گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۱۰

طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او
تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او
همه امروز چنانیم که سر از پای ندانیم
همه تا حلق درآییم و در این حلقه نشست او
چو چنین باشد محرم کی خورد غم کی خورد غم
به سبو ده می خوش دم که قدح را بشکست او
شه من باده فرستد به چه رو می‌نپرستم
هله ای مطرب برگو که زهی باده پرست او

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او
تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او
هوش مصنوعی: انسانی که در عقل خود دچار شکست و ناامیدی شده، در واقع از زندگی و شادی‌هایش محروم است. اما زمانی که قدرت خداوند تبارک و تعالی را ببیند، تحولی در او رخ می‌دهد و به خوشی و نشئگی می‌رسد.
همه امروز چنانیم که سر از پای ندانیم
همه تا حلق درآییم و در این حلقه نشست او
هوش مصنوعی: همه ما امروز به قدری غرق در کارها و مشغولیت‌ها هستیم که نمی‌توانیم خودمان را از سر تا پا درست بشناسیم. همه‌مان به حدی در این وضعیت فرو رفته‌ایم که حتی برای دور هم نشستن و شرکت در این جمع آماده‌ایم.
چو چنین باشد محرم کی خورد غم کی خورد غم
به سبو ده می خوش دم که قدح را بشکست او
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع این‌چنین باشد، محرم و رازدار کسی غم نمی‌خورد؛ کسی نگران نیست و در میانه خوشی، شراب خوش‌طعم می‌نوشد، چرا که آن کسی که خود را در گرداب مشکلات دیده، دیگر نمی‌تواند قدح و جام را بشکند.
شه من باده فرستد به چه رو می‌نپرستم
هله ای مطرب برگو که زهی باده پرست او
هوش مصنوعی: خداوندم باده‌ای می‌فرستد، پس چرا باید در برابر او سر خم کنم؟ ای مطرب، بگو که او خود باده‌پرست است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۱۰ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"طرب اندر طرب"
با صدای بیژن کامکار (آلبوم دف و نی)

حاشیه ها

1396/11/25 23:01
همایون

طرب جلال دین از نویی و نو شدن است
باده باده نویی است و شادی از نویی می‌‌آید
انسان به هیچ چیز کهنه نمی‌‌تواند دل‌ ببندد و شادی کند مگر آنکه بداند این کهنه به نویی وصل است
و بدان راه دارد، این راه به نویی دل‌ نام دارد که از جنس عشق و دوست داشتن است
نو شدن همان مستی است و سر از پا ندانستن و بی‌ سر و پا بودن همان زنده بودن و زندگی‌ کردن در نویی است که از عالم عدم می‌‌آید