غزل شمارهٔ ۲۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
این طرز به معنی گونه و نیز طراز به همان معنی می شود براند و مدل به عربی اما طراز به معنی حاشیه نگارشش غلت ( غلط) است و باید تراز بشود و معنای تریز می دهد و از خود تریز است نیز تراز به معنی متعادل نیز فارسی است
سلام عزیزان و با تشکر از امین کیخا که ترجمان کاملی درج می نمایند-
در بیت چهارم سخن مولانا با هوشمندی کل است که برتر از هر هوش جزئی بوده و در واقع متشکل از تمام هوش های عالم هستی و اشاره دارد به همه زاهدان ظاهر پرست و عالمان بی اتصالی که عقل کوچک خود را آخر همه چیز می دانند و اگرچه در هر ذره ای وجود این هوشمندی قابل بررسی است اما عاقلان سفیه آنرا منکر می شوند تا بلکه خودشان را جلوه دهند و غافل از اینند که این اقبال بدست آمده جز ننگ برای آنها ارمغانی نخواهد داشت.
البته قسمت اعظم غزل اشاره به هوشمندی الهی دارد
بنگ = گیاه شاهدانه... با کوبیدن آن، گردی مخدر بدست میاید
این غزل شیوه و نگرش جلال دین و شمس را نشان میدهد که تا چه حد آرزوی نیکی و صلح و رستگاری انسان و بشریت را در دل دارند و از جهان بینی تغییر و دگرگونی و اصلاح زندگی و همچنین شیوه نگرش انسانها برخوردارند و در این کار پیگیرانه تا پای جان چون شمس پیش میروند
و هرگز نا امید نمی شوند چون هماهنگی و خرمی را در کل هستی میبینند و این انسان است که با کج بینی خود هزار مصیبت و خشونت و نا مردمی را دامن میزند
آنچه زیبائی و هماهنگی را که جلال دین در هستی میبیند، انسان امروز پس از سدها سال آرام آرام میشناسد وهر روز بیشتر پی میبرد که چه راز آمیزی زیبائی در هستی وجود دارد
جناب همایون، مولوی در این غزلِ زیبا خدای را و در آخر شمس را ستایش می کند که درود بر او.
اما دگر باوران را منکر و سنگین دل می خواند و آرزوی بارش سنگ از عرش بر سر آنان می کند.
خب با داشتن و دنبال کردن چنین نگاهی، انسان هرگز به نیکی و صلح و رستگاری نرسیده و نخواهد رسید.
جالب است که دستاوردهای متخصصین و جراحان و داروسازانِ مغز و اعصاب و نیز جامعه شناسان و روانشناسان در بهبودِ ذهن و روابط انسانی را نادیده میگیرید و چنین می پندارید گویی مولوی همه اینها را می دانسته و انسان تازه و آرام آرام در حال رسیدن به آنهاست!
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان - کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
نازنینانمان گرسنه اند. از آسمان به پایین بیاییم، دست یکدیگر را بگیریم و چاره اندیشی کنیم.
حمید رضای عزیز سپاس از نظر با ارزش و خیرخواهانه
آن نگرش تنگ نظرانه بیشتر به مذهبیهای متعصب و صوفیهای متظاهر بر میگردد
جلال دین پیرو نو شدن و تازگی است که اصل همه دانشها بر چنین نگرشی استوار است
اما مقایسه عرفان و رازورزی در هستی با دانش ریاضی و فیزیک و پزشکی و غیره، و خوار شمردن آن، یک قضاوت نارس و داوری بیدادگرانه ایست که دوستان زیادی به آن میپردازند
دانش بشر بطور خودکار و با گذشت زمان به پیش میرود نه کسی میتواند جلوی آنرا بگیرد و نه به مخالفت با آن بر خیزد مگر کسانی که اینجا سنگین دلان نامیده میشوند
اما عرفان که شناخت انسان از انسان و ویژگیهای آن است در دانشگاهها تدریس نمی شود هر چند دانش روان شناسی چند دهه است که پیدا شده و بیشتر به روان پریشی و روان نژندی ناشی از زندگی صنعتی و دنیای سرمایه داری متمرکز است، عرفان گشودن معنیها و نوسازی آنها را پی میگیرد که این معنیها شادی و تازگی و خرمی انسان و هستی را نمایندگی و راهبری میکند و فضا را برای پرواز روح و روان انسان باز میکند و در جای خود از ارزش بی اندازهای برخوردار است، همچون نوری که نشاط و همواری را برای انسان میآورد و انسان را به لطافت درخورد او میرساند تا از خشکی و ستیز و جنگ، به صلح و یگانگی برساند و هر روز نگاهی نو، جستنی نو، و راهی نو و آهنگی نو پدید آورد
ادیان هم میخواستند این کار را بکنند اما نتیجه عکس دادند و انسانها را گروه گروه و ستیزه خو ساختند زیرا به معنیها نپرداختند بلکه بیشتر به نشانهها و دنباله رویها روی آوردند
دانش نیز امروزه هر لحظه معنی نوی میآفریند که تا دیروز نبود، جلال دین خود بسیار به علوم زمان خود مسلط بود، عرفان شمس و جلال دین از عشق میگوید همان عشقی که امروزه بیش از همه نزد فیزیکدانها و ریاضی دانها یافت میشود و از مستی میگوید که بیش از همه نزد کسانی است که شادی انسانها را جستجو میکنند
همایون جان،
انسان عاشق حتی در دل خود، خواهان بارش سنگ از عرش بر سر هیچ کس حتی دشمنش نمی شود، چه رسد که این آرزو را بی پرده به همگان بیان کند.
ترویج عشق و مثبت اندیشیِ شما را ستایش می کنم اما با احترام و پوزش، اشتباه می کنید دوست عزیز. شناخت انسان از انسان فقط در دانشگاه هاست که تدریس می شود و نه هیچ جای دیگر.
پدر و مادر جوانی را فرض کنید که نوزاد چند ماهشان را برای فراغت، چند روزی به اقوام می سپارند. جدایی ناگهانی از پدر و مادر، جهان منظم آن نوزادِ ناتوان را دگرگون کرده و گیجی و وحشت زدگی و سپس خشم، ضمیر ناآگاهش را برنامه ریزی می کند. در واقع پدر و مادر با این اشتباه دانه "اضطراب جدایی" و عدم اعتماد را در وجود نوزاد می کارند که این می تواند در بزرگسالی، بطور ناآگاه موجب درگیریِ دائم با اطرافیان تا حد فرو پاشی زندگی خود و دیگران شود.
این مثال را گفتم که بدانید ریشه روان پریشی و روان نژندی در جایی دیگر است و هیچ ربطی به زندگی صنعتی و دنیای سرمایه داری ندارد. فردی که کودکیِ سالم و کم دردی داشته، می تواند شاد در چنین جهانی زندگی می کند. عرفان کوچکترین شناختی از ریشه های رفتار نامناسب انسانی را نداشته، پس توان علاجشان را نیز نداشته.
غزل 2137 مولوی و بسیاری دیگر از ابیاتش گویای این هستند که مولوی هر اندازه که خود را غرق در عشق خدا و یا شمس می کرده، بر ضمیر ناآگاه خویش غلبه نکرده بود و با جرقه ای کوچک، دردها و خشم نهفته منفجر شده و به توهین و رکیک گویی متوسل می شده. رفتاری که امروزه در چند جلسه نشست با متخصصی آگاه، فرد را به حداقل آرامشی می رساند.
پندها، مثبت اندیشی، نگاه فلسفی، و رابطه عاشقانه شمس و مولوی که در قالب هنری خارق العاده از مولوی به ما پارسی زبانان به ارث رسیده، گنجینه ایست که من روزانه از آن بهره می برم. اما القابی چون خداوندگار عشق، انسان کامل و کسی که حقیقت را یافته را بکار نمی گیرم مبادا عزیزی بجای کمک گرفتن از دانش امروزی به کلاسهای خود شناسی تقلبی رجوع و زندگی خود را تباه کند.
شاد و تندرست باشید
با سلام
این شعرو حمید رضا قربانی بنام مولانا بسیار زیبا اجرا کردند پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید
حمیدرضا جان هرچند که خوب نیست اینجا به گفتگوهای دونفره پرداخت، ولی چون موضوع غزل سنگ اندازی است و دعوت به یک مبارزه و دیگر اینکه شما به غزل دیگری که بسیار خاص و ویژه است و بجز در مهنامه (مثنوی) در غزل دیگری کمتر از این زبان به قول شما رکیک گویی هست، اشاره کردید تا موضوع را به تربیت و روانشناسی مربوط کنید و اصل موضوع کنار برود پس از روی علاقه و احترام پاسخ کوتاهی میدهم
اول اینکه آن غزل خاص است چون عبسی برای جلال دین خیلی خاص است، بعد ها هگل فیلسوف بزرگ با تحقیق و تفکر زیاد در عمر خود به این ویژگی خاص عیسی پی میبرد و پیام او که عشق است و سرانجام او که با سنگ دلان روبرو میشود و اینکه عقل نمیتواند با عشق کنار بیاید به یک تراژدی انسانی می انجامد دراین غزل نیزآمده است
چه بخواهیم چه نخواهیم انسان با عقل خود به سرانجام خوبی نمی رسد و فاجعه در کمین است
البته در مقیاس کوچک عقل بسیار کارآمد است مانند مثال کودک که زدید عقل علت جوی خوبی است ولی وقتی خیر و صلاح همگان و جهان و طبیعت و هستی پیش می آید اگر عشق را پرورش ندهیم کار پیچیده میشود ما در دانشگاه رشته عشق شناسی نداریم
همایون عزیز،
مولوی در همان اولین داستانِ به اصطلاح عاشقانه اش در مثنوی، بیگناه کشی را توجیه می کند. ما روزانه شاهد نتایج فلاکت بار اینگونه توجیه در جهان هستیم.
نیز، مهمترین پیامِ آنچه شما عشق از سوی عیسی میخوانید اینست که “او عاشق شماست و اگر به او ایمان آورید، هرآنچه گناه کرده اید را می بخشد و نزد خود به بهشت می برد”. حال معلوم نیست با نتایج این همه گانگستر و مافیایی که پس از ارتکاب هر جرمی، صلیبِ کت و کلفتِ آویخته بر گردنشان را می بوسند تا جایشان در بهشت حفظ شود، چه باید کرد.
هر فردی میتواند ادعا کند که عشق شناس است و عاشق. اما نتایجِ گفتارها و کردارها را می باید مشاهده و بررسی کرد.
امروزه می توان هر زوج جوانی که خواهان فرزند هستند را با چند ساعت نشست و آموختن فنون و تکنیک های پرورش کودکان آشنا کرد تا انسانی عاشق به تحویل جامعه دهند. فردی که با خود، دیگران، و کل هستی با مهربانی و درک و احترام برخورد می کند، و در برابر هر چالشی در زندگی با استفاده درست از عقل، و بدور از احساساتی شدن بهترین را حل را انتخاب می کند.
هیچ نیازی به خدا و مذهب و عرفان هم نیست. اما، انسانِ عاشق می تواند در خلوت خود و یا هم باورانش، بدور از تحمیل به دیگران، لحظات شیرینی از باورهای فلسفی نیز بیافریند.
بسیار غم انگیز است که انسانها روزانه و مدام از وسایل و دستاوردهای دانشمندان استفاده می کنند، اما آنجایی که با باورهایشان سازگار نیست، از جمله تعبیر عشق، آنان را نادان خوانده و می گویند که فقط جلال، مصطفی، عیسی، ویا فلانی می داند.
درود بر محمدرضا 4 و همایون با بحث سازنده و موقرشون
درود یاران
سلام
صورت مسئله مولوی کبیر در مورد هر انسانی
منحصر به فرد صحبت می کنه انسان راه
طولانی طی کرده تا به انسان بودن رسیده
ولی اسیر ذهن وفکرش شده فکری
که افسانه سازی می کنه او از خداوند
تمنا می کنه روشنی وجودت را که
در ما هست پررنگ کن البته ماباید
اینکار را بکنیم تا بتوانیم از ان برگت
استفاده کنیم ومنظور باریدن سنگ
از عرش ادمی هست که از لومن ذهنی
نمیاد بیرون واحساس کمال می کنه
یعنی ذهن را خاموش کنیم محتویات
فکر مارا خداوند متلاشی کنه
ذهن وفکرهای افل ومزاحم را بزاریم
کنار در این مورد از خداوند کمک
خواسته نه اینکه سنگ بر دشمن
توهمی ذهن بریزه ما اسیر فکر
وذهن توهمی هستیم
غزل را بخوانید عمل کنید
رستگار خواهید شد