غزل شمارهٔ ۲۱۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش مبینا جهانشاهی
حاشیه ها
حقیقتا کسی جا و مکان جلال دین را درک نمی کند که جایگاه او در هستی کجاست، این غزل تلاشی است برای این منظور
انسان هر کاری کند اسیر جسم است و ارزشهای جسمانی و واقعیتها و حواس بیرونی او تماما او را در بر گرفته است
مثال زیبا و حقیقت تلخی را ناگزیر بیان میکند و آن اینست که جدای از رابطه فرزندی و پدر مادری هیچ انسانی به اندازه یک بز هم برای دیگری ارزش قائل نیست و استثنایی در این میان نیست و آنان نیز که چون شبانان ادعاها و هیاهوها به پا میکنند دیگران را چون گلهای از گوسفند به حساب میآورند شاید این حقیقت ما را به فکر وادارد و به دنبال حقیقت خود و بی مرزی و بی اندازه بودن انسان در هستی پی ببریم و اینکه در حقیقت همه چیز در هستی بی ارزش است و نابود شدنی و بی هستی است بجز انسان. انسان نیازمند بهشت نیست تا جاودان شود بلکه انسان میتواند شرابی بسازد و با آن مستی کند که همان مستی، جاودانی او است، و جاودانی را انسان به هستی میبخشد نه بر عکس، و این انسان است که شادی را به هستی میآورد و انسان را بام و آسمانی ویژه است که میتواند به آن پای گذارد ودر این رها شود بی آنکه دیگر نیازی به قفس جسمانی داشته باشد، آیا کسی به سادگی میتواند به این باور زیبا و یگانه و این الماس بی همتا برسد و از ارزش گذاری مادی و جسمانی خود که از یک بز بیشتر نیست رهایی یابد؟
تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری . تو میتوانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پرواز کنی و با خدا، بیامیزی .