گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۱۳

خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
برهد از خر تن در سفر مصدر او
خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد
همچو موسی قدم صدق زند بر در او
همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار
یا چو اسحاق شود بسمل از آن خنجر او
سر دیگر رسدش جز سر پردرد و صداع
مغفرت بنهد بر فرق سرش مغفر او
کیله رزقش اگر درشکند میکائیل
عوضش گاه بود خلد و گهی کوثر او
پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند
شود او ماهی و دریا پدر و مادر او
عشق دریای حیات است که او را تک نیست
عمر جاوید بود موهبت کمتر او
می‌رود شمس و قمر هر شب در گور غروب
می‌دهدشان فر نو شعشعه گوهر او
ملک الموت به صد ناز ستاند جانی
که بود باخبر و دیده ور از محشر او
تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه
روح چون سرو روان در چمن اخضر او
نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلط است
هیچ جان را سقمی هست از این مقذر او
در چنین مزبله جان را دو هزاران باغ است
پس چرا ترسد جان از لحد و مقبر او
آنک خون را چو می ناب غذای جان کرد
بنگر در تن پرنور و رخ احمر او
هله دلدار بخوان باقی این بر منکر
تا دو صد چشمه روان گردد از مرمر او

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
برهد از خر تن در سفر مصدر او
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با شور و نشاط جانش از این بدن موقتی می‌رود و در سفر به سوی حقیقت برمی‌خیزد.
خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد
همچو موسی قدم صدق زند بر در او
هوش مصنوعی: کسی که از دلبستگی به دنیا و مادیات رها شود و با تمام وجود به سوی حق حرکت کند، مانند موسی که با صداقت و حقیقت به درگاه خداوند می‌رود، قدم برمی‌دارد.
همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار
یا چو اسحاق شود بسمل از آن خنجر او
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند به اندازه‌ای انسان را تحت تأثیر قرار دهد که مانند جرجیس به خاطر آن بارها کشته شود یا همچون اسحاق، به خاطر محبت دلی از خنجر محبوبش رنج ببیند.
سر دیگر رسدش جز سر پردرد و صداع
مغفرت بنهد بر فرق سرش مغفر او
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز درد و رنج به سرش نمی‌رسد و تنها نشانه‌ای از آمرزش بر سرش خواهد بود.
کیله رزقش اگر درشکند میکائیل
عوضش گاه بود خلد و گهی کوثر او
هوش مصنوعی: اگر روزی روزگاری روزی کسی قطع شود، خداوند آن را با نعمت‌های بهشتی جایگزین می‌کند و او را از برکات و رحمت‌های دیگر بهره‌مند می‌سازد.
پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند
شود او ماهی و دریا پدر و مادر او
هوش مصنوعی: زمانی که پدر و مادر و نزدیکان فردی او را به خاک بسپارند، او به مانند ماهی در دریا می‌شود و پدر و مادرش می‌شوند دریا برای او.
عشق دریای حیات است که او را تک نیست
عمر جاوید بود موهبت کمتر او
هوش مصنوعی: عشق مانند دریایی از زندگی است و تنها یک عمر کوتاه را به افراد می‌بخشد که این نعمت کمتر از آن است که بتوان به طور کامل از آن بهره‌مند شد.
می‌رود شمس و قمر هر شب در گور غروب
می‌دهدشان فر نو شعشعه گوهر او
هوش مصنوعی: شمس و قمر هر شب در غروب به گور می‌روند و بخشی از نور و زیبایی او را به نمایش می‌گذارند.
ملک الموت به صد ناز ستاند جانی
که بود باخبر و دیده ور از محشر او
هوش مصنوعی: فرشته مرگ به آهستگی جان انسانی را می‌گیرد که در مورد روز قیامت آگاهی داشت و از آن مطلع بود.
تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه
روح چون سرو روان در چمن اخضر او
هوش مصنوعی: بدن ما در خاک آرام گرفته، اما روح ما مانند سروی در باغی سبز و زیبا به وحود خودش ادامه می‌دهد.
نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلط است
هیچ جان را سقمی هست از این مقذر او
هوش مصنوعی: ظاهر بدن ما پر از خون و مایعات است، اما هیچ کس دچار بیماری واقعی نیست، بلکه ضعف و آسیب روحی است که ما را رنج می‌دهد.
در چنین مزبله جان را دو هزاران باغ است
پس چرا ترسد جان از لحد و مقبر او
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگرچه زندگی ممکن است در شرایط سخت و آزاردهنده‌ای سپری شود، اما در واقعیت، روح انسان دارای امکانات و زیبایی‌های زیادی است. بنابراین، فایده‌ای ندارد که انسان از مرگ و محل دفن خود بترسد.
آنک خون را چو می ناب غذای جان کرد
بنگر در تن پرنور و رخ احمر او
هوش مصنوعی: آن کس که خونش به مانند شراب خالص، جان را تغذیه می‌کند، به بدن درخشان و چهره سرخ او بنگر.
هله دلدار بخوان باقی این بر منکر
تا دو صد چشمه روان گردد از مرمر او
هوش مصنوعی: بیا ای محبوب، باقی این را هم برای من بخوان تا از لطافت وجودت، صدها چشمه زلال و زنده از دل سنگی من جاری شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۱۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1400/05/28 10:07
Ouchen

 

💜 غزلی بسیار زیبا، پر از معناهای عرفانی و سرتاسر پند و نکته برای مخاطب. #مولانا در این غزل تنها راه سعادت و رستگاری بشر را که همانا فارغ شدن از امیال پست این جهانی و قدم گذاشتن در راه شناخت پروردگار است را به روشنی تشریح می‌کند و به مخاطب یادآور می‌شود که اگر از قفس تنگ تن رها شود(منظور همان رهایی از بند امیالی ست که انسان به مرور در زندگی به واسطه ی رشد جسمی و ذهنی می‌آموزد و آرام آرام او را از سرچشمه ی پاک هستی دور می‌کند، چرا که انسان در بدو تولد خالی از امیال است و فقط غرایز پاک بشری را داراست و باقی فقط عشقی ست که از آن سرچشمه همراه خود دارد) آنگاه پرده هایی که بین او و معشوق فاصله انداخته است کنار می‌رود و چشم جان به عوالم روحی و معنوی باز می‌شود. یادآوری این نکته ضروری ست که روح انسان تکه ای جدا شده از روح پاک الهی ست که در چرخه ی عوالم گوناگون (که این جهان هم یکی از آنهاست) قرار گرفته تا با سیر در این عوالم و درک آنها و تربیت خویش،پس از پالوده شدن و گسترده تر شدن به سبب پالایش، دوباره به سرچشمه ی پاک خود متصل شود، چرا که هم آن سرچشمه نیز همیشه باید در زایش و فزونی باشد.و شکی نیست که اگر در این فرصت زندگی ،انسان نتواند به این مهم دست یازد، آنگاه دوباره و دوباره در جایی دیگر و به شکلی دیگر گرفتار قفس تنگ زندگی خواهد شد تا سرانجام به روشی، روح این قفس را بشکند و راهش به آسمان را پیدا کند و این معنی را همه ی بزرگان عرفان به روشنی شرح داده اند. اما حضرت #مولانا در این غزل شرح این نکته را می‌دهد که پس از آنکه انسان راه را یافت چه خواهد شد؟ دنیایی که او از این حالت توصیف می‌کند آنچنان نغز و پاک است که گمان نمی‌کنم حتی گرفتار شدگان در دام دین فروشان هم اگر موفق به کشف معنی اش شوند دیگر میلی به بهشت و جوی عسل و حوری داشته باشند،چرا که اگر هدف همنشین شدن با یار باشد، اگر چه در دوزخ هم در کنار او باشی دیگر توفیری با بهشت نخواهد داشت. نادانی ست اگر کسی به گنج زر برسد و با مشتی از آن قانع شود! 

1402/02/17 23:05
همایون

از غزل های ابتدایی و آغازین پیش از ملاقات شمس و زنده شدن جلال دّین است که از عرفان آمیخته با رنگ مذهب و زهد می آید و از عرفان نو و مستی و عشق شمس و نوآوری بری است و متکی به عشق خدایی است و قالب تکراری دوری از عالم جسمانی