غزل شمارهٔ ۲۲۰۵
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو
کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو
کعبه جانها نه آن کعبه که چون آن جا رسی
در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو
بلک بنیادش ز نوری کز شعاع جان تو
نور گیرد جمله عالم لیک جان را تاب کو
خانقاهش جمله از نور است فرشش علم و عقل
صوفیانش بیسر و پا غلبه قبقاب کو
تاج و تختی کاندرون داری نهان ای نیکبخت
در گمان کیقباد و سنجر و سهراب کو
در میان باغ حسنش میپر ای مرغ ضمیر
کایمن آباد است آن جا دام یا مضراب کو
در درون عاریتهای تن تو بخششی است
در میان جان طلب کان بخشش وهاب کو
در صفت کردن ز دور اطناب شد گفت زمان
چون رسیدم در طناب خود کنون اطناب کو
چون برون رفتی ز گل زود آمدی در باغ دل
پس از آن سو جز سماع و جز شراب ناب کو
چون ز شورستان تن رفتی سوی بستان جان
جز گل و ریحان و لاله و چشمههای آب کو
چون هزاران حسن دیدی کان نبد از کالبد
پس چرا گویی جمال فاتح الابواب کو
ای فقیه از بهر لله علم عشق آموز تو
ز آنک بعد از مرگ حل و حرمت و ایجاب کو
چون به وقت رنج و محنت زود مییابی درش
بازگویی او کجا درگاه او را باب کو
باش تا موج وصالش دررباید مر تو را
غیب گردی پس بگویی عالم اسباب کو
ار چه خط این بوابت هوس شد در رقاع
رقعه عشقش بخوان بنمایدت بواب کو
هر کسی را نایب حق تا نگویی زینهار
در بساط قاضی آ آنگه ببین نواب کو
تا نمالی گوش خود را خلق بینی کار و بار
چون بمالی چشم خود را گویی آن را تاب کو
در خرابات حقیقت پیش مستان خراب
در چنان صافی نبینی درد و خس و انساب کو
در حساب فانیی عمرت تلف شد بیحساب
در صفای یار بنگر شبهت حساب کو
چون میت پردل کند در بحر دل غوطی خوری
این ترانه میزنی کاین بحر را پایاب کو
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو
کاندرون کعبه میجستم که آن محراب کو
هوش مصنوعی: دیشب خوابی دیدم که در آن عاشقان را میدیدم. در خواب کوشیدم تا در کعبه، مکان عبادت و پرستش، جایی را پیدا کنم که محراب آن باشد.
کعبه جانها نه آن کعبه که چون آن جا رسی
در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو
هوش مصنوعی: اینجا به نظر میآید که منظور از کعبه، مرکز اصلی و روحانی است که جانها را جذب میکند، نه کعبه فیزیکی که در مکه قرار دارد. وقتی به آن مکان روحانی برسید، در تاریکی شب، احساس روشنی و نور خواهید کرد، مثل روشنایی شمع یا نور مهتاب.
بلک بنیادش ز نوری کز شعاع جان تو
نور گیرد جمله عالم لیک جان را تاب کو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پایه و اساس تمام هستی از نوری است که از وجود تو نشأت میگیرد. اگرچه تمامی جهانیان از این نور بهرهمندند، اما خود جان تو به این نور نیاز دارد تا بتواند بدرخشد و تابندگی داشته باشد.
خانقاهش جمله از نور است فرشش علم و عقل
صوفیانش بیسر و پا غلبه قبقاب کو
هوش مصنوعی: خانقاه او مکانی پر از روشنایی است و فرش آن علم و عقل است. صوفیان در این مکان بدون سر و پا وجود دارند و برتری آنها مانند صدای طبل است.
تاج و تختی کاندرون داری نهان ای نیکبخت
در گمان کیقباد و سنجر و سهراب کو
هوش مصنوعی: ای نیکبخت، در قلبت تاج و تختی نهفته است. در گمان تو از کیقباد و سنجر و سهراب خبری نیست.
در میان باغ حسنش میپر ای مرغ ضمیر
کایمن آباد است آن جا دام یا مضراب کو
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی محبوبش پرواز کن ای مرغ جان، زیرا آنجا سرشار از زندگی و خوشی است. آیا دامی در آنجا وجود دارد یا ساز و نوا؟
در درون عاریتهای تن تو بخششی است
در میان جان طلب کان بخشش وهاب کو
هوش مصنوعی: در وجود تو، چیزی ارزشمند و بخشنده وجود دارد که به روح تو کمک میکند. این بخشش و عطا، با هدایت و فیضی از جانب خداوند به تو داده شده است.
در صفت کردن ز دور اطناب شد گفت زمان
چون رسیدم در طناب خود کنون اطناب کو
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از دوری و زمان میپردازد. گویا شخصی در حال انتظار است و به این فکر میکند که وقتی به مقصدش برسد، باید نزد خود انتظار و وعدهها را به شکلی زیبا و طولانی بیان کند. اما در حال حاضر، احساس میکند که این وعدهها و آرزوها، تنها در دوردستها باقی مانده و هنوز به او نمیرسند.
چون برون رفتی ز گل زود آمدی در باغ دل
پس از آن سو جز سماع و جز شراب ناب کو
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیای زیباییها و گلها خارج شدی، خیلی زود به باغ دل من وارد شدی. اما بعد از آن، جز حال خوش و نوشیدن شراب پاک، چیز دیگری نمیبینم.
چون ز شورستان تن رفتی سوی بستان جان
جز گل و ریحان و لاله و چشمههای آب کو
هوش مصنوعی: وقتی از زمین شلوغ و پرهیاهو به سوی باغ آرامی رفتی، بگو ببینم، آیا چیزی جز گلها، ریحان، لاله و چشمههای آب را پیدا کردی؟
چون هزاران حسن دیدی کان نبد از کالبد
پس چرا گویی جمال فاتح الابواب کو
هوش مصنوعی: وقتی که زیباییهای بیشماری را مشاهده کردی که از جسم و ظاهر نیستند، پس چرا هنوز درباره زیبایی کسی که در دلها را میگشاید، سخن میگویی؟
ای فقیه از بهر لله علم عشق آموز تو
ز آنک بعد از مرگ حل و حرمت و ایجاب کو
هوش مصنوعی: ای فقیه، برای خدا علم عشق را یاد بده، زیرا پس از مرگ هیچ عذری نیست و نجات و حلالیت به عشق بستگی دارد.
چون به وقت رنج و محنت زود مییابی درش
بازگویی او کجا درگاه او را باب کو
هوش مصنوعی: زمانی که در مواجهه با درد و سختی قرار بگیری، متوجه میشوی که کجا باید به درگاه او پناه ببری و درخواستی را به او ارائه کنی.
باش تا موج وصالش دررباید مر تو را
غیب گردی پس بگویی عالم اسباب کو
هوش مصنوعی: صبر کن تا امواج وصالش تو را در خود غرق کند، آنگاه غایب خواهی شد و از خودخواهی میپرسی رابطهٔ عالم و اسباب کجاست؟
ار چه خط این بوابت هوس شد در رقاع
رقعه عشقش بخوان بنمایدت بواب کو
هوش مصنوعی: اگرچه این خطی که بر دروازه تو نوشته شده، هوس آور است، اما در نوشته عشقش بخوان تا تو را به دروازهای نشان دهد.
هر کسی را نایب حق تا نگویی زینهار
در بساط قاضی آ آنگه ببین نواب کو
هوش مصنوعی: هر فردی در دنیا نمایندهای از حق دارد، اما زمانی که در مقابل قاضی قرار میگیری، اگر به او نگویی که مراقب باش، پس باید ببینی که آن نماینده کیست.
تا نمالی گوش خود را خلق بینی کار و بار
چون بمالی چشم خود را گویی آن را تاب کو
هوش مصنوعی: تا زمانی که گوش خود را نمالی، نمیتوانی ببینی که دیگران چه کارهایی انجام میدهند و وضعیت آنها چگونه است. اما وقتی که چشمانت را بمالی، گویی که آنها به وجود آمدهاند و همه چیز برایت روشن میشود.
در خرابات حقیقت پیش مستان خراب
در چنان صافی نبینی درد و خس و انساب کو
هوش مصنوعی: در میان مستان در مکانهای ناب و واقعی، در چنین جایی نمیتوانی درد و رنج و مشکلات را ببینی، زیرا همه چیز پاک و صادقانه است.
در حساب فانیی عمرت تلف شد بیحساب
در صفای یار بنگر شبهت حساب کو
هوش مصنوعی: در محاسبهی عمر کوتاهمدتت، متوجه میشوی که وقتت بهطور بیحساب برای عشق و محبت یارت، صرف شده است. به یاد داشته باش که در شباهت با یارت، محاسبهای وجود ندارد.
چون میت پردل کند در بحر دل غوطی خوری
این ترانه میزنی کاین بحر را پایاب کو
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با دل شجاع وارد عمق محبت و احساسات میشود، در این بین تو نیز باید احساسات خود را ابراز کنی و شادابی را در زندگیات بیاوری. اما باید از خود پرسید که مقصد این سفر عاطفی کجاست و آیا پایانی برای آن وجود دارد؟