گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۸

جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو
بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود
هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو
نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو
راز برای گوش تو ناز تو هم برای تو
خیز ز پیشم ای خرد تا برهم ز نیک و بد
خیز دلا تو نیز هم تا نکنم سزای تو
هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر
کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو
بسته لب تو برگشا چیست عقیق بی‌بها
کان عقیق هم تویی من چه دهم بهای تو
سایه توست ای پسر هر چه برست ای پسر
سایه فکند ای پسر در دو جهان همای تو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو
هوش مصنوعی: ای پسر، جان و هستی تو بی‌نظیر است و هیچ‌کس در برابر تو قرار نمی‌گیرد. به خودت بنگر و ببین چه کسی جز تو وجود دارد.
بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود
هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو
هوش مصنوعی: به نرمیدگی بر لبان خود بوسه‌ای بزن و رازهای دل را در گوش خود بگو. هم زیبایی خود را تماشا کن و هم از خوبی‌های خود سخن بگو.
نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو
راز برای گوش تو ناز تو هم برای تو
هوش مصنوعی: راز عشق تو از حقیقت دور نیست و بی‌دلیلی نیست. آنچه برای تو سزد، نیز برای توست؛ گوش تو باید درک کند و زیبایی‌های ناز تو را بشناسد.
خیز ز پیشم ای خرد تا برهم ز نیک و بد
خیز دلا تو نیز هم تا نکنم سزای تو
هوش مصنوعی: بسیار خوب، به جلو بیا ای اندیشه تا از میان نیک و بد فاصله بگیریم. ای دل، تو هم تلاش کن تا من بتوانم پاداش تو را به درستی انجام دهم.
هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر
کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که تو هم نقش پدر را داری و هم نقش پسر، و نشان می‌دهد که تو هم موجودی متفاوتی هستی و هم شکر وجودت شیرین است. کسی دیگر را نمی‌توان به جای تو تصور کرد.
بسته لب تو برگشا چیست عقیق بی‌بها
کان عقیق هم تویی من چه دهم بهای تو
هوش مصنوعی: وقتی لب‌های تو بسته است، نمی‌توانی از آن زیبایی و ارزش‌های درونت بهره‌ای ببری. مانند عقیق بی‌ارزشی که هیچ کس به آن توجهی ندارد، تو نیز در این حالت بی‌نصیب هستی. حالا من باید چه چیزی برای تو بیاورم که به ارزش وجودی‌ات بیفزاید؟
سایه توست ای پسر هر چه برست ای پسر
سایه فکند ای پسر در دو جهان همای تو
هوش مصنوعی: تو ای پسر، هر آنچه که وجود دارد، سایه‌ای از توست. در هر دو جهان، تو همای کامیابی و سروری.

حاشیه ها

1391/08/31 20:10
سعید

من فکر می کنم این شعر به عشق به خویشتن اشاره داره که سرچشمه دوست داشتن و دوست داشته شدن می باشد کسی که خودش را دوست بدارد دیگران هم او را دوست می دارند

1393/08/02 23:11
وفا

سلام
بخشی از این غزل به صورت ترجمه ارائه شده که جالب است.
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/09/21 02:12
همایون

این غزل همزاد غزل زیر است
چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او
راز آمیزی هستی‌ در زیبائی و بی‌ نظیری آن است اگر غزل قبلی در کار بیاید حتما این غزل هم با آن می‌‌آید
هستی‌ دو چیز نیست یک چیز است که در خود و در بزرگی خود و در زیبائی و بی‌ بهائی خود که قابل هیچ ارزش گذاری نیست و هیچ حد و مرزی را بر نمی تابد همچون یک راز پر از ناز در انسان جلوه می‌‌کند، انسانی‌ اینگونه پسر خود است که در خود زایشی دوباره می‌‌یابد آنگاه هم پدر خود است و هم پسر خود
این کیفیت انسان در هستی‌ است که به زبان سحر انگیز جلال دین بیان می‌‌شود که در عین حال کیفیت و چگونگی وجود نیز هست، چنین کیفیتی دیگر نه نیازی به خرد دارد و نه دل چه برسد به عقل توبه کار، از چه چیزی باید توبه نمود و به چه چیزی باید اندیشید، چنین انسانی‌ می‌‌تواند پیرامون خود را بهشت کند و سایه او می‌‌تواند به همه سعادت و بهروزی ببخشد او از تمامی هستی‌ برخوردار است و خود کان شکر می‌‌گردد

1403/05/14 05:08
عیچکس ابن هیچکس

مولوی در اشعار دیگرش نیز این موضوع را در قالب داستان فردی که به دیدار معشوقش میرود و چون در میزند ندا می آید کیست؟ میگوید منم. میگوید برو . و سالی میگردد تا پخته میشود و باز میگردد. تا میگوید تویی تو و در گشاد میشود.

اشاره لطیف است به اینکه سالها در خانه را میزدیم غافل از انکه از درون در میکوفتیم.

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموش و او در فغان و در غوغاست