گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۲

رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا
بدان که صحبت جان را همی‌کند همرنگ
ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما
نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعل‌ست
چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا
چو دست متصل توست بس هنر دارد
چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا
کجاست آن هنر تو نه که همان دستی
نه این زمان فراق‌ست و آن زمان لقا
پس الله الله زنهار ناز یار بکش
که ناز یار بود صد هزار من حلوا
فراق را بندیدی خدات منما یاد
که این دعاگو به زین نداشت هیچ دعا
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا
مثال دست بریده ز کار خویش بماند
که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا
ز دست او همه شیران شکسته پنجه بدند
که گربه می‌کشدش سو به سو ز دست قضا
امید وصل بود تا رگیش می‌جنبد
که یافت دولت وصلت هزار دست جدا
مدار این عجب از شهریار خوش پیوند
که پاره پاره دود از کفش شده‌ست سما
شه جهانی و هم پاره دوز استادی
بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما
چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود
ز الست زخمه همی‌زن همی‌پذیر بلا
بلا کنیم ولیکن بلی اول کو
که آن چو نعره روحست وین ز کوه صدا
چو نای ما بشکستی شکسته را بربند
نیاز این نی ما را ببین بدان دم‌ها
که نای پاره ما پاره می‌دهد صد جان
که کی دمم دهد او تا شوم لطیف ادا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا
هوش مصنوعی: می‌رویم و در کنار دریا سکونت می‌کنیم، چرا که generosity و بخشندگی او، همانند جواهرهایی است که از دل او سرچشمه می‌گیرد.
بدان که صحبت جان را همی‌کند همرنگ
ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما
هوش مصنوعی: بدان که گفت‌وگو با روح و جان انسان، مانند صحبت کردن با ستاره‌ای زیباست که از آسمان می‌درخشد.
نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعل‌ست
چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که بدن مسکین و بی‌اهمیت است، وقتی که روح و جان زیبا و با کردار نیکو در آن وجود دارد. باید به ارزش روح و جان توجه کرد و نه به جسم فانی.
چو دست متصل توست بس هنر دارد
چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که وقتی دست به بدنی متصل است، توانایی‌های بسیاری دارد، اما به محض اینکه از بدن جدا شود، به زمین می‌افتد و دیگر توانایی حرکت و کار کردن را نخواهد داشت.
کجاست آن هنر تو نه که همان دستی
نه این زمان فراق‌ست و آن زمان لقا
هوش مصنوعی: کجاست آن هنر و مهارت تو که در اینجا فقط یک دست عادی به نظر می‌رسد؟ اکنون در این زمان که از هم دور هستیم، باید منتظر زمان وصال باشیم.
پس الله الله زنهار ناز یار بکش
که ناز یار بود صد هزار من حلوا
هوش مصنوعی: نکنه به دل ناز یار توجه کنی، چون ناز او به اندازه‌ای شیرین و دل‌زار است که ارزشش هزاران من حلوا را دارد.
فراق را بندیدی خدات منما یاد
که این دعاگو به زین نداشت هیچ دعا
هوش مصنوعی: خداوند، نگذار یاد فراق در دل من بماند، زیرا این دعاگو هیچ دعایی در این وضعیت ندارد.
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا
هوش مصنوعی: وقتی نفس کلی از نفس جزوی ما جدا شد، به سوی پایین آمد و از آن ارتفاع فرود آمد.
مثال دست بریده ز کار خویش بماند
که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا
هوش مصنوعی: به مانند دستی که از کارش باز مانده، در دام گربه افتاده و به ذلت و بلا دچار شده است.
ز دست او همه شیران شکسته پنجه بدند
که گربه می‌کشدش سو به سو ز دست قضا
هوش مصنوعی: تمام شیران با وجود قدرت و شجاعتشان هنگامی که به چنگال تقدیر گرفتار می‌شوند، شکسته و ناتوان می‌شوند. حتی یک گربه می‌تواند آنها را به راحتی بیندازد و آسیب بزند.
امید وصل بود تا رگیش می‌جنبد
که یافت دولت وصلت هزار دست جدا
هوش مصنوعی: امید به وصال آنقدر در دلش زنده بود که حتی با کوچکترین نشانه‌ای از عشق و جاذبه، به وجد می‌آمد و شور و شوقی در او ایجاد می‌شد، زیرا احساس می‌کرد که دستیابی به خوشبختی و وصال با معشوقش، یک آرزوی بزرگ و دور از دسترس نیست.
مدار این عجب از شهریار خوش پیوند
که پاره پاره دود از کفش شده‌ست سما
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شهریار با نشانی خوب و رابطه‌ای محکم، تاثیری عمیق و شگفت‌انگیز بر اطرافیان خود گذاشته و باعث شده که از او صفاتی چون زیبایی و جذابیت به صورت نمادین نمایان شود. به این ترتیب، او به عنوان یک شخصیت برجسته و تأثیرگذار در یادها باقی می‌ماند.
شه جهانی و هم پاره دوز استادی
بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما
هوش مصنوعی: ای پادشاه جهان و استاد پاره دوز، به ما نگاه کن و توجه کن به اجزای پراکنده‌امان.
چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود
ز الست زخمه همی‌زن همی‌پذیر بلا
هوش مصنوعی: وقتی که روابط ما دچار شکست و ناامیدی شد، سعی کن که از این اتفاق به نفع خود استفاده کنی و هرچقدر می‌توانی به زندگی و چالش‌ها ادامه بده. با موفقیت به استقبال مشکلات برو و آن‌ها را بپذیر.
بلا کنیم ولیکن بلی اول کو
که آن چو نعره روحست وین ز کوه صدا
هوش مصنوعی: ما مشکلاتی را تحمیل می‌کنیم، اما ابتدا باید بدانیم که آن صدا شبیه به نعره‌ای از روح است و این صدا از کوه به گوش می‌رسد.
چو نای ما بشکستی شکسته را بربند
نیاز این نی ما را ببین بدان دم‌ها
هوش مصنوعی: وقتی نی ما بشکند، باید به شکسته‌ها توجه کنیم و از آن‌ها چیزی بیاموزیم. نی ما را در لحظات بحرانی ببینید و به آن گوش دهید.
که نای پاره ما پاره می‌دهد صد جان
که کی دمم دهد او تا شوم لطیف ادا
هوش مصنوعی: چندین روح و جان را به شوق نواختن ساز خود می‌کشاند، اما نمی‌داند چه زمانی صدای دلنشینی از او برخواهد خواست تا بتواند به زیبا بیان کردن بپردازد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1399/06/05 05:09
همایون

جان عشق و رازورزی ویژه جلال دین در پیوند دو انسان است، من که ما میشود یعنی با یار همراه میگردد، این ما دیگر دو نفر نیست بلکه مانند دو میلیون نفر میشود دریا میشود آسمان میشود که همگی از جنس پیوند هستند هر پیوندی میتواند همه پیوند های دیگر را با خود فعال سازد و به خود بپیوندد و راه ببرد
این رازورزی عشق است عشقی که جلال دین آورد و او تجربه کرد و امکان آن را برای همه بوجود آورد، پیوند او زمان را درنوردید و در زمان نیز این پیوند را جاری ساخت

1402/09/02 09:12
مسافر

 

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 988 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 parvizshahbazi

 aparat

گنج حضور

بر نامه ای بر اساس مثنوی و غزلیات مولانا و غزلیات حافظ

برای برخورداری از زنده بودن این لحظه، حس فضای پذیرش و آرامش نا محدود این لحظه

برای حس شادی ، آرامش طبیعی درونی و بروز عشق در شما

برای سلامتی تن، ذهن و لطیف کردن احساس شما

برای خلاص شدن از مسائل زندگی،توهمات ذهنی، بی حوصله گی،دلمردگی، بی انرژی بودن و رسیدن به حالت شادی طبیعی

برای شناخت معانی زندگی ساز مولانا و حافظ در مدت کوتاه