غزل شمارهٔ ۲۱۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
گیر که خار است جهان گژدُم و مار است جهان
این غزل در حقیقت سخنان شمس است که به جلال دین گفته شده است و او آن را به جان دل خریده است و اکنون به زیبائی برای همه بازگو میکند و همه رمز و رازها و گوشههای آنرا باز گشائی مینماید
شمس به جلال دین میگوید سخنان گذشتگان را تکرار نکن بلکه آنها را باز آفرینی کن و گامی به پیش ببر تا یاد بگیری سخن نو و تازه بگویی
اگر این توصیه شمس و جلال دین را همه بکار ببندند دنیا گلستان میشود، ما ایرانیان که آنرا فراموش کردیم و روزگار مان خوش نیست و دیرگاهی است که درجا میزنیم و به آنچه داریم دل خوشیم و این موجب شده است که به سترونی و نازایی دچار شویم
در حالی که جلال دین میگوید فرض کن هیچ چیز در این دنیا نیست و تو باید همه چیز را پدید آوری، این است آن عرفانی که جلال دین پس از ملاقات شمس برای ما میسازد که از بنیاد با آنچه پیش از آن بوده است تفاوت دارد، به به چه غزل زیبا و جان داری
...ما ایرانیان...
من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن درَود، عاقبت کار که کشت