌اند، دور شو و از این جهان مادی و خانه‌های فانی رها شو. به آسمان‌ها گوش بسپار، آنجا پیامی سلام‌آمیز وجود دارد.
شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند
ز دلت سر برون کند که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی محبت و مهربانی در دل انسان افزایش پیدا کند، او را به سوی خود هدایت می‌کند و باعث می‌شود که از دل خود خارج شود و به برقراری ارتباط با دیگران بپردازد.
چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی
تو ز شش سوی بشنوی که سلام علیکم
هوش مصنوعی: زمانی که از ظاهر خارج می‌شوی و به مقام‌های معنوی دست پیدا می‌کنی، از شش جهت و با همه وجود پیام سلام به تو می‌رسد.
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه
چو فقیران سری بنه که سلام علیکم
هوش مصنوعی: اگر در آن گره جا نمی‌گیری، دور نشو و سپس وقتی به پیش می‌آیی، مانند فقیران سر خود را خم کن و با احترام سلام کن.
اگر از نیک و بد مرا نکند شه مدد مرا
ز لبش این رسد مرا که سلام علیکم
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به من کمک نکند، سلام و درود او به من می‌رسد.
تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر
بخوریمش بدین قدر که سلام علیکم
هوش مصنوعی: آنچه را که آموخته‌ای کنار بگذار، چون قلم نمی‌تواند حقیقت را بیان کند. ما با همین مقدار ساده از سلام و احوالپرسی هم بهره‌مند خواهیم شد.
هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو
غزل خویشتن بگو که سلام علیکم
هوش مصنوعی: ای دوست زیبا روی، دل هر کس را به خود مشغول نکن. شعر خود را بگو که سلام بر تو باد.
هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان
بستردیم جرمتان که سلام علیکم
هوش مصنوعی: بیایید به همدیگر سلام کنیم و از عشق و محبت یکدیگر بهره‌مند شویم. ما همه با هم در یک مسیر هستیم و با احترام به یکدیگر، زحمات و ارتباطات‌مان را گرامی می‌داریم.
چو توی میر زاهدان قمر و فخر عابدان
شنو اکنون ز شاهدان که سلام علیکم
هوش مصنوعی: ای تو، سردار زاهدان، همچون قمر و افتخار عابدان، اکنون از شاهدان بشنو که می‌گویند: سلام بر شما.
زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم
کارتان همچو زر کنم که سلام علیکم
هوش مصنوعی: من شکرگزار زیبایی‌های شما هستم و می‌خواهم صدای شما را همچون جواهرهای گران‌بها بسازم. کارهایتان را نیز همانند طلا ارزشمند می‌شمارم و با شما سلام و احوالپرسی می‌کنم.
تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم
عیبتان را نهان کنم که سلام علیکم
هوش مصنوعی: من جان شما را مثل جان خود عزیز می‌دارم، دلتان را شاد و جوان نگه می‌دارم و رازها و عیب‌های شما را پنهان می‌کنم. امیدوارم بر شما سلامتی و آرامش نازل شود.
ز عدم بس چریده‌ای سوی دل بس دویده‌ای
ز فلک بس شنیده‌ای که سلام علیکم
هوش مصنوعی: از نبود به اندازه‌ای سرچشمه گرفته‌ای که دل‌ت را پر از عشق و احساس کرده‌ای و از آسمان و دنیا چیزهای زیادی شنیده‌ای که فقط به تو می‌گوید: درود بر تو.
چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود
همه عذرت وفا بود که سلام علیکم
هوش مصنوعی: هرگاه امیدت به ما باشد، مانند پرنده‌ای با زیبایی فریبنده خواهی بود. همه عذرها و شکایت‌هایت پذیرفته خواهد بود، زیرا با ما سلام و صمیمیت داری.
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
نگرد جانب سمن که سلام علیکم
هوش مصنوعی: چو گل سرخ در باغ می‌درخشد و زیبایی‌اش را به نمایش می‌گذارد، نیازی ندارد به گل‌های دیگر توجه کند و فقط با لبخند و سلام خود، زیبایی‌اش را به همه معرفی می‌کند.
چو رسد سبزجامه‌ها به سوی باغ و نامه‌ها
شنو از صحن بام‌ها که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی لباس‌های سبز رسیده به باغ، و نامه‌ها را شنیدی، از بالای بام‌ها بشنو که می‌گویند سلام بر شما.
چو بخندد نهال‌ها ز ریاحین و لاله‌ها
شنو از مرغ ناله‌ها که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی درختان و گل‌ها شکوفه می‌زنند و به شکوفایی می‌رسند، صدای پرندگان را بشنو که با نغمه‌های خود به تو سلام می‌دهند.
چو ز مستی زنم دمی رمد از رشک پرغمی
نبدی این نگفتمی که سلام علیکم
هوش مصنوعی: وقتی از مستی لحظه‌ای دور شوم، حسادت و غم و اندوهی در من نیست. این را نمی‌گویم که سلام کن!
ز کی داری لب و سخن ز شهنشاه امر کن
به همان سوی روی کن که سلام علیکم
هوش مصنوعی: از چه کسی لب و سخن می‌گیری؟ ای شاه بزرگوار، دستور بده که به همان سمتی که سلام عرض می‌کنم، توجه کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۵۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1403/09/04 18:12
همایون

در پاسخ این غزل تنها میتوان گفت سلام علیکم حاج آقا آغور بخیر کجا بودی تا حالا خانم بچه ها خوبن کیفت کوکه آب دادی به گاوا سلام‌علیکم باوفا غزل خویشتن بگو مه لقا خوش ادا عقرب زلف کجت با قمر قرینا