غزل شمارهٔ ۲۱۷۱
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد
تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو
سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد
جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو
بنگر حشر مستان از دست بنه دستان
با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو
زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش
اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو
برگو هله جان برگو پیش همگان برگو
و آن نکته که میدانی با او پنهان برگو
از جام رحیق او مست است عشیق او
پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو
من بیزبر و زیرم در پنجه آن شیرم
ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو
زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم
یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو
خورشید معینت شد اقبال قرینت شد
مقصود یقینت شد بیشک و گمان برگو
چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف
زان سو مثل هاتف بینام و نشان برگو
در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن
رویی به روانها کن زین گرم روان برگو
من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم
ای شاه زبردستم بیکام و دهان برگو
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
هوش مصنوعی: عشق و زندگیام به شدت در حال تلاطم است، ای محبوب، بگو که این رشتهی محبت در حال حرکت است، ای ساقی جان، بگو.
سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد
تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو
هوش مصنوعی: سلطان محبوب آمد و آن پادشاه بزرگ نیز نمایان شد. تا چه زمانی به این دعا گوش میکنی، ای شنونده؟ به من خبر بده.
سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد
جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سمندر خاصیتی دارد که از آتش نمیسوزد و این ویژگی بسیار نادر است. همچنین، شخصیت قلندر نیز به نوعی بیانگر جان و روحی است که از خطرات و مشکلات در امان میماند. در کل، صحبت از چیزهای نادر و خاص در اینجا مطرح شده است.
بنگر حشر مستان از دست بنه دستان
با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو
هوش مصنوعی: نگاه کن به جمع مستانی که با دستانی پر از بار سنگین، دست در دست هم دارند. با قوت و نیرویی بالا، به پیش بیایید و با شدت صحبت کنید.
زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش
اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو
هوش مصنوعی: از آن چشمان غمزهاش مانند تیری که از کمان رها میشود، و ابرویش به سان کمانی که تیر را نگه میدارد، رازی از شجاعت و جنگجویی با تیر و کمان را برایم بفرما.
برگو هله جان برگو پیش همگان برگو
و آن نکته که میدانی با او پنهان برگو
هوش مصنوعی: بگو، ای جان، بگو، این صحبتها را در حضور همه مطرح کن و آن نکتهای که میدانی و در دل پنهان کردهای، نیز به زبان بیاور.
از جام رحیق او مست است عشیق او
پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو
هوش مصنوعی: عاشق از شراب ناب او سرمست است و پیام او مانند سنگ عقیق زیبا و ارزشمند است. ای گوهر گرانبها، سخن خود را برای من بگو.
من بیزبر و زیرم در پنجه آن شیرم
ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو
هوش مصنوعی: من بیتجربه و نادرستم، اما در دستان آن شیر قویهستم. از اوضاع و احوال دنیا خستهام، حال فلانی را برایم بگو.
زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم
یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوهی عمیق قرار دارم، اما در عین حال به شادی نیز فکر میکنم. برای یک آن از این حالت رهایم کن و برای آنی دیگر به حالتی دیگر ببر.
خورشید معینت شد اقبال قرینت شد
مقصود یقینت شد بیشک و گمان برگو
هوش مصنوعی: خورشید به تو کمک کرده و بختت خوب شده، هدفهایت به یقین رسیده و بدون شک و تردید درباره آنها صحبت کن.
چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف
زان سو مثل هاتف بینام و نشان برگو
هوش مصنوعی: ای عارف، زمانی که از این دنیای مادی و جسمانی عبور کنی، مثل یک ندا یا پیام که بدون نام و نشانی میآید، سخن بگوی.
در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن
رویی به روانها کن زین گرم روان برگو
هوش مصنوعی: در عالم وجود، جان خود را جایگاه کن و در غیب، زیباییها را مشاهده کن. نگاهی به روحها بینداز و از این زندگی گرم و پرماجرا بهرهبرداری کن.
من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم
ای شاه زبردستم بیکام و دهان برگو
هوش مصنوعی: من به خاطر حالتی که دارم، کاملاً مست و بیخبر از خودم شدهام و اکنون در برابر تو، ای پادشاه توانمند، سر خم کردهام. از تو میخواهم که این آرزوهای برآوردهنشده و این حرفهای نگفته را از من بگویی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۱۷۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/12/19 11:03
درخواست
بیت
برگو هله جان برگو پیش همگان برگو
و آن نکته که میدانی با او- به نهان -برگو
به وزن نزدیکتر است