گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۳۱

می‌دوید از هر طرف در جست و جو
چشم پرخون تیغ در کف عشق او
دوش خفته خلق اندر خواب خوش
او به قصد جان عاشق سو به سو
گاه چون مه تافته بر بام‌ها
گاه چون باد صبا او کو به کو
ناگهان افکند طشت ما ز بام
پاسبانان درشده در گفت و گو
در میان کوی بانگ دزد خاست
او بزد زخمی و پنهان کرد رو
گرد او را پاسبانی درنیافت
کش زبون گشته‌ست چرخ تندخو
بر سر زخم آمد افلاطون عقل
کو نشان‌ها را بداند مو به مو
گفت دانستم که زخم دست کیست
کو است اصل فتنه‌های تو به تو
چونک زخم او است نبود چاره‌ای
آنچ او بشکافت نپذیرد رفو
از پی این زخم جان نو رسید
جان کهنه دست‌ها از خود بشو
عشق شمس الدین تبریزی است این
کو برون است از جهان رنگ و بو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌دوید از هر طرف در جست و جو
چشم پرخون تیغ در کف عشق او
هوش مصنوعی: در هر سو به دنبال او می‌دوید، چشمانش پر از اشک و دلش پر از عشق، در دستش هم تیغی بود.
دوش خفته خلق اندر خواب خوش
او به قصد جان عاشق سو به سو
هوش مصنوعی: دیشب مردم در خواب شیرینی بودند و من به خاطر عشق به سوی او در تلاش و جنب و جوش بودم.
گاه چون مه تافته بر بام‌ها
گاه چون باد صبا او کو به کو
هوش مصنوعی: گاهی مانند ماهی که بر بام‌ها می‌تابد، و گاهی مانند نسیمی ملایم که در در کوچه‌ها می‌وزد، او در اینجا و آنجا حضور دارد.
ناگهان افکند طشت ما ز بام
پاسبانان درشده در گفت و گو
هوش مصنوعی: ناگهان، نگهبانان در حال بحث و گفتگو، ظرف ما را از روی بام به پایین انداختند.
در میان کوی بانگ دزد خاست
او بزد زخمی و پنهان کرد رو
هوش مصنوعی: در کوچه صدای دزدی بلند شد، او به سمتش حمله کرد و به آرامی پنهان شد.
گرد او را پاسبانی درنیافت
کش زبون گشته‌ست چرخ تندخو
هوش مصنوعی: هیچ نگهبانی دور او را نمی‌یابد، زیرا چرخ روزگار به شدت به او آسیب رسانده است و او در حال حاضر در وضعیتی ضعیف و زبون است.
بر سر زخم آمد افلاطون عقل
کو نشان‌ها را بداند مو به مو
هوش مصنوعی: افلاطون، که نماد عقل و دانایی است، به بررسی عمیق و دقیق جزئیات زخم‌ها و مشکلات می‌پردازد تا پیامدها و نشانه‌های آنها را به وضوح دریابد. او بر این باور است که برای فهم درست و عمیق، باید به همه جزئیات توجه کرد.
گفت دانستم که زخم دست کیست
کو است اصل فتنه‌های تو به تو
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که متوجه شدم زخم دست متعلق به کیست و این زخم تنها نشانه‌ای از مشکلاتی است که تو به وجود آورده‌ای. در واقع، این فرد به درستی می‌بیند که ریشه‌ی فتنه‌ها و مشکلات به خود فرد برمی‌گردد.
چونک زخم او است نبود چاره‌ای
آنچ او بشکافت نپذیرد رفو
هوش مصنوعی: وقتی زخم عمیق و جدی باشد، هیچ راهی برای ترمیم آن وجود ندارد و اصلاح آن ممکن نیست.
از پی این زخم جان نو رسید
جان کهنه دست‌ها از خود بشو
هوش مصنوعی: پس از تجربه‌ی درد و زخم‌های روحی، زندگی و نیروی تازه‌ای به وجود آمده است. اکنون باید از گذشته و زخم‌های قدیمی رها شد و بار دیگر به خود پرداخته و خود را تمیز کرد.
عشق شمس الدین تبریزی است این
کو برون است از جهان رنگ و بو
هوش مصنوعی: عشق به شمس الدین تبریزی، فراتر از ظاهر و زیبایی‌های دنیوی است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۳۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۳۱ به خوانش شبنم مرزیجرانی

حاشیه ها

1399/08/18 12:11
همایون

عارف و خردمند حقیقی کسی نیست که در گوشه ای خلوت گزیند و به کاری و مقامی مشغول شود و یا تعدادی مرید بدور خود جمع کند، بلکه ده به ده و شهر به شهر چون سقراط بدنبال خردمندی برتر از خود میگردد و تا نیابد از پای نمی نشیند
شمس از این زمره است و او جلال دین را نشان میکند و ایندو همدیگر را ملاقات میکنند و بسیار خوشحالند ولی نمی دانند که چه خواهد شد
جلال دین به بیان های گوناگون و تشبیهات فراوان در غزل های بیشماری سعی در توصیف این رویداد و بزرگی آن میکند زیرا این یک رویداد تاریخی و واقعه ساده ای نیست که بشود آنرا یکباره توضیح داد و از آن گذشت
فقط بزرگی چون افلاطون میتواند به عظمت این رویداد سترگ پی ببرد، چون جلال دین که از بزرگان روزگار است و سلطان و وزیر سلجوقی دوستان و چاکران اویند با این رویداد محو و نابود میشود و جلال دین دیگری از درون او سر بر می آورد و همچنین شمس به آستانه رهایی و کرانه بزرگی خود در هستی میرسد بطوریکه هستی برای او کوچک میشود و جایی برای گنجایش او ندارد، وجود او از رودخانه هستی به دریای عدم راه می یابد این عروج برای دیگرانی چون حسین حلاج و شهاب سهروردی و عین القضات همدانی نیز حاصل شده است
اما عروج و خروج جلال دین در همین دنیا و در زندگی او روی میدهد، اینبار این جلال دین است که بر گنجایش هستی می افزاید و فرهنگ نوینی برای انسان پدید می آورد و راه بزرگی انسان را در هستی می گشاید و مرز ها و محدودیت ها را نابود میکند تا انسان بتواند در درون هستی به بزرگی درخورد خود دست یابد و هر روز از کهنگی خود دور شود و نویی تازه ای پیدا کند