گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۲۹

ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشسته‌ام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
هوش مصنوعی: ای غذای روح من، نام تو سبب روشنی چشم و عقل من است و از روزهای تو بهره‌مند شده‌ام.
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
هوش مصنوعی: وقتی به چهره‌ام نگاه کردی، به قدری زیبا و درخشان شدم که شش طرف دنیا همچون طلا به نظر می‌رسید و از آن به بعد، اندام تو را مانند نقره دیدم.
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
هوش مصنوعی: گفته بودی که عشق تو قلبم را پر کرده، و من هیچ چیزی در دنیا جز خوشحالی تو نمی‌خواهم.
منتظر بنشسته‌ام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
هوش مصنوعی: من در انتظار نشسته‌ام تا پیامی از تو به همراه درخواست جان من بیاید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۲۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/11/15 21:02
مهدی خاطری

دوستان عزیز منظور مولانا از 6 جهت چیست ؟
منشکرم

1393/11/15 22:02
نوید

خیلی باحاله

1394/10/13 08:01
داریوش احمدی

دوست عزیز
در کلام مولانا به گفته بزرگان ادب شش جهت را بالا ، پایین ، وچهار جهت جغرافیایی شمال و جنوب و شرق و غرب منظور است

1394/10/15 06:01
بابک

بیان جناب داریوش احمدی صحیح است، ولی باید اشاره کرد که در کل شش جهت اشاره به جهان و دنیاست.

1395/05/17 08:08
کسرا

واقعا زیباست

1395/11/21 18:01
فرشید

با درود خدمت شما کامل این غزل غزل 686 عطار می باشد

1399/01/15 20:04
محسن موسوی زاده

این غزل بخشی از غزل عطار است که باید گفت بن مایه ی آن هم چون عطار زودتر می زیست از اوست
عطار
دیوان اشعار
غزلیات
ای غذای جان مستم نام تو
چشم عقلم روشن از انعام تو
عقل من دیوانه جانم مست شد
تا چشیدم جرعه‌ای از جام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
حلقهٔ زلف توام دامی نهاد
تا به حلق آویختم در دام تو
دشنهٔ چشمت اگر خونم بریخت
جان من آسوده از دشنام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
جان بده تا خط کشم در نام تو
منتظر بنشسته‌ام تا در رسد
از پی جان خواستن پیغام تو
وعده دادی بوسه‌ای و تن زدی
تا شدم بی صبر و بی آرام تو
وام داری بوسه‌ای و از تو من
بیشتر دل بسته‌ام در وام تو
وام نگذاری و گویی بکشمت
از تقاضاهای بی هنگام تو
بوسه در کامت نگه‌دار و مده
گر بدین بر خواهد آمد کام تو
کی چو شمعی سوختی عطار دل
گر نبودی همچو شمعی خام تو