گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۱۵

گر رَود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو
که مرا دیدنِ تو بهتر از ایشان، تو مرو
آفتاب و فلک اندر کَنَفِ سایهٔ توست
گر رَود این فلک و اختر تابان، تو مرو
ای که دُردِ سخنت صاف‌تر از طبعِ لطیف
گر رَود صَفوَتِ این طبعِ سخندان، تو مرو
اهل ایمان همه در خوفِ دَمِ خاتمتند
خوفم از رفتنِ توست ای شهِ ایمان، تو مرو
تو مرو، گر برَوی جانِ مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان، تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بُستان‌ست
در خزان گر برود رونقِ بُستان، تو مرو
هجر خویشم منما، هجر تو بس سنگ دل‌ست
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان، تو مرو
کی بود ذرّه که گوید: «تو مرو» ای خورشید
کی بود بنده که گوید به تو سلطان: «تو مرو»
لیک تو آبِ حیاتی، همه خَلقان ماهی
از کمالِ کرم و رحمت و احسان، تو مرو
هست طومارِ دلِ من به درازیِ ابد
برنوشته ز سرش تا سویِ پایان، تو مرو
گر نترسم ز ملالِ تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر و ز هجده هزاران، تو مرو

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر رَود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو
که مرا دیدنِ تو بهتر از ایشان، تو مرو
هوش مصنوعی: اگر چشمانت، عقل و فکر و جانت از من دور شوند، نیایید، چرا که دیدن تو برای من بهتر از همه این‌هاست.
آفتاب و فلک اندر کَنَفِ سایهٔ توست
گر رَود این فلک و اختر تابان، تو مرو
هوش مصنوعی: خورشید و آسمان در سایه تو قرار دارند. اگر این آسمان و ستاره‌های درخشان هم بروند، تو نرو.
ای که دُردِ سخنت صاف‌تر از طبعِ لطیف
گر رَود صَفوَتِ این طبعِ سخندان، تو مرو
هوش مصنوعی: ای کسی که سخن تو زیبا و صادقانه است، اگر صفای این طبع که سخن تو از آن جاری می‌شود به دست برسانی، دیگر به سمت این طبع نرو.
اهل ایمان همه در خوفِ دَمِ خاتمتند
خوفم از رفتنِ توست ای شهِ ایمان، تو مرو
هوش مصنوعی: مؤمنان همواره نگران آخرین لحظات زندگی خود هستند. من از این نگرانم که تو، ای پیشوای ایمان، نروی و ما را تنها بگذاری.
تو مرو، گر برَوی جانِ مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان، تو مرو
هوش مصنوعی: اگر تو بروی، جانم را با خود می‌بری، ولی اگر بر من بگذری، مرا از این سفر دور نکن.
با تو هر جزو جهان باغچه و بُستان‌ست
در خزان گر برود رونقِ بُستان، تو مرو
هوش مصنوعی: با تو هر قسمت از دنیا به مانند باغ و بوستانی است. حتی اگر در فصل خزان، زیبایی آن باغ و بوستان از دست برود، تو را ترک نکن.
هجر خویشم منما، هجر تو بس سنگ دل‌ست
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان، تو مرو
هوش مصنوعی: دوریت را از من دور نکن، زیرا دوری تو بسیار سخت و جانکاه است. تو که همچون لعل زیبا هستی، چرا باید به سنگی بی‌روح تبدیل شوی؟ پس مرا ترک نکن.
کی بود ذرّه که گوید: «تو مرو» ای خورشید
کی بود بنده که گوید به تو سلطان: «تو مرو»
هوش مصنوعی: هیچ ذره‌ای وجود ندارد که از خورشید بخواهد نرود و هیچ بندی هم نمی‌تواند به سلطان بگوید که تو نباید بروی.
لیک تو آبِ حیاتی، همه خَلقان ماهی
از کمالِ کرم و رحمت و احسان، تو مرو
هوش مصنوعی: تو مانند آب حیات هستی برای همه خلق، پس از کمال لطف و رحمت و بخششت، خود را دور نکن.
هست طومارِ دلِ من به درازیِ ابد
برنوشته ز سرش تا سویِ پایان، تو مرو
هوش مصنوعی: دل من مانند یک طومار بی‌پایان است که از ابتدا تا انتها، در آن فقط نام تو نوشته شده است. بنابراین، به جایی نرو که همه‌ی وجودم به تو وابسته است.
گر نترسم ز ملالِ تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر و ز هجده هزاران، تو مرو
هوش مصنوعی: اگر از غم و ناراحتی تو نترسم، می‌توانم صد بیت شعر بخوانم که از هر یک بهتر است و از هجده هزار شعر هم برتر.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۱۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۲۲۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲۱۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/11/01 15:02
نازبانو

واااااااااای مولانا چکار کرده !!!!!!!!!!

1393/04/17 14:07
نادر

این غزل بینهایت زیبا را "خداوندگار" در وصف و خطاب به مرادش شمس الدین تبریزی سرود که مبادا بار دیگر او را تنها گذاشته و از قونیه عزم سفر کند.

1393/09/09 23:12
بشارتی

بی ارتباط نیست:
از کنار من افسرده تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو
اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان
موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو
ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز
قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو
ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو
سایه ی بخت منی از سر من پای مکش
به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو
ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک
از کنار من افسرده ی تنها تو مرو

1404/06/09 01:09
آصف

احسنت بسیار زیبا و با احساس به استقبال از این غزل مولانا رفتید. لذت بردم

1394/02/18 17:05
علیرضا مداح

با احترام به نظرات دوستان دیگر ... بنظر من این شعر رو فقط در مورد خالق هستی سروده و ربطی به شمس تبریزی نداره
در بیت آخر هم هجده هزار عالم رو اشاره میکند
مولانا قوانین هستی را نقض نمیکند
یعنی قانون
الحمد ا... رب العالمین

1394/11/05 13:02
سعیـــد

بیت یکی به آخری درستش اینه:
هست طومار دل من به درازای ابد

1395/01/28 13:03
مهدی

اولا آقای مولوی معرفتی به امام عصرنداشته که در فراقش غزل بگه چون اصول عقاید ایشان معلومه بر همگان که اندک تتبعی دارند
دوما شعر را باید در بستر زمان و فرد شاعر سنجید اگر این شعر نسبت به خدا سروده شده باشه باید همه اشعار این سبکی مولوی نسبت به خدا باشه که بعیده و قراین خلاف این رو نشون میده
احتمالا همون نظر بزرگواری که گفتن برای شمسه به واقع نزدیکتره

1395/01/30 15:03
حمید حیدر

مضمون این شعر ایمان هستش،و درباره ترس از فقدان ایمان هستش

1395/05/31 17:07
فریدون

کی بود بنده که گوید به سلطان تو مرو

1395/05/01 00:08
روفیا

فریدون گرامی
درود بر شما
آن طور که شما فرمودید اشکال وزنی پیدا می کند.
همانگونه که در گنجور عزیز آمده است درست است.

1395/05/01 00:08
روفیا

هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
مرا به یاد داستانی انداخت که در آن مردی هراس عمیقی از خرس داشت،
روزی از خواب بیدار می شود و ناگهان در می یابد که خرس شده است، وحشت بیش از اندازه او را تصور کنید در حالی که نمی تواند از دست خود و خرس به جایی بگریزد!
این بیت مولانا نیز بی درنگ این داستان را به یادم آورد،
تو گویی او نیز بدانکه در دل او مسکن گزیده است التماس می کند تو مرو...
اگر تو بروی آن خرس می آید و من نمی خواهم با آن خرس تنها باشم!

1395/09/08 01:12
محمد

بیت یکی مانده به پایان تصویر سازی فوق العاده دارد

1395/09/09 19:12
سپهر

به قول خود مولانا: شمس من و خدای من...
بنابراین شاید بشه گفت برای مولانا شمس و خدا از هم جدا نیستند و شمس هم جلوه ای است از تجلیهای خداوند...
اما نکته ی دیگه اینکه در نقد نو هر خواننده ای میتونه از متن برداشت و فهم خاص خودش رو داشته باشه( و این به نوعی خودش ی آفرینش دوباره هم هست و کمک میکنه به زنده ماندن متن های باز) که البته باید با نشانه های متن بخونه...
بنابراین همه ی این برداشتهای مختلف دوستان میتونه درست باشه...

1396/01/01 13:04
سعید

عالی عالی عالی ازاین بهترنمیتونه کسی باکلامش روح آدمی روبه پروازدربیاره.واقعالقب خداوندگارعشق فقط برازنده مولاناس

1397/07/27 18:09
HS

در سخنرانی شبی با مولانا و یکی از بهترین سخنرانی های دکتر سروش این شعر به زیبایی خوانده وتجلیل می شود.

1397/10/23 01:12

این مولانا چه موجودی بوده؟

1398/04/22 12:06
علی

بالاخره کی بود صحیحه یا که بود؟

1398/04/08 13:07
کسرا

ای که دُر سخنت صافتر از طبع لطیف

1398/12/11 23:03
م

نوشتن این شعر در فراق امام زمانه... کی به کیه منم میگم در مدح مقام معظم رهبریه!!! ...

1399/05/01 10:08
رامین عباسی

درود . وقتی بیت شعری از یک دیوان و منظومه ساسنور و حذف میشه کل منظومه ویران میشه مثلا اشعار مولانای جان خیلی سانسور و حذف شده اند حالا با چه اعتباری بقیه اشعار موجود در گنجور را به دیده شک و تردید نگاه نکرد مثلا یک بیت از ابیاتی که سانسور شده است به شرح زیر می باشد :
نعره های و هوی من از در بلخ تا در رم
اصل کجا خطا کند شمس من و خدای من
لطفا نکنید اینکارو

1399/11/14 23:02
راد

اصلا غیر خداوند کسی نیس
ما اصلا نیستیم هر چه هست اوست
هرچه که از درک خدواند در عقل هر کسی که بیاد بدونید خیلی بالاتر از اونه
مولوی و امثال شمس اومدن که بگن اصلا مایی وجود نداره هر چه هست وجود و تجلی حضرت حق و است و تمام.

1401/01/06 13:04
تشنه معرفت

به به چقدر زیبا گفته 

اگرچه ذره به خورشید یا بنده یه سلطان نمیتونه دستور بده ولی باز هم به دلیل دریا دلی و لطف بسیار زیاد محبوب باز هم ازش انتظار موندن داره چون آب حیاتش اونه

بیت ده هم چقدر زیبا تصویر سازی میکنه 

تو ذهنم کهکشانی تصور میشه که همه جاش فقط یه چیز میخواد و اونم اینه که:

« تو مرو »

1402/02/25 15:04
علی رضایی

باید عاشق باشی تا این بیتها را اندکی درک کنی و اشک بریزی

1402/10/15 02:01
سفید

 

گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو... 

 

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر...

 

1403/03/27 12:05
مصطفی سلیمانی

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر

ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو

1404/05/04 02:08
مهدی حقیقت نژاد

مو به تن سیخ میشه واقعا زبان قاصره از توصیف زیبایی این شعر

1404/06/09 02:09
آصف

این غزل بسیار زیبا و دلنشین و البته جگرسوز که بی آنکه قصد اغراق داشته باشم، هرگاه آن را می‌خوانم بی‌اختیار اشک از دیدگانم سرازیر می‌شود و منقلب می‌شوم، اما در باره ماجرای سرایش این غزل بسیار دلکش سخنان بسیاری گفته شده و داستان‌پردازی‌هایی هم شده‌است که حاصل خاطر مناقب نویسان بوده که از بیان آنها سر باز میزنم اما چندانکه ارباب تحقیق و پژوهش درباره این غزل گفته‌اند و اتفاق نظر بیشتر بر روی آن دارند این است که ظاهراً بر خاطر مولانا گذشته بوده و متوجه شده بوده است که شمس قرار است دیگر بار برود و این رفتن با نوبه قبلی هم تفاوت دارد و بی‌بازگشت است و چندان که گفته‌اند در همان ایام جناب مولانا قدس‌الله‌نفسه الزکیه بر بام خانه بیقرار راه می‌رفته و این غزل را می‌پرداخته و می‌خوانده، اینکه عزیزی بیان کرده بودند که این شعر به ایمان مربوط است و سپس بر اساس آن نتیجه‌ای هم گرفته بودند باید عرض کنم که آن بیت فوق العاده نغز و البته بسیار پر مغز اشارت به خبر و روایتی دارد که مولانا نسبت وجود خود به شمس را تشبیه می‌کند بدان خبر که آمده‌است: آدمیان در واپسین لحظات و آخرین نفس‌های عمر خود باید که با یاد خداوند باشند تا رستگار شوند و داخل در جرگه مومنین از دنیا بروند و از سویی شیطان در آن واپسین دم که مومن باید ضمیرش یاد خدا و زبانش به نام خداوند باشد بر او ظاهر شده و او را می‌فریبد و او را یاد تعلقات دنیاوی خود می‌کند تا از یاد پروردگار غافل شوند و انسان‌های مومن همواره ازین بابت در خوف و ترس‌اند تا مبادا در آن دم از یاد خدا غافل شوند و شیطان رهزن ایمانشان شود و مولانا خطاب به شمس گوید اگر مومنان همواره خوف آن لحظه بازپسین دارند تا مبادا ایمانشان را بر باد دهند، پادشه ملک ایمان من تویی و ترس من از لحظه رفتن توست در واقع رفتن شمس را به مرگ خود تشبیه کرده که در بیت بعد این شاهکار گوید : 

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر

بازهم همین معنی را القا کرده که اگر بروی جان مرا هم با خود خواهی برد. با این احوال به عقیده این کمترین با توجه به قرائن و امارات همین مسئله است و ربطی به امام زمان یا به خداوند ندارد. گرچه در باره مولانا او هم فانی در شیخ شد و هم فانی در حق و بقا به حق یافت، چندانکه جایگاه عاشق و معشوق گاهی عوض می‌شود و گاهی اشاره می‌کند که حامل اسرار بود ‌و سپس خود محمول گشت(در مثنوی شریف این تعبیر بکار رفته) و مولانا که هرگز به خداوند نمی‌گوید که مرو! او سرتاسر غزلیاتش و نیز مثنوی شریف همواره سخن از این دارد که ارتباط ا‌و با خداوند چنان است که چون قطره‌ای به دریا پیوسته است و فانی در حق شده است، آنگاه چگونه تمنای این داشته باشد که خداوند نرود و او را تنها نگذارد؟ در مورد امام زمان هم بسیار بعید می‌رسد و این ابیات حکایت از آن دارد که او با کسی در رابطه بوده و او میخواهد که راه جدایی گیرد و به سوی سرنوشت خود برود.  البته سخن در این باب و در باره وجود شمس الحق تبریزی و ارتباط میان این دو انسان معنوی نظریات و آراء گوناگون بیان شده که ذکر آنها خارج از حوصله این مقام است و در جای خود محل بحث و گفتگو است. با عرض پوزش بابت اسائه‌ی ادب و پرگویی از خدمت عزیزان