گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۶

ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او
پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او
خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او
کی هلدم با خود کی می‌دهدم بر سر می
گل دهدم در مه دی بلبل گلزارم از او
من خوش و تو نیم خوشی جهد بکن تا بچشی
تا قدحی می‌بکشی ز آنک گرفتارم از او

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او
پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او
هوش مصنوعی: ای شیرین، ای شیرین! من از او نعمت و لطفی دارم که می‌توانم نصیحت بپذیرم و همچنین احساس شوق و شورش را نیز از او دارم.
خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او
هوش مصنوعی: دل من پر از شادی است و هیچ غمی ندارم. اما هر چه به دنیا و تلخی‌هایش نزدیک‌تر می‌شوم، از آن دوری می‌جویم و بیزارم.
کی هلدم با خود کی می‌دهدم بر سر می
گل دهدم در مه دی بلبل گلزارم از او
هوش مصنوعی: من با خودم به کجا می‌روم و بر سر چه چیزی می‌زنم؟ در مه دی (دی ماه) مثل بلبل در باغ گل هستم و از گل می‌چشم.
من خوش و تو نیم خوشی جهد بکن تا بچشی
تا قدحی می‌بکشی ز آنک گرفتارم از او
هوش مصنوعی: من حال خوشی دارم و تو چندان خوش نیستی، تلاش کن تا طعم شادی را بچشی، زیرا من به خاطر این حالت گرفتار شده‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۴۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/09/21 01:12
همایون

دانشمندان از بسیاری حقایق جهان و طبیعت نمی توانند سر در بیاورند و علت آن این است که عوامل و سطوح و متغیر‌های هستی‌ بی‌ شمارند، تنها چهل سال طول کشید تا آنها پی‌ ببرند که چگونه دو اتم هیدروژن با هم ترکیب می‌‌شود و مدل این کار چگونه است که دو الکترون در کنار هم به دور دو پروتون می‌‌گردد، این ساده‌ترین نوع ترکیب است برای همین عملکرد پروتیین‌ها این قدر پیچیده و غیر قابل دریافت به نظر می‌‌آید و پیدا شدن حیات روی زمین غیر قابل فهم برای مغز انسانی‌ است
رمز آن در همین فراوانی است که جلال دین از آن همه جا بنام کان شکر یاد می‌‌کند
آنکه به این معنی‌ پی‌ نمی برد نیمه خوش است و هیچ گاه تمام خوشی را تجربه نمی کند، نیمه خوشی نیز از هستی‌ می‌‌آید و از خود او نیست زیرا انسان هر چه قدر ناتوان در رازورزی هستی‌ باشد بالاخره نسیمی از این فراوانی به او می‌‌رسد، ولی جلال دین می‌‌گوید من به این فراوانی وصل هستم و گرفتار و عاشق و شیفته و اسیر و دلباخته آنم و همواره می‌‌سرخوشی و خرمی و تازگی گلزار آن به من می‌‌رسد