گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها
بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سر سنگین‌دلان از عرش بارد سنگ‌ها
با این چنین تابانی‌ات دانی چرا منکر شدند ؟
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها
اما چو اندر راه تو ناگاه بی‌خود می‌شود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها
زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها
زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان
زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها
اشکستگان را جان‌ها بسته‌ست بر اومید تو
تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها
تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو
تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها
تا جَستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها
وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود
هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها
هوش مصنوعی: به شدت از دلخوشی‌ها و غم‌ها می‌نالم و در هر ناله‌ای رنگ‌های مختلفی از احساسات را به نمایش می‌گذارم تا از دل و قلبم هر چیزی را که بد و ناپسند است، دور سازم و از میان ببرم.
بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها
هوش مصنوعی: دل او با عشق تو پیش می‌رود و این عشق هر لحظه او را از جانش دورتر می‌کند، گویی کیلومترها از او فاصله می‌گیرد.
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سر سنگین‌دلان از عرش بارد سنگ‌ها
هوش مصنوعی: ای معشوق، برای کوران شب‌های ظلمانی، زیبایی درخشانت را نشان بده تا بر دل‌های سنگین و بی‌حس، از آسمان سنگ‌ها بریزد.
با این چنین تابانی‌ات دانی چرا منکر شدند ؟
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها
هوش مصنوعی: با این درخشش و زیبایی که داری، آیا نمی‌دانی چرا افرادی به تو نیرنگ می‌زنند؟ زیرا این موفقیت و خوش‌شانسی که داری، برای آنها مایه‌ی رسوایی و شرمساری است.
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها
هوش مصنوعی: اگر چشمانش بسته باشد، چگونه می‌تواند چنین چیزها را ببیند؟ در آن سمت، هزاران جان مانند ستاره‌ها در آونگ‌ها وجود دارند.
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها
هوش مصنوعی: وقتی که نور و شادی تو به دیگران می‌تابد، حتی افرادی که دچار ناتوانی هستند هم می‌توانند بینا و آگاه شوند و با خوشحالی به سمت راه تو پیش بروند.
اما چو اندر راه تو ناگاه بی‌خود می‌شود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها
هوش مصنوعی: اما وقتی در راه تو قدم می‌زنیم و ناگهان هر عقل و فکری از دست می‌رود، زیرا ز گلزار تو نشانه‌هایی نمایان می‌شود که دل را مجذوب می‌کند.
زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها
هوش مصنوعی: به همین دلیل، افرادی را می‌بینم که مانند نی ناله می‌کنند و از دل خالی هستند. به همین خاطر، صدها سرو از غم خم شده‌اند، مانند سازی که نواخته می‌شود.
زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان
زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها
هوش مصنوعی: به دلیل این مشکلات، هزاران کاروان در مسیر خود متوقف شدند و بسیاری از کشتی‌ها در رودخانه‌ها غرق شدند.
اشکستگان را جان‌ها بسته‌ست بر اومید تو
تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها
هوش مصنوعی: دل‌شکستگان به امید تو جان‌ نگاه داشته‌اند تا شاید دانش بی‌پایانت فرهنگ‌ها را آشکار کند.
تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو
تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها
هوش مصنوعی: تا وقتی که آن محبت در آغوش مهربانی تو به قهر پایان دهد و صلح را در همه جا برقرار کند، جنگ‌ها از بین خواهند رفت.
تا جَستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها
هوش مصنوعی: برای رسیدن به نوعی جدید از جست و جو، باید راهی متفاوت پیدا کرد، که در دل هر جان و در تنوع آهنگ‌ها، چیزی نو ظهور کند.
وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود
هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها
هوش مصنوعی: از دعوت و کشش زیبای آن شمس تبریزی، هر ذره‌ای به جنبش درمی‌آید و هر مویی مثل سرهنگ‌ها در حرکت است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش آرش خیرآبادی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"مولانا"
با صدای حمیدرضا قربانی (آلبوم مولانا)

حاشیه ها

1392/07/06 02:10
امین کیخا

این طرز به معنی گونه و نیز طراز به همان معنی می شود براند و مدل به عربی اما طراز به معنی حاشیه نگارشش غلت ( غلط) است و باید تراز بشود و معنای تریز می دهد و از خود تریز است نیز تراز به معنی متعادل نیز فارسی است

1392/09/09 13:12
آذردیماهی

سلام عزیزان و با تشکر از امین کیخا که ترجمان کاملی درج می نمایند-
در بیت چهارم سخن مولانا با هوشمندی کل است که برتر از هر هوش جزئی بوده و در واقع متشکل از تمام هوش های عالم هستی و اشاره دارد به همه زاهدان ظاهر پرست و عالمان بی اتصالی که عقل کوچک خود را آخر همه چیز می دانند و اگرچه در هر ذره ای وجود این هوشمندی قابل بررسی است اما عاقلان سفیه آنرا منکر می شوند تا بلکه خودشان را جلوه دهند و غافل از اینند که این اقبال بدست آمده جز ننگ برای آنها ارمغانی نخواهد داشت.
البته قسمت اعظم غزل اشاره به هوشمندی الهی دارد

1394/10/08 00:01
کوروش ایرانی اصل

بنگ‌ = گیاه شاهدانه... با کوبیدن آن، گردی مخدر بدست میاید

1397/10/27 02:12
همایون

این غزل شیوه و نگرش جلال دین و شمس را نشان می‌‌دهد که تا چه حد آرزوی نیکی‌ و صلح و رستگاری انسان و بشریت را در دل دارند و از جهان بینی‌ تغییر و دگرگونی و اصلاح زندگی‌ و همچنین شیوه نگرش انسانها برخوردارند و در این کار پیگیرانه تا پای جان چون شمس پیش می‌‌روند
و هرگز نا امید نمی شوند چون هماهنگی و خرمی را در کل هستی‌ می‌‌بینند و این انسان است که با کج بینی‌ خود هزار مصیبت و خشونت و نا مردمی را دامن می‌‌زند
آنچه زیبائی و هماهنگی را که جلال دین در هستی‌ می‌‌بیند، انسان امروز پس از سد‌ها سال آرام آرام می‌‌شناسد وهر روز بیشتر پی‌ می‌‌برد که چه راز آمیزی زیبائی در هستی‌ وجود دارد

1397/10/01 08:01
حمید رضا۴

جناب همایون، مولوی در این غزلِ زیبا خدای را و در آخر شمس را ستایش می کند که درود بر او.
اما دگر باوران را منکر و سنگین دل می خواند و آرزوی بارش سنگ از عرش بر سر آنان می کند.
خب با داشتن و دنبال کردن چنین نگاهی، انسان هرگز به نیکی و صلح و رستگاری نرسیده و نخواهد رسید.
جالب است که دستاوردهای متخصصین و جراحان و داروسازانِ مغز و اعصاب و نیز جامعه شناسان و روانشناسان در بهبودِ ذهن و روابط انسانی را نادیده میگیرید و چنین می پندارید گویی مولوی همه اینها را می دانسته و انسان تازه و آرام آرام در حال رسیدن به آنهاست!
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان - کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
نازنینانمان گرسنه اند. از آسمان به پایین بیاییم، دست یکدیگر را بگیریم و چاره اندیشی کنیم.

1397/10/19 03:01
همایون

حمید رضای عزیز سپاس از نظر با ارزش و خیرخواهانه
آن نگرش تنگ نظرانه بیشتر به مذهبی‌های متعصب و صوفی‌های متظاهر بر می‌‌گردد
جلال دین پیرو نو شدن و تازگی است که اصل همه دانش‌ها بر چنین نگرشی استوار است
اما مقایسه عرفان و رازورزی در هستی‌ با دانش ریاضی و فیزیک و پزشکی و غیره، و خوار شمردن آن، یک قضاوت نارس و داوری بیدادگرانه ایست که دوستان زیادی به آن می‌‌پردازند
دانش بشر بطور خودکار و با گذشت زمان به پیش می‌‌رود نه کسی‌ میتواند جلوی آنرا بگیرد و نه به مخالفت با آن بر خیزد مگر کسانی که اینجا سنگین دلان نامیده می‌‌شوند
اما عرفان که شناخت انسان از انسان و ویژگی‌‌های آن است در دانشگاه‌ها تدریس نمی شود هر چند دانش روان شناسی چند دهه است که پیدا شده و بیشتر به روان پریشی و روان نژندی ناشی‌ از زندگی‌ صنعتی و دنیای سرمایه داری متمرکز است، عرفان گشودن معنی‌‌ها و نوسازی آنها را پی‌ میگیرد که این معنی‌‌ها شادی و تازگی و خرمی انسان و هستی‌ را نمایندگی و راهبری می‌‌کند و فضا را برای پرواز روح و روان انسان باز می‌‌کند و در جای خود از ارزش بی‌ اندازه‌ای برخوردار است، همچون نوری که نشاط و همواری را برای انسان می‌‌آورد و انسان را به لطافت درخورد او می‌‌رساند تا از خشکی و ستیز و جنگ، به صلح و یگانگی برساند و هر روز نگاهی نو، جستنی نو، و راهی‌ نو و آهنگی نو پدید آورد
ادیان هم می‌‌خواستند این کار را بکنند اما نتیجه عکس دادند و انسان‌ها را گروه گروه و ستیزه خو ساختند زیرا به معنی‌‌ها نپرداختند بلکه بیشتر به نشانه‌ها و دنباله روی‌ها روی آوردند
دانش نیز امروزه هر لحظه معنی‌ نوی می‌‌آفریند که تا دیروز نبود، جلال دین خود بسیار به علوم زمان خود مسلط بود، عرفان شمس و جلال دین از عشق می‌‌گوید همان عشقی‌ که امروزه بیش از همه نزد فیزیکدان‌ها و ریاضی دان‌ها یافت میشود و از مستی می‌‌گوید که بیش از همه نزد کسانی است که شادی انسان‌ها را جستجو می‌‌کنند

1397/11/23 22:01
حمید رضا۴

همایون جان،
انسان عاشق حتی در دل خود، خواهان بارش سنگ از عرش بر سر هیچ کس حتی دشمنش نمی شود، چه رسد که این آرزو را بی پرده به همگان بیان کند.
ترویج عشق و مثبت اندیشیِ شما را ستایش می کنم اما با احترام و پوزش، اشتباه می کنید دوست عزیز. شناخت انسان از انسان فقط در دانشگاه هاست که تدریس می شود و نه هیچ جای دیگر.
پدر و مادر جوانی را فرض کنید که نوزاد چند ماهشان را برای فراغت، چند روزی به اقوام می سپارند. جدایی ناگهانی از پدر و مادر، جهان منظم آن نوزادِ ناتوان را دگرگون کرده و گیجی و وحشت زدگی و سپس خشم، ضمیر ناآگاهش را برنامه ریزی می کند. در واقع پدر و مادر با این اشتباه دانه "اضطراب جدایی" و عدم اعتماد را در وجود نوزاد می کارند که این می تواند در بزرگسالی، بطور ناآگاه موجب درگیریِ دائم با اطرافیان تا حد فرو پاشی زندگی خود و دیگران شود.
این مثال را گفتم که بدانید ریشه روان پریشی و روان نژندی در جایی دیگر است و هیچ ربطی به زندگی صنعتی و دنیای سرمایه داری ندارد. فردی که کودکیِ سالم و کم دردی داشته، می تواند شاد در چنین جهانی زندگی می کند. عرفان کوچکترین شناختی از ریشه های رفتار نامناسب انسانی را نداشته، پس توان علاجشان را نیز نداشته.
غزل 2137 مولوی و بسیاری دیگر از ابیاتش گویای این هستند که مولوی هر اندازه که خود را غرق در عشق خدا و یا شمس می کرده، بر ضمیر ناآگاه خویش غلبه نکرده بود و با جرقه ای کوچک، دردها و خشم نهفته منفجر شده و به توهین و رکیک گویی متوسل می شده. رفتاری که امروزه در چند جلسه نشست با متخصصی آگاه، فرد را به حداقل آرامشی می رساند.
پندها، مثبت اندیشی، نگاه فلسفی، و رابطه عاشقانه شمس و مولوی که در قالب هنری خارق العاده از مولوی به ما پارسی زبانان به ارث رسیده، گنجینه ایست که من روزانه از آن بهره می برم. اما القابی چون خداوندگار عشق، انسان کامل و کسی که حقیقت را یافته را بکار نمی گیرم مبادا عزیزی بجای کمک گرفتن از دانش امروزی به کلاسهای خود شناسی تقلبی رجوع و زندگی خود را تباه کند.
شاد و تندرست باشید

1399/01/16 10:04
Inner warrior

با سلام
این شعرو حمید رضا قربانی بنام مولانا بسیار زیبا اجرا کردند پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید

1399/04/19 18:07
همایون

حمیدرضا جان هرچند که خوب نیست اینجا به گفتگوهای دونفره پرداخت، ولی چون موضوع غزل سنگ اندازی است و دعوت به یک مبارزه و دیگر اینکه شما به غزل دیگری که بسیار خاص و ویژه است و بجز در مهنامه (مثنوی) در غزل دیگری کمتر از این زبان به قول شما رکیک گویی هست، اشاره کردید تا موضوع را به تربیت و روانشناسی مربوط کنید و اصل موضوع کنار برود پس از روی علاقه و احترام پاسخ کوتاهی میدهم
اول اینکه آن غزل خاص است چون عبسی برای جلال دین خیلی خاص است، بعد ها هگل فیلسوف بزرگ با تحقیق و تفکر زیاد در عمر خود به این ویژگی خاص عیسی پی میبرد و پیام او که عشق است و سرانجام او که با سنگ دلان روبرو میشود و اینکه عقل نمیتواند با عشق کنار بیاید به یک تراژدی انسانی می انجامد دراین غزل نیزآمده است
چه بخواهیم چه نخواهیم انسان با عقل خود به سرانجام خوبی نمی رسد و فاجعه در کمین است
البته در مقیاس کوچک عقل بسیار کارآمد است مانند مثال کودک که زدید عقل علت جوی خوبی است ولی وقتی خیر و صلاح همگان و جهان و طبیعت و هستی پیش می آید اگر عشق را پرورش ندهیم کار پیچیده میشود ما در دانشگاه رشته عشق شناسی نداریم

1399/05/22 23:07
حمید رضا۴

همایون عزیز،
مولوی در همان اولین داستانِ به اصطلاح عاشقانه اش در مثنوی، بیگناه کشی را توجیه می کند. ما روزانه شاهد نتایج فلاکت بار اینگونه توجیه در جهان هستیم.
نیز، مهمترین پیامِ آنچه شما عشق از سوی عیسی میخوانید اینست که “او عاشق شماست و اگر به او ایمان آورید، هرآنچه گناه کرده اید را می بخشد و نزد خود به بهشت می برد”. حال معلوم نیست با نتایج این همه گانگستر و مافیایی که پس از ارتکاب هر جرمی، صلیبِ کت و کلفتِ آویخته بر گردنشان را می بوسند تا جایشان در بهشت حفظ شود، چه باید کرد.
هر فردی میتواند ادعا کند که عشق شناس است و عاشق. اما نتایجِ گفتارها و کردارها را می باید مشاهده و بررسی کرد.
امروزه می توان هر زوج جوانی که خواهان فرزند هستند را با چند ساعت نشست و آموختن فنون و تکنیک های پرورش کودکان آشنا کرد تا انسانی عاشق به تحویل جامعه دهند. فردی که با خود، دیگران، و کل هستی با مهربانی و درک و احترام برخورد می کند، و در برابر هر چالشی در زندگی با استفاده درست از عقل، و بدور از احساساتی شدن بهترین را حل را انتخاب می کند.
هیچ نیازی به خدا و مذهب و عرفان هم نیست. اما، انسانِ عاشق می تواند در خلوت خود و یا هم باورانش، بدور از تحمیل به دیگران، لحظات شیرینی از باورهای فلسفی نیز بیافریند.
بسیار غم انگیز است که انسانها روزانه و مدام از وسایل و دستاوردهای دانشمندان استفاده می کنند، اما آنجایی که با باورهایشان سازگار نیست، از جمله تعبیر عشق، آنان را نادان خوانده و می گویند که فقط جلال، مصطفی، عیسی، ویا فلانی می داند.

درود بر محمدرضا 4 و همایون با بحث سازنده و موقرشون

1400/04/16 23:07
فرزانه

۱_ آنقدر ناله و زاری سر بدهم و تدابیر مختلف بکار ببرم تا بتوانم زنگار و تیرگی را از روی دل تمام منکران زنگار را پاک کنم و آینه دل ها را روشن کنم . *بر آرم رنگ ها: چاره اندیشی کنم ۲_دل سوار بر مرکب عشق الهی است و عارف هر قدم که در راه عشق الهی بر می دارد فرسنگ ها ازدنیایی مادی دور می شود . ۳_ خداوندا تو گوهر روشنی وجودت را به دل منکران و تاریک دلان بتابان تا بر دل های سنگین انها از عرش سنگ ببارد (= دچار حسرت از درگاه الهی بشوند،اشاره به ایه ۵۰ سوره اعراف "که دوزخیان با حسرتِ از بهشتیان درخواست آبِ رحمت می کنند..." *بارد سنگ: دچار حسرت از غفلت شدن ۴_با این همه تجلی حضرت حق، می دانی چرا باز وجود خداوند را انکار می کنند چون به دلیل سیاه دلی شان قابل درک حضور حقیقی نیستند. (حضور حقیقی از حضور انان ننگ دارد.) ۵_اگر این چنین کور نبودند بی شک می توانستند هزاران جان عاشق را که مانند ستارگان و ماه از وجود تو آویخته شده را مشاهده کنند. * آونگ: آویخته ۶_ چون دیدن شادی نور تجلی وجودت باعث روشن شدن دلهای بسیاری شده است ، شادی راه حقیقت انقدر هست که اگر سالکی دچار لنگیدن هم باشد باز در طی طریق ثابت قدم خواهد بود. و موانع به یاری حق رفع خواهد شد. ۷_ ولی ای خداوند در طی مسیر وصالت ناگهان عقل از دست رفته و باعث مستی می شود. هرگاه کسی دچار عدم هوشیاری می شود دلیلش مستی دیدار تجلیات توست. ۸_ انسان های زیادی را می بینم که مانند از درون تهی و پر از عشق خداوند هستند و از این جهت سروهای هستند که از غم دوری معشوق مانند کمان خمیده شدند. ۹_ از این جهت در این طی طریق هزاران کاروان از سالکان عاشق در رودخانه های عظیم و پر جَبَروت سلوک در هم شکسته شده است.(سالکان دچار مدهوشی و سرمستی شدند.) *گنگ: رود معروف در هند ۱۰ _خدایا تو امید دل شکسته دلان هستی ، تا با دانش بیکرانت به آنها شناخت و اگاهی بدهی. *فرهنگ: دانش ،معرفت ۱۱_ لطف و کرم تو جبران قهاریت توست و تو با جذبه این صفات ( زیاد بودن لطف تو در برابر قهرت) صلح و دوستی رادر جهان برقرار کنی. ۱۲_تا با جذبهِ بیشتر بودن لطفت نسبت به قهرت راهی دیگر برای پی بردن به حقیقت پیدا شود و در دل ها پیوسته قصدِ حقیقت جویی باشد.در این صورت سالک برای رسیدن شتاب می کند. *جگر:دلِ سالک *آهنگ :نیت و قصد ۱۳_ اگر دعوت کننده جذبه شمس تبریزی باشد، و دعوت شونده یک ذره کوچک باشد آن ذره نیرومند و بزرگ می شود و این قدرت در معنویت است.

1401/01/26 23:03
فردین کرمی

درود یاران

1402/03/17 17:06
شاهرخ کاطمی

سلام

صورت مسئله مولوی کبیر در مورد هر انسانی

منحصر به فرد صحبت می کنه انسان راه

طولانی طی کرده تا به انسان بودن رسیده

ولی اسیر ذهن وفکرش شده فکری

که افسانه سازی می کنه او از خداوند

تمنا می کنه روشنی وجودت را که

در ما هست پررنگ کن البته ماباید

اینکار را بکنیم تا بتوانیم از ان برگت

استفاده کنیم ومنظور باریدن سنگ

از عرش ادمی هست که از لومن ذهنی

نمیاد بیرون واحساس کمال می کنه

یعنی ذهن را خاموش کنیم محتویات

فکر مارا خداوند متلاشی کنه

ذهن وفکرهای افل ومزاحم را بزاریم

کنار در این مورد  از خداوند کمک

خواسته نه اینکه سنگ بر دشمن

توهمی ذهن بریزه ما اسیر فکر

وذهن توهمی هستیم

غزل را بخوانید عمل کنید

رستگار خواهید شد