غزل شمارهٔ ۲۱۳۹
والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو
کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو
با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها
با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو
هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ
هر آرزو که باشدت پیش آ و در گوشم بگو
خوش من فریب تو خورم نندیشم و این ننگرم
که من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو
من بر درم تو واصلی حاتم کف و دریادلی
بالله رها کن کاهلی میریز چون خون عدو
تا هوش باشد یار من باطل شود گفتار من
هر دم خیالی باطلی سر برزند در پیش او
آن کز میت گلگون بود یا رب چه روزافزون بود
کز آب حیوان میکند آن خضر هر ساعت وضو
از آسمان آمد ندا کای بزمتان را ما فدا
طوبی لکم طوبی لکم طیبوا کراما و اشربوا
سقیا لهذا المفتتح القوم غرقی فی الفرح
زین سو قدح زان سو قدح تا شد شکمها چارسو
کس را نماند از خود خبر بربند در بگشا کمر
از دست رفتیم ای پسر رو دستها از ما بشو
من مست چشم شنگ تو و آن طره آونگ تو
کز باده گلرنگ تو وارستهایم از رنگ و بو
خامش کن کز بیخودی گر های و هویی میزدی
این جا به فضل ایزدی نی های می گنجد نه هو
میگشتهام بیهوش من تا روز روشن دوش من
یک ساعتی ساران کو یک ساعتی پایان کو
ای شمس تبریزی بیا ای جان و دل چاکر تو را
گرچه نبشتی از جفا نام مرا بر آب جو
غزل شمارهٔ ۲۱۳۸: ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان توغزل شمارهٔ ۲۱۴۰: دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو
کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو
هوش مصنوعی: به خدا قسم، این روزها از می و جام و نوشیدنی خسته شدهام. چه کسی هست که با دل بزرگی از دلش برای من جامی بسازد و از ظرفی که در دست دارد، مرا سیراب کند؟
با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها
با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو
هوش مصنوعی: با آنچه که به آن عادت کردهای، مرا در ندهی، زیرا آنجا که میخواهی بروی، در حقیقت در نزد توست. این کارها را نکن و در اینجا و آنجا دنبالش نگرد.
هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ
هر آرزو که باشدت پیش آ و در گوشم بگو
هوش مصنوعی: هر بار که مرا فریب میزنی، میگویی وارد جمع شو، و هر آرزویی که داری، به من بگو و در گوشم نجوا کن.
خوش من فریب تو خورم نندیشم و این ننگرم
که من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو
هوش مصنوعی: من به خوشی و فریب تو راضیام و به هیچ چیز دیگری فکر نمیکنم. این را نمیبینم که من همچون حلقهای هستم که به در میچسبد؛ وقتی لبهایم را به گوش تو میزنم.
من بر درم تو واصلی حاتم کف و دریادلی
بالله رها کن کاهلی میریز چون خون عدو
هوش مصنوعی: من منتظر تو هستم و نیاز دارم که سخاوت و بزرگمنشی را در دل خود بپرورانم. خدا را گواه میگیرم که بیتوجهی و سستی را کنار بگذارم، زیرا این وضعیت تنها به ضررم خواهد بود.
تا هوش باشد یار من باطل شود گفتار من
هر دم خیالی باطلی سر برزند در پیش او
هوش مصنوعی: تا زمانی که یار من هوش و درک داشته باشد، کلمات من بیمعنی و بیاثر خواهند بود. هر لحظه فکرهای بیهودهای در برابر او به وجود میآید.
آن کز میت گلگون بود یا رب چه روزافزون بود
کز آب حیوان میکند آن خضر هر ساعت وضو
هوش مصنوعی: چیزی که از میت به رنگ قرمز در آمده، نشان از برکت و زیبایی دارد. ای خدا، چه مقدار این برکت زیاد است که خضر، از آب حیات هر لحظه برای وضو میگیرد.
از آسمان آمد ندا کای بزمتان را ما فدا
طوبی لکم طوبی لکم طیبوا کراما و اشربوا
هوش مصنوعی: از آسمان ندا آمد که ای مهمانان، ما جانمان را فدای شما میکنیم. خوشا به حال شما! خوشا به حال شما! خود را پاکیزه نگه دارید و بنوشید.
سقیا لهذا المفتتح القوم غرقی فی الفرح
زین سو قدح زان سو قدح تا شد شکمها چارسو
هوش مصنوعی: ای ساقی، این جماعتی که تازه وارد شدهاند را سیراب کن. آنها در خوشحالی غرق شدهاند. از یک سو با جامهای پر زینت شدهاند و از سوی دیگر، شکمهایشان چهارطرف از میپر شده است.
کس را نماند از خود خبر بربند در بگشا کمر
از دست رفتیم ای پسر رو دستها از ما بشو
هوش مصنوعی: هیچ کس از حال خود خبر ندارد، در را باز کن و کمربندت را محکم ببند. از دست رفتیم، پسر! تلاشتان را کنار بگذارید.
من مست چشم شنگ تو و آن طره آونگ تو
کز باده گلرنگ تو وارستهایم از رنگ و بو
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر زیبایی چشمانت و آن موهای آویزان تو هستم که از زیبایی و عطر گلرنگ تو بینیاز شدهایم.
خامش کن کز بیخودی گر های و هویی میزدی
این جا به فضل ایزدی نی های می گنجد نه هو
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا اگر از سر بیخودی فریادی سر میزدی، اینجا جایی برای صداها نیست. در این مکان تنها لطف خداوند حاضر است و جایی برای جنجال و سر و صدا وجود ندارد.
میگشتهام بیهوش من تا روز روشن دوش من
یک ساعتی ساران کو یک ساعتی پایان کو
هوش مصنوعی: من بیخبری میگشتم تا روز روشن، آن شب یک ساعتی که گذشت کجا رفت و پایانش کجا بود؟
ای شمس تبریزی بیا ای جان و دل چاکر تو را
گرچه نبشتی از جفا نام مرا بر آب جو
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، به حضورم بیا. جان و دل من فدای توست، حتی اگر تو از سر ناملایماتی، نام مرا بر روی آب نوشته باشی.
حاشیه ها
1392/08/25 14:10
امین کیخا
روزافزون را مانند روزفزا بکار برده همانگونه که هنرفزا و جانفزا را به کار می برد .
1392/08/25 14:10
امین کیخا
شنگ را مو به مو ( طباق نعل به نعل ) برای شوخ بکار برده است .
1392/08/25 15:10
تاوتک
فکر میکنم نوشتن بر آب علاوه بر کار بیهوده کنایه از امر ناپایدار هم باشد یا حتی به فراموشی سپردن مانند اینجا