گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۰۹

ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو
وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو
کژ نشین و راست بشنو عقل ماند یا خرد
ساقیی چون تو و هر دم باده منصور نو
کی تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن
یا می کهنه کی داند ساختن ز انگور نو
می‌چشان و می‌کشان روشن دلان را جوق جوق
تازه می‌کن این جهان کهنه را از شور نو
عشق عشرت پیشه ای که دولتت پاینده باد
روز روزت عید تازه هر شبانگه سور نو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو
وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو
هوش مصنوعی: تو مانند نوری تازه هستی که در هر زمان می‌درخشی و به خاطر نورت، زیبایی‌هایی چون حورهای بهشتی را به تصویر کشیده‌ای.
کژ نشین و راست بشنو عقل ماند یا خرد
ساقیی چون تو و هر دم باده منصور نو
هوش مصنوعی: در این بیت، به شنیدن راستی و درستی اشاره شده است. عقل و خرد در مقابل هم قرار دارند، و مانند ساقی‌ای که همیشه نوشیدنی جدیدی را به مهمانانش می‌دهد، می‌توان از هر لحظه بهره‌مند شد و از تجربیات تازه لذت برد.
کی تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن
یا می کهنه کی داند ساختن ز انگور نو
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند شیشه‌ای را از آتش بردارد یا از انگور تازه، شراب کهنه‌ای بسازد؟
می‌چشان و می‌کشان روشن دلان را جوق جوق
تازه می‌کن این جهان کهنه را از شور نو
هوش مصنوعی: افراد روشن‌دل را گرد هم می‌آورند و می‌نوشانند تا با نوشیدن آن‌ها، این دنیای قدیمی را با شور و حال تازه‌ای پر کنند.
عشق عشرت پیشه ای که دولتت پاینده باد
روز روزت عید تازه هر شبانگه سور نو
هوش مصنوعی: عشق تو شادمانی و خوشحالی را به همراه دارد، که آرزو می‌کنم زندگی‌ات همیشه پایدار باشد. هر روز مثل روز جشن و هر شب همچون مراسمی جدید و دل‌انگیز است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۰۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/11/25 23:01
همایون

نویی و نو گرائی و نوروزی و نو اندیشی‌ شیوه و فرهنگ جلال دین است
که با ماهیت انسان نیز هماهنگی دارد
انسان بر عکس حیوانات دیگر خود خود را نو می‌‌کند و شیوه زندگی‌ خود را نو می‌‌کند
حیوانات بر اساس انتخاب طبیعی پیدا می‌‌شوند رشد و نمو و تغییر می‌‌کنند
نویی از عدم می‌‌آید و ارتباط انسان با عدم از راه دل‌ است
و ارتباط دل‌ با انسان از راه عشق صورت می‌‌گیرد
عشق هنر یگانه کردن است یگانه کردن کهنه و نو، بزرگ و کوچک، دو و یک، غم و شادی با بینشی دیگر که از مقایسه نمی آید بلکه از شادی هماهنگی با معشوق در هستی‌ نشأت می‌‌گیرد اینکه هستی‌ هم با تو در این کار هماهنگ و همکار است
معشوقی که قابل دیدن نیست چون هر لحظه زیبایی و جلوه‌ای دیگر دارد چون چشمه نویی اوست