غزل شمارهٔ ۲۲۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۴۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۲۲۴۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۴۵ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بنظر این غزل شگفت انگیز را مولونا برای حالات بعد از معراج نبی اکرم (ٌص)سروده است که در پایان هم میفرماید ((کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو)) یعنی واقعا چگونه به دست نیافتنی ها رسیدی.استاد ناظری هم که غوغا کرده است از ترانه های ماندگار ایشان همین غزل است که واقعا انگونه که مولانا سروده حقش را ادا کرده است.
جناب مطلق حرف های عجیبی می زند. این شعر عرفانی فلسفی چه ربطی معراج دارد. مخصوصا همان جایی که جناب مولانا می فرماید: کوی خرابات رو چه کلیدی بگو؟
به طور واضح ریشه در سنت های زرتشتی- میترایی دارد. لطفا تمام میراث خود را به روش حاکمان زمان خود تفسیر نکنیم
گفتم بر چون متن زآنچه تنیدی بگو شاهکاریست که خلقش فقط از خداوندگار برمی آید.تنیدناینجا به معنی پرداختن آمده است و متن با فتح میم و ت و سکون نون نهی از تنیدن .میفرماید به چگونگی و کیفیت مپیچ و از آنچه خود تنیده ای بازگو
گیرم که این شعر درباره معراج باشد یا نباشد اما شما اگر جای مولوی بودید زردشت را انتخاب می کردید یا پیامبر اکرم را
نه احوال محمد است و نه زرتشت. این احوال عارفان واصل است. دین مولانا دین عشق است. خود فرموده است: «دین من از عشق زنده بودن است". و نیز : «غیر هفتاد و دو ملت کیش او"
مهدی جان همه نیکان و سروران یک سخن فرموده اند و آن راستی یا حق است که همان هستی بیدریغ و بخشاینده پیدا و نا پیداست و جناب نبی اکرم استوار کننده همه پیامبران پیش از خودش است . برادر همه نیکی یکی است . و همه بدی از دوری گزیدن از این یک نیکی .
با عرض سلام خدمت دوستان و اساتید محترم کلیه نظرات برای این جانب جالب و محترم میباشد ، ولیکن نظر کلی بنده با مطالعات بسیار و ارادتی که شخصا به جناب اقای مطلق دارم فکر میکنم تا انجایی که سرورمان مولانا در بلخ به دنیا امدن نمیتوانم قبول کنم که ایشان به زبانی غیر زبان مادری خود این أشعار را سروده باشند ، به دلیل اینکه کسی نمی تواند اشعاری به این موزون را غیر زبان مادری خود بسراید دوم داستان معراج را نمی توان فقط با یک کلمه به این شعر وصل کرد، در هرحال این حقیر تفسیر شعر بالا را در توصیه حضرت به اعتدال در هر حالتی تعبیر میکنم از انجا که دنیا را به قدم سمت یمین و اخرت را به قدم سمت یسار در بیت میکشدم دل به راست میکشدم می به ..... میتوان تعبیر کرد و زیبایی زندکی و راه راست را به التزام از استفاده دو سمت قدم یعنی جفت باها برای حرکت به سمت جلو تعبیر میتوان کرد . در هر حال امیدوارم جسارت بنده را بخشیده و از فرصتی که به اینجانب داده شد کمال امتنان و قدردانی را مینمایم.
با عرض عذر خواهی اشتباها یمین و یسار جابجا می باشند أخرت یمین و دنیا یسار میباشد که اشتباها درج شده اند
در جایی خواندم که این غزل خطاب به منصور حلاج است وقتی که دستهایش قطع شده و رخساره اش رنگ پریده است و در عین حال خلایق از درک آنچه او میگوید عاجزند و یا محرم چنین اسراری نیستند.
استفاده از عباراتی مثل فتنه برانگیخته شدن و.... هم به این میتواند اشاره داشته باشد
میکشدم می به چپ میکشدم دل به راست
رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو
می به قدح ریختی فتنه برانگیختی
کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو
چه دهان بندی! من که حرفی ندارم
وفایی عزیز
می گویند عشق به در خانه همه میرود، سرک می کشد اگر کسی جواب داد می ماند و گرنه در نوبت می گذارد.
در باره خودستایی من در حاشیه دور ودرازشان نشانی از این خصلت ناپسند ندیدم
و بالاخره به نظرم هنوز در سال 95 هستیم یا من از قافله عقبم!؟
ببخشید داستان 95 و 96 به حاشیه نویس دیگری مربوط است.
عید بیاید رود عید تو ماند ابد
کز فلک بیمدد چون برهیدی بگو
▓ یه عکاس ، اتاق رو تاریک کرد که عکس بندازه . بارون تندی می باره ، آب جوب ها بالا اومده . یه زن که گوشه های پایینی چادرش رو بالا اُورده و از پشت گردن گره زده ، داره آشغال هایی رو که با جارو جمع کرده می ریزه تو خاک اندازش . یه پسره ی لاغرپاغر که صورتش پُره جوش های بلوغه ، دمر دراز کشیده یه گوشه ی اتاق داره سهراب می خونه ؛ «عشق را زیر باران باید جست // زیر باران باید با زن خوابید // زیر باران باید بازی کرد // ... یه ناودون خوب جا نیفتاده و یه دیوار نم زده . یه چوپون داره گوسفندهاش رو از خیابون رد می کنه ؛ راننده های پشت فرمون که به اجبار بی حرکت موندن و دارن گوسفند دید می زنن . یه شوهرِ خسته از شش روز هفته که به زنش می گه جمعه س بابا اناری چیزی دون کن بخوریم اگه هم نداریم تنت سالم ، یه عشوه که داری برام دون کنی .
پنج شنبه ی لوس آخر سال ، شنبه های لوس تر اداره ها ، یه سیگار خوب خاموش نشده ، یه توالت کثیف توی یه پمپ بنزین داخل پیچ ، عبدالباسط مُرده ها ، یه مینی بوسِ شیشه کثیف با یه جمله ی تکراری انگشت نویس ؛ شاید این جمعه بشوید شاید ، یه مسافر بی شعور که تا نشست روی صندلی اتوبوس کفش هاش رو در اُورد ، کیک و ساندیس بعدِ خروج از مجلس فاتحه خونی ، خیابون های پر میوه ی شب های عید و خریدهای بی مزه ی مردم ، ذوق های ماسیده ی مجری های رادیو و تلوزیون از نزدیک شدن به لحظه ی تحویل سال ، مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد ، فرش های دست دوم ، تعویض فرش کهنه با نو ... جمله ی پوسیده ی نوروز امسال با شبکه من و تو ... ارزون حساب کن مشتری شیم ...
▉ حق دارم موقع نوشتن خودم رو سانسور کنم کاش می شد از این تصاویر شکافته شده یه گوله کاموا درست کرد و پرت کرد روی سیم برق یکی از کوچه ها تا یه جا گیر کنه ... اونوقت سر رو انداخت پایین و رفت و از اون کوچه دیگه رد نشد .
▍ احمد آذرکمان ـ پنج اسفند 96
در این غزل جلال دین با بخش درونی خود گفتگو میکند بخشی که سخنهای تازه میگوید و موجب طرب و مستی هم خود هم دیگران می شود و معلوم نیست به کجا وصل است و از کجا میآید و چگونه عمل میکند که گوئی همه چیز را میداند و همه چیز را دیده است و همیشه نویی و تازگی دارد این بخش که قبلا به زهد و کوشش در مسائل دینی میپرداخت اکنون با عشق آشنا شده است و چون ماه زرد رو و پریده رنگ است که زیبایی او را چند برابر کرده است همواره از شیرینی میگوید و از تمامی گرفتاریها و واهمهها و دلواپسیها رسته است این ماه در درون است و با ماه آسمان فرق میکند همین بخش درونی شاعر است که در خرابات و میکده را باز میکند و شراب سخن را به جام همه میریزد اول خود شاعر را به چپ و راست میکشد و سپس همه را مست میکند و جان شاعر را در شکر و شیرینی غرق میکند ولی معلوم نیست خود از چه شکری خورده است که اینقدر شیرین است
شاعر به این موجود درونی خود میگوید که بگو و بیشتر بگو از همه چیز بگو که خیلی خوب میگوئی و در ما شور و نور میآوری و میپراکنی
که این توانائی نصیب کسانی میشود که در دام عشق میافتند و عافیت و امنیت ظاهری خود را از دست میدهند و خود را به دست عشق میسپارند که مطرب و ساقی است و او را به حریم درونی خود راه میدهند تا از طراوت و زیباییهای گلزار هستی بهترینها را بر گزیند و به آنها ارمغان دهد
آقای همایون
{چه شکری خورده است}
در زبان محاوره ای مانای خوبی ندارد
{از چه شرابی نوشیده است } شاید مقبول تر باشد
با احترام
سلام و درود
نمی دانم چه اصرار یا تعصبی است که برخی در پای هر غزل مولانا یا حافظ و سعدی می نویسند منظور پیامبر یا امام حسین یا کربلا یا .... بوده است
عزیزان شما این طور برداشت کنید و برداشتتان برای خودتان محترم ولی چه اصراری است که هر سخنی را حتما به یک موضوع صدر اسلام گره بزنید؟
واضح و مشخص است که نوعا نظر جناب مولانا با شمس است و ایشان همه چیز را در شمس می بیند و هرگاه هم لازم بوده که سراغ بزرگان دین برود نام برده است.
چرا باید در سخن بزگان دنبال یک کلمه باشیم تا به وسیله آن کلمه، نظر خود را بر سخن آن بزرگ حمل کنیم؟
ایام عزت مستدام
عید بیاید رود عید تو ماند ابد
『مولوی』
حرف از «عید» که می شود باز یادِ طبقه بندی کردنِ لعنتی می افتم . این وَرِ سال ، آن وَرِ سال ، پنج شنبه ی آخر سال ... . نمی دانم عید ، شروع است یا پایان ، تنوع است یا قاب گرفتن تکرار . اصلا طبقه بندی یعنی چه ؟ تا زدن گوشه ی یک صفحه به خصوص یعنی چه ؟ آیا اگر صفحه های دیگر نبودند باز می شد صفحه ی به خصوصی را تا زد ؟ من می دانم صفحه ای را که تا که می زنی یعنی می خواهی آن صفحه را تکراری کنی . آدمی غارتگر چیزهای نو است . آدمی خدای دست مال کردن و پامال کردن است . آدمی وقتی کتابی را جوری جلد می کند که کسی نفهمد چه می خواند به فکر تمیز ماندن جلد کتاب نیست مشغول کثیف کردن یا کثیف تر کردن متن آن کتاب است .
ربنا طبقه بندی شده ، ربنا رفته در طبقه ی زولبیا و بامیه .
آتش رفته کنار دست چهارشنبه
حلوا دستش در مچ گورستان است
تیک تیک ساعت موقع یا مقلب القلوب خرناس می کشد
...
بگذریم تماشا دارد نماز قضا شده ی صبح را هشت صبح به جا آوردن .
احمد آذرکمان 13 آبان 97
@Bivaghtihayeman
احمد آقای گرامی،
گمان می برم شما از مانای معمول واژه آمیخته "" بی وقتی "
به درستی آگاه نیستید ، چه معمولا برای مردان به کار نمی رود
سوره 56: الواقعة وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾ میخواستم با دادن آدرس قرآنی سلام عرض کنم . درصنعت الکترسیته : اگر ادیسون میخواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشتههای کاه را کنار میزد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبهای کوچک میشد.» ادیسون خود نیز در اینباره گفتهاست: نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ریختن و تلاش کردن . آیا ادیسون مهم است یا دانشمندان عصر حاضر برای این موضوع نیازی نیست الویت و برتری تعین کنیم . همانطور که نیازی نیست بصورت قطعی بین اشعار فاخر و اشعار کوچه و بازار متعصبانه تفاوت قائل شویم . هر کدام مصرف کننده خودش را دارد . برای ارزیابی شعر شهریار باید یک ترک زبان آگاه و آشنا بود در صورتی که اکثر مردم همه جهان خسته از نا برابری – تبعیض و رنج هستند و نیاز به آرامش دارند . و جویای مطلب آسان و قابل فهم هستد . شهریا در حیدر بابا میگوید : حیدر بابا ایلدرم لر چاخاندا سلر سولار شاقولویوب آخاندا با کوه وطنش که حیدر بابا نام دارد صحبت میکند . به او میگوید حیدر بابا وقتیکه رعد وبرق غرش میکنه . سیل و آب با فریاد فرو میریزد . .....بقیه اشعار که اگر به هر زبانی ترجعه شود زیبا ولذت بخش است . آقا اصلا به ما چه ( منظورم ما آدمای کم سواد ) که کی اول کی چندم برای ما غذای خوب فکری بدون بگو مگو لازمه . یک کمی توصیح روشنی بخش خوبه ولی جر و بحث خوب نیست . برای تقویت دین مردم قرآن مهمترین و احادیث پیامبر گرامی و ائمه اطهار و بزرگان دین کافیست . هر شعر خود نیز آشکار نظر خود را میگوید . حال اگر کسی استنباطی کرد آنهم محترم شمرده شود . نیاز ما برگشت به قرآن است . اشعار باید زنگ تفریح ما باشد و اگر مطلبی در تائید قرآن و اهل بیت و اسلام داشت به آن توجه کنیم حتی اگر بی دین هستیم . این مطالب را سروش آسمانی بدانیم و دلیلی برای بازگشت به موقع احساس کنیم .
سلام . شعری بسیار زیبا . اولین هنرمندی که این شعر رو اجرا کرده اند آقای سید جلال الدین محمدیان بوده اند اما برخی بزرگان بدون نام بردن از ایشان اون رو بازخوانی کردن
شعر مولانا زمینی نیست ملکوتی و چه می توان گفت مگس در عرصه سیمرغ
محشر....
اجرای بی نهایت زیبای استاد ناظری...
یک مراقبه ی به تمام معناست...
و در کشیدن «اوووووو»
مهتاب رووووو
بگوووووو
بعضی صداها بوسیدنی هستن...
ای شده از دست من چون دل سرمست من...
سلام محضر کلیه دوستان عزیز و ضمن احترام به کلیه نظرات ولی بنده جائی خواندم زمانیکه شمس تبریزی بیخبر مولوی را ترک میکند و ازکنار ایشان میرود و مولوی را تنها میگذاردلذا مولوی پس از بیقراری های فراوان برای پیدا کردن شمس به اطراف واکناف قاصدانی را روانه میکند بلکه خبری از ایشان بدست آورد که یکروز در کلاس درس میگوند قاصدی از شمس خبر آورده و اورا دیده است و قاصد میگوید باید تنهائی برایتان شرح دهم که منجر به خلق این ابیات میشود و مولوی میگوید ما همگان محرمیم آنچه بدیدی بگو ...