گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۴

کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو
گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را
ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو
گیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر
ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کو
گیر که خود جوهریی نیست پی مشتریی
چون نکنی سروریی ابر گهربار تو کو
گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود
تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کو
هین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقا
بی‌گه شد زود بیا خانه خمار تو کو
تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا
گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کو
برد کلاه تو غری برد قبایت دگری
روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کو
بر سر مستان ابد خارجیی راه زند
شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو
خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان
ترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
هوش مصنوعی: هر چه در این جهان اتفاق بیفتد، باید به دنبال تو باشد. کجا هستی؟ اگر دو جهان هم تبدیل به میخانه شوند، آن معشوق با وفا و فریبنده تو کجا خواهد بود؟
گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو
هوش مصنوعی: بگیر که در جهان قحطی است و دیگر خبری از نان و کاسه نیست. ای شاه، چه در ظاهر و چه در باطن، انبار و ذخیره‌ات کجاست؟
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو
هوش مصنوعی: دنیا پر از زحمت و درد است، همچون خار و مار. ای شادی و خوشی من، کجاست باغ و گلزار تو؟
گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را
ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو
هوش مصنوعی: بچش که مرد بزرگ و بخشنده، بخیل را از پا در می‌آورد. ای دل و ای دیده، نیکی و بخشش را فراموش نکنید و به دنبال نعمت‌ها و زیبایی‌ها باشید.
گیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر
ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کو
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که اگر خورشید و ماه هم در دنیای ظلمت و قعر فساد گرفتار شوند، چه کسی به کمک می‌آید تا نجات پیدا کنند؟ اینجا اشاره به نیاز به نور و هدایت الهی است که همچون شعله و انوار، انسان را از تاریکی‌ها خارج کند.
گیر که خود جوهریی نیست پی مشتریی
چون نکنی سروریی ابر گهربار تو کو
هوش مصنوعی: بگیر که خودت ارزش و جوهر خاصی نداری، پس دنبال چیز باارزشی مثل مشتری نرو. اگر خودت را بالا نبری، ابر پربار و ارزشمند تو کجاست؟
گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود
تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کو
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که به سخن آید و از رازها بگوید، حال آنکه جوش و خروش اسرار تو کجاست؟
هین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقا
بی‌گه شد زود بیا خانه خمار تو کو
هوش مصنوعی: بیا و فراموش کن همه چیز را، ما در شادی و خوشی دیدار غرق هستیم. بی‌صبرانه منتظریم، زود بیا و از جایی که مستی و سرخوشی‌ات را برمی‌داریم، برگرد.
تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا
گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کو
هوش مصنوعی: نظاره‌گر زودبین، به یاری من بیا، تا با هم در این راه پیش برویم، وگرنه ویرانی و بی‌نظمی دامن تو را هم خواهد گرفت.
برد کلاه تو غری برد قبایت دگری
روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کو
هوش مصنوعی: کلاه تو را برده‌اند و کلاهی دیگر بر سر فرد دیگری است. رنگ چهره‌ات از غم و ناراحتی زرد شده و حالا باید به خودت رسیدگی کنی و از خودت مراقبت کنی.
بر سر مستان ابد خارجیی راه زند
شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حال و هوای مستی و شادی اشاره می‌کند و از معشوقه یا دوستش می‌خواهد که اگر در زندگی‌اش زخم یا درد به او رسیده، آن را فراموش کند و در عوض به لذت و خوشی بپردازد. به نوعی این بیت نشان‌دهنده نیاز به خوشی و فراموشی در برابر سختی‌های زندگی است.
خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان
ترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کو
هوش مصنوعی: سکوت کن ای کسی که سخن می‌پراکنی، چرا که سخنان و رفتار تو نباید به حال و وضعیت دیگران ترجمه شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۴۴ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۱۴۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/06/29 13:08
هیچ

گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
گیر که خار است جهان گژدُم و مار است جهان

1397/09/20 03:12
همایون

این غزل در حقیقت سخنان شمس است که به جلال دین گفته شده است و او آن را به جان دل خریده است و اکنون به زیبائی برای همه بازگو می‌‌کند و همه رمز و راز‌ها و گوشه‌های آنرا باز گشائی می‌‌نماید
شمس به جلال دین می‌‌گوید سخنان گذشتگان را تکرار نکن بلکه آنها را باز آفرینی کن و گامی‌ به پیش ببر تا یاد بگیری سخن نو و تازه بگویی
اگر این توصیه شمس و جلال دین را همه بکار ببندند دنیا گلستان می‌‌شود، ما ایرانیان که آنرا فراموش کردیم و روزگار مان خوش نیست و دیرگاهی است که درجا می‌‌زنیم و به آنچه داریم دل خوشیم و این موجب شده است که به سترونی و نازایی دچار شویم
در حالی‌ که جلال دین می‌‌گوید فرض کن هیچ چیز در این دنیا نیست و تو باید همه چیز را پدید آوری، این است آن عرفانی که جلال دین پس از ملاقات شمس برای ما می‌‌سازد که از بنیاد با آنچه پیش از آن بوده است تفاوت دارد، به به چه غزل زیبا و جان داری

1402/07/27 09:09
بزرگمهر

...ما ایرانیان...

من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش

هر کسی آن درَود، عاقبت کار که کشت