غزل شمارهٔ ۲۲۱
مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را
چه دیگ پختهای از بهر من عزیزا دوش
خدای داند تا چیست عشق را سودا
چو گوش چرخ و زمین و ستاره در کف توست
کجا روند همان جا که گفتهای که بیا
مرا دو گوش گرفتی و جمله را یک گوش
که میزنم ز بن هر دو گوش طال بقا
غلام پیر شود خواجهاش کند آزاد
چو پیر گشتم از آغاز بنده کرد مرا
نه کودکان به قیامت سپیدمو خیزند
قیامت تو سیه موی کرد پیران را
چو مرده زنده کنی پیر را جوان سازی
خموش کردم و مشغول میشوم به دعا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1399/06/05 04:09
همایون
عشق نو میکند و جوان
نویی و جوانی هدف عشق است
بقیه هدف ها را ما درست میکنیم
1399/12/20 07:02
محمد یگانه
در آیه 17 سورهی مزمل داریم که: یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً، یعنی آن روزی که (قیامت) کودکان را پیر میکند.
حضرت مولانا هم در بیتی از این غزل فرمودند که «نه کودکان به قیامت سپید مو خیزند؟(یعنی جز این است که کودکان در قیامتی که خدا برپا میکند از حوادث وحشتناک موهایشان سفید میشود؟)
اما،
قیامت تو سیه موی کرد پیران را ... (اما برخاستن تو دلبر، موی پیران را سیاه میکند و چنان آرامشی دارد که دلشان نیز باز جوان میگردد)
و این اعجاز ابیات و سخن مولاناست