اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم باران و ناودان ز کجا
من را چه به غم و شادی این دنیا؟ مرا چه به غم باران و غم ناودان؟
چرا به عالم اصلی خویش وانروم
دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا
چرا به عالم و جای اصلی خود نروم، دل (که زیباپسند است) را چه به تماشای این خاکدان؟
چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان
من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا
وقتی که خر ندارم و خربنده هم نیستم ای عزیز جان! مرا چه به غم پالان و غم کودبان؟
هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان
تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا
هزار ساله گذشتی و از عقل و وهم و گمان فراتر رفتی؛ تو از کجا و تنگناهای بدگمان از کجا؟
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پَرّی
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
تو چهار بال هستی تا به آسمان بپری و بروی؛ تو را چه به غم نردبان و بام؟
کسی تو را و تو کس را به بز نمیگیری
تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا
کسی تو را به بز نمیگیرد و تو هیچکس را به بز نمیگیری؛ تو از کجا و هیاهای چوپان کجا؟ (به بز گرفتن احتمالا معنی «بهحساب آوردن» است)
هزار نعره ز بالای آسمان آمد
تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا
هزار نعره و غوغا از بالای آسمان آمد اما تو کاهلی میکنی و نمیجویی که این غوغا از کجاست.
چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت
میان کژدم و ماران تو را امان ز کجا
وقتی آدمی با یک مار از بهشت بیرون شد تو چرا با کژدمها و مارها بهسر میبری؟
دلا دلا به سر رشته شو، مَثَل بشنو
که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا
ای عزیز جان، به حرف اصلی بپرداز و اصلکار را بگو! که آسمان را چه به ریسمان؟
شراب خام بیار و به پختگان درده
من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا
شراب خام را بیاور و به پختگان بده! مرا چه به حرف چند قلتبان؟
شرابخانه درآ و در از درون دربند
تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا
به شرابخانه درآی و در را بر روی نامحرمان ببند، تو را چه به بد و نیک مردمان؟
طمع مدار که عمر تو را کران باشد
صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا
فکر مکن که عمر تو پایانی دارد؛ صفات حقی و حق کی حد و کران دارد؟
اجل قفس شکند مرغ را نیازارد
اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا
اجل قفس را میشکند و به پرنده آسیب نمیزند و او را نمیآزارد، مرگ کجا و بال و پر مرغ جاودان از کجا؟
خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید
که این دهل ز چه بامست و این بیان ز کجا
سکوت کن که سخنان بسیار گفتی و کسی نشنید؛ که این دهل از چه بامی به گوش میرسد و این سخنان از کجا؟
حاشیه ها
حقیقتا کسی جا و مکان جلال دین را درک نمی کند که جایگاه او در هستی کجاست، این غزل تلاشی است برای این منظور
انسان هر کاری کند اسیر جسم است و ارزشهای جسمانی و واقعیتها و حواس بیرونی او تماما او را در بر گرفته است
مثال زیبا و حقیقت تلخی را ناگزیر بیان میکند و آن اینست که جدای از رابطه فرزندی و پدر مادری هیچ انسانی به اندازه یک بز هم برای دیگری ارزش قائل نیست و استثنایی در این میان نیست و آنان نیز که چون شبانان ادعاها و هیاهوها به پا میکنند دیگران را چون گلهای از گوسفند به حساب میآورند شاید این حقیقت ما را به فکر وادارد و به دنبال حقیقت خود و بی مرزی و بی اندازه بودن انسان در هستی پی ببریم و اینکه در حقیقت همه چیز در هستی بی ارزش است و نابود شدنی و بی هستی است بجز انسان. انسان نیازمند بهشت نیست تا جاودان شود بلکه انسان میتواند شرابی بسازد و با آن مستی کند که همان مستی، جاودانی او است، و جاودانی را انسان به هستی میبخشد نه بر عکس، و این انسان است که شادی را به هستی میآورد و انسان را بام و آسمانی ویژه است که میتواند به آن پای گذارد ودر این رها شود بی آنکه دیگر نیازی به قفس جسمانی داشته باشد، آیا کسی به سادگی میتواند به این باور زیبا و یگانه و این الماس بی همتا برسد و از ارزش گذاری مادی و جسمانی خود که از یک بز بیشتر نیست رهایی یابد؟
تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری . تو میتوانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پرواز کنی و با خدا، بیامیزی .