غزل شمارهٔ ۲۲۱۲
تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او
بشکن خمار را سر که سر همه شکست او
بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر
صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او
چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر
که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او
چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او
بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او
شدهایم آتشین پا که رویم مست آن جا
تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او
به کسی نظر ندارد به جز آینه بت من
که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او
هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر
که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او
نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم
که حریف او شدستم که در ستم ببست او
تو اگرچه سخت مستی برسان قدح به چستی
مشکن تو شیشه گرچه دو هزار کف بخست او
قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم
مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او
تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود
بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او
غزل شمارهٔ ۲۲۱۱: ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان روغزل شمارهٔ ۲۲۱۳: خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او
بشکن خمار را سر که سر همه شکست او
هوش مصنوعی: گوشهبان را به ساز بزن که او بسیار بیتحرک است و خمارش را بشکن چرا که سر هر چیز شکسته است.
بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر
صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او
هوش مصنوعی: به آهنگ شاداب و دلنشینی بپرداز که مانند جامی سرخ و صدفی، دریانوردی را به یاد میآورد که آن را به دست آورده است.
چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر
که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او
هوش مصنوعی: وقتی آن گل خوشبو به در خانه رسید، بهتر است که از میان ما دور شود و فریب را رها کند.
چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او
بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او
هوش مصنوعی: هر چه بهانه و عذر برای او باشد، او مانند بلایی است که بر سر انسان میآید. او میتواند گره کار هزاران نفر را باز کند و اما در عین حال از آنها نیز چیزی برباید.
شدهایم آتشین پا که رویم مست آن جا
تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او
هوش مصنوعی: ما با شور و هیجان آمادهاید تا به سوی آن جا برویم، اما تو ابتدا تأمل کن و ببین که حالا در خانهاش چه خبر است.
به کسی نظر ندارد به جز آینه بت من
که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او
هوش مصنوعی: کسی به کسی توجهی ندارد، جز آینهای که تصویر من در آن است و این آینه پرستشگاه او شده است.
هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر
که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و برای من شراب قرمز بیاور، زیرا کسی که با شراب مست شده است، از خیال و اوهام رهایی یافته است.
نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم
که حریف او شدستم که در ستم ببست او
هوش مصنوعی: من نه غم دارم و نه خود را غمزده میکنم. من مانند رستم، قهرمان زمانهام که با غمها مواجه شدهام و در مقابل سختیها ایستادهام.
تو اگرچه سخت مستی برسان قدح به چستی
مشکن تو شیشه گرچه دو هزار کف بخست او
هوش مصنوعی: اگرچه تو در حال مستی به سر میبری، اما با دقت و حساسیت جام را به طرف ما برسان و آن را نریز. هرچند شیشهی جام هم بسیار آسیبپذیر است، اما تو باید مراقب باشی و آن را نشکنی، حتی اگر بارها و بارها زمین افتاده باشد.
قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم
مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او
هوش مصنوعی: کأسی به من بده که روحم را به آسمان ببرد و فکرم را به دست بده که مرا به سوی زمین بکشاند.
تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود
بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او
هوش مصنوعی: نه تو که خوب هستی و نه بدی، باید ساغرت را بپذیری. از آنچه در ساغر است، خوب و بد گفته میشود، و او پناهگاهی برای هر بدی است.
حاشیه ها
1396/11/26 00:01
همایون
غزلی یگانه و تک که از مستی کامل و عشق کامل و شور وصف نا شدنی میآید و چه زیبا و هماهنگ با همه توانائیهای سخن هنگامی که سخن خود به میناب و شراب سرخ مبدل میگردد و نغمهای تر و تازه میشود و مستی آن انسان را به جایی میبرد که معشوق را در خانه خود و ٔبت خود میپندارد و او را مانند خود عاشق این ٔبت میبیند و حریف و هم پیمانه خود به حساب میآورد
این گونه است که انسان به مقامی میرسد که از غم و بدی یک باره جدا میشود و هنوز مستی بیشتر میخواهد تا راه آسمان و بی مرزی را در نوردد و حسی نو را تجربه کند و با مستان دیگر سهیم شود