اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو
و آورد قصههای شکر از لبان تو
هوش مصنوعی: تصور چهرهای چون گلزار تو به سرم آمد و داستانهای شیرینی را از لبهای تو به یاد آوردم.
گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان
جان و جهان چه بیخبرند از جهان تو
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که آیا از درون و احساسات عمیق خود آگاهی داری؟ و جهان بیرون چقدر از دنیای تو و حال و احساساتت بیخبر است.
آخر چه بودهای و چه بودهست اصل تو
آخر چه گوهری و چه بودهست کان تو
هوش مصنوعی: در نهایت تو چه موجودی هستی و اصل و نسب تو چه بوده است؟ در واقع، تو چه ارزش و گوهری داری و گذشتهات چگونه بوده است؟
دلاله عشق بود و مرا سوی تو کشید
اول غلام عشقم و آن گاه آن تو
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که به سمت تو بیفتم. ابتدا نوکر عشق بودم و بعد از آن به تو تعلق پیدا کردم.
بنهاد دست بر دل پرخون که آن کیست
هر چند شرم بود بگفتم کز آن تو
هوش مصنوعی: دستم را بر دلم که پر از درد و خون است گذاشتم و از خودم پرسیدم آن که این حال را به من داده کیست؟ هرچند که شرم داشتم، ولی گفتم این درد از آن توست.
بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چیست
گفتم مها دو ابر تر درفشان تو
هوش مصنوعی: چشم او بر من افتاد و به من نگاه کرد و پرسید چه کسی است. من گفتم: او مانند دو ابر بارانی است که نوری درخشان از خود ساطع میکند.
از خون به زعفران دلم دید لاله زار
گفتم که گلرخا همه نقش و نشان تو
هوش مصنوعی: از دل من که پر از درد و رنج است، به جای خوشبویی که زعفران دارد، گلهای لاله را دیدم. به خودم گفتم که زیباییهای دلربا همه نشانه و نشانی از تو هستند.
هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت
گفتم نکو نگر که چنینم به جان تو
هوش مصنوعی: هر جایی که بوی عطر من به مشام میرسد، خود را به یاد میآورد. به او میگویم که نیک بنگرد، زیرا من به خاطر تو چنین هستم.
ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست
در حلقه وفا بر دردی کشان تو
هوش مصنوعی: ای شمس دین، تو مایهی افتخار تبریز و روح ما هستی. در این گردهمایی وفاداران، تو به دردکشیدگان کمک میکنی.
حاشیه ها
1396/07/25 23:09
حسن گائینی
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو
آورد قصههای شکر از لبان تو
گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان!
جان و جهان چه بیخبرند از جهان تو
آخر چه بودهای و چه بودهست اصل تو
آخر چه گوهری و چه بودهست کان تو
دلاله عشق بود ٬ مرا سوی تو کشید
اول از آن عشقم و آنگه از آن تو
بنهاد دست بر دل پرخون که « آن کیست؟»
هر چند شرم بودم، بگفتم « از آن تو »
گفت: « آن خیال چیست که اندرون اوست؟ »
گفتم:« خیال وصل تو و داستان تو »
بر چشم من فتاد ورا چشم، گفت «چیست؟»
گفتم: « مها دو ابر تر دُرفشان تو»
از خون بزعفران رُخم دید لاله زار
گفتم که: « گل رخا همه نقش و نشان تو»
هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت
گفتم: « نکو نگر که چنینم به جان تو »
ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست
در حلقهٔ وفا، برِ دُردی کشان تو