اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در سفر هوای تو بیخبرم به جان تو
نیک مبارک آمدهست این سفرم به جان تو
هوش مصنوعی: در این سفر که به سوی تو میروم، بیخبر از دلخوشیها و سختیهای آن نیستم، اما به خاطر تو خوشحالم که این سفر را آغاز کردهام.
لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی
کشته زار در میان زان کمرم به جان تو
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و جاذبهات، چون لعل درخشانی که در قبا پوشیدهای، به دل من نفوذ کردهای. در این میان، من به خاطر تو و عشق به تو، به شدت دلتنگ و بیقرارم.
همچو قمر برآمدی بر قمران سر آمدی
همچو هلال زار من زان قمرم به جان تو
هوش مصنوعی: همانند ماه درخشیدم و بر ماهها سایه افکندهام. به مانند هلال، در باغ من ز همتای خود، وجود تو را به جانم میپرستم.
خشک و ترم خیال تو آینه جمال تو
خشک لبم ز سوز دل چشم ترم به جان تو
هوش مصنوعی: من در خیال تو هم خشک و هم تر هستم. زیبایی تو همچون آینهای است که من را مینمایاند. لبانم خشک شده از درد دل، و چشمانم به خاطر عشق و شوق به تو، پر از اشک است.
تا تو ز لعل بستهات تنگ شکر گشادهای
چون مگس شکسته پر بر شکرم به جان تو
هوش مصنوعی: هنگامی که تو به زیبایی و شیرینی لبهایت فکر میکنی، من مانند مگسی که پرهایش آسیب دیده، فقط به معشوق تو دل بستهام و همه وجودم را به یاد تو قربانی میکنم.
دام همیشه تا بود آفت بال و پر بود
رسته شود ز دام تو بال و پرم به جان تو
هوش مصنوعی: دام همیشه وجود دارد و خطر همچنان هست. اما وقتی که از دام تو آزاد شوم، به خاطر تو بال و پرم را به دست میآورم.
در تبریز شمس دین هست چراغ هر سحر
طالب آفتاب من چون سحرم به جان تو
هوش مصنوعی: در شهر تبریز، شمس دین مانند نوری است که هر صبح درخشش دارد. من که عاشق نور هستم، در طلب آفتاب تو هستم و مانند سحر، با تمام وجود به تو وابستهام.
حاشیه ها
دوره پس از شمس دوره ای عجیب در زندگی جلال دین است که شاید بسیار کمیاب و نایاب باشد و جای دیگری تکرار نشده باشد شاید بشود رابطه سقراط و افلاطون را مثال زد ولی هنوز بسیار با این پدیده فاصله دارد و متفاوت لست
در غزل دیگری هم مشابه این گفتگو آمده:
سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو
وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو
اثر شمس پس از ناپدید شدن او بسیار زنده و جاندار و کارآمد باقی می ماند و این بسیار شگفت انگیز است
یک بخش آن مربوط به نوع ناپدید شدن شمس است که هرگز جلال دین نتوانست آنرا بپذیرد و او میخواست شمس را زنده بدارد و تا ابد او را باقی نگاه دارد و به خوبی از عهده آن بر می آید
و بخش دیگر آن اثری بی مانند است که حضور شمس در زندگی شخصی مانند جلال دین داشته است که حکایت این دو را بسیار شیرین و شکرین کرده که همه چون مگس ها به این حکایت کشیده میشوند