گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴

درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخم‌های جفا
نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی
اگر مقیم بدندی چو صخره صما
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود
ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا
چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی
اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخم‌های جفا
درخت اگر می‌توانست حرکت کند؛ نه درد ارّه را می‌کشید نه زخم‌های ستم تبر را.
نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی
اگر مقیم بدندی چو صخره صما
آفتاب و ماه نیز نور نمی‌دادند و نمی‌درخشیدند اگر همچون صخره‌ها ثابت بودند.
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
فرات و دجله و جیحون نیز چه تلخ و ناگوار می‌شدند اگر همچون دریا ایستا بودند.
هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود
ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا
هوا اگر در یک چاه بماند همچون زهر، بد و کُشنده می‌شود؛ ببین هوا از ماندن و ایستادن چه‌قدر ضرر کرد!
چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا
وقتی که آب دریا بخار شد و ابر گشت، از تلخی نجات یافت و همچون حلوا شیرین گشت.
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا
آتش وقتی‌که از جنبش و شعله کشیدن فرو ایستاد، خاکستر شد و مُرد.
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
ببین یوسف کنعان که وقتی از کنار پدر رفت و به‌مصر سفر کرد، استثنایی شد.
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا
ببین موسی عمران را که از نزد مادر به مدین رفت و از این‌طریق به سروری رسید.
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی
ببین عیسی مریم را که از زیادی سیر و سفر همچون چشمه آب زندگانی «زندگی‌بخش» شد.
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
به حضرت احمد مرسل ببین که وقتی از مکه رفت، لشکر کشید و بر مکه والا و برتر گشت.
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی
وقتی‌که در شب معراج و سوار بر براق، سفر کرد، به مقام «قاب قوسین او ادنی» رسید. (مصرع دوم بخشی است از آیه ۹ سوره نجم)
اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
اگر خسته نشوی یکی یکی، دوتا دوتا و بیشتر برای تو، مسافران و روندگان جهان را می‌شمارم و توضیح می‌دهم.
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
وقتی تعداد کمی را نشان دادم و مثال زدم، بقیه را خود بدان؛ (و با این دانستن) از خوی و منش خود جدا شو و به خوی و خُلق خدا سفر کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/03/10 01:06
امین کیخا

بیش خاکستر یعنی مهماننواز