گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۲

اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده
گشاده چون دل عشاق پر رعنا را
ز عکسشان فلک سبز رنگ لعل شود
قیاس کن که چگونه کنند دل‌ها را
درآورند به رقص و طرب به یک جرعه
هزار پیر ضعیف بمانده برجا را
چه جای پیر که آب حیات خلاقند
که جان دهند به یک غمزه جمله اشیاء را
شکرفروش چنین چست هیچ کس دیده‌ست
سخن شناس کند طوطی شکرخا را
زهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف
چنین رفیق بباید طریق بالا را
صلا زدند همه عاشقان طالب را
روان شوید به میدان پی تماشا را
اگر خزینه قارون به ما فروریزند
ز مغز ما نتوانند برد سودا را
بیار ساقی باقی که جان جان‌هایی
بریز بر سر سودا شراب حمرا را
دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری
بر او گمار دمی آن شراب گیرا را
زهی شراب که عشقش به دست خود پخته‌ست
زهی گهر که نبوده‌ست هیچ دریا را
ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش
رها کند به یکی جرعه خشم و صفرا را
تو مانده‌ای و شراب و همه فنا گشتیم
ز خویشتن چه نهان می‌کنی تو سیما را
ولیک غیرت لالاست حاضر و ناظر
هزار عاشق کشتی برای لالا را
به نفی لا لا گوید به هر دمی لالا
بزن تو گردن لا را بیار الا را
بده به لالا جامی از آنک می‌دانی
که علم و عقل رباید هزار دانا را
و یا به غمزه شوخت به سوی او بنگر
که غمزه تو حیاتی‌ست ثانی احیا را
به آب ده تو غبار غم و کدورت را
به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را
خدای‌، عشق فرستاد تا در او پیچیم
که نیست لایق پیچش ملک تعالی را
بماند نیم غزل در دهان و ناگفته
ولی دریغ که گم کرده‌ام سر و پا را
برآ بتاب بر افلاک شمس تبریزی
به مغز نغز بیارای برج جوزا را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
هوش مصنوعی: شیشه‌های دل را بشکن و به رنج و عذاب جنیان دانا توجه کن؛ خون دل کسانی که در این حال هستند مانند شراب خالی می‌شود.
ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
هوش مصنوعی: هزاران پادشاه را از آنها کلاه و تاجشان را ربوده‌اند، ولی ما چهره‌ای زیبا و درخشان به لطف لباسی از لعل و جواهرات داریم.
به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده
گشاده چون دل عشاق پر رعنا را
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و جمال نمایان می‌شود، عقل‌ها را مفتون می‌کند و دل عاشقان را مانند پر زیبای طاووس، گشاده و شگفت‌انگیز می‌سازد.
ز عکسشان فلک سبز رنگ لعل شود
قیاس کن که چگونه کنند دل‌ها را
هوش مصنوعی: از نظر زیبایی و تاثیرگذاری، تابش نور چهره‌ی آن‌ها می‌تواند آسمان را به رنگ سبز درآورد. حالا تصور کن که چگونه می‌توانند دل‌ها را تحت تاثیر قرار دهند.
درآورند به رقص و طرب به یک جرعه
هزار پیر ضعیف بمانده برجا را
هوش مصنوعی: با یک جرعه الکل، جمعیتی از پیرمردان ضعیف را به رقص و شادی وامی‌دارند و در جا نگه می‌دارند.
چه جای پیر که آب حیات خلاقند
که جان دهند به یک غمزه جمله اشیاء را
هوش مصنوعی: جایگاه قدیسی که می‌تواند با یک نگاه زنده کننده، جان تازه‌ای به تمام موجودات بدهد، چه ارزشی دارد.
شکرفروش چنین چست هیچ کس دیده‌ست
سخن شناس کند طوطی شکرخا را
هوش مصنوعی: شکرفروش چابک و تندرو است و هیچ‌کس او را ندیده است که بتواند طوطی شیرین‌گوی را بشناسد.
زهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف
چنین رفیق بباید طریق بالا را
هوش مصنوعی: عجب است این دوستی که هم لطیف و ظریف است و هم کریم و محترم. برای دستیابی به ترقیات بالا، چنین رفیقی لازم است.
صلا زدند همه عاشقان طالب را
روان شوید به میدان پی تماشا را
هوش مصنوعی: عاشقان را به هم ندا دادند که برای دیدن معشوق قدوم به میدان بیایند و به سوی او روانه شوند.
اگر خزینه قارون به ما فروریزند
ز مغز ما نتوانند برد سودا را
هوش مصنوعی: اگر تمام ثروت و دارایی‌های قارون بر سر ما بریزد، باز هم نمی‌توانند از اندیشه و فکر ما چیزی ببرند یا ما را تحت تأثیر قرار دهند.
بیار ساقی باقی که جان جان‌هایی
بریز بر سر سودا شراب حمرا را
هوش مصنوعی: ساقی مستانه را بیاور و شراب سرخ را بر سر عاشقان بریز تا جان آنها دوباره زنده شود.
دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری
بر او گمار دمی آن شراب گیرا را
هوش مصنوعی: دل کسی که از هیچ تسلی‌ بخشی پند نگیرد، برای او بهتر است که لحظه‌ای آن شراب دل‌انگیز را بنوشد.
زهی شراب که عشقش به دست خود پخته‌ست
زهی گهر که نبوده‌ست هیچ دریا را
هوش مصنوعی: عشق را مانند شرابی می‌دانیم که خود با دستانش تهیه و ساخته شده است. همچنین به جواهراتی اشاره می‌کند که هیچ دریا یا عمق دیگری قادر به داشتن آن‌ها نبوده است. این جواهرات، نماد ارزش و زیبایی خاصی هستند که تنها در عشق وجود دارد.
ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش
رها کند به یکی جرعه خشم و صفرا را
هوش مصنوعی: اگر زهره (سیاره) جامش را به مریخ (سیاره دیگر) برساند، در یک لحظه خشم و کینه را رها می‌کند.
تو مانده‌ای و شراب و همه فنا گشتیم
ز خویشتن چه نهان می‌کنی تو سیما را
هوش مصنوعی: تو هنوز در کنار شراب مانده‌ای و ما همه در دنیای فانی محو شده‌ایم. چرا چهره‌ات را از ما پنهان می‌کنی؟
ولیک غیرت لالاست حاضر و ناظر
هزار عاشق کشتی برای لالا را
هوش مصنوعی: اما غیرت هیچ صدایی ندارد، در حالی که همواره حاضر و ناظر است و هزاران عاشق را به خاطر عشق به لالا از پا درمی‌آورد.
به نفی لا لا گوید به هر دمی لالا
بزن تو گردن لا را بیار الا را
هوش مصنوعی: در هر زمانی که به کسی نه می‌گویی، باید بدانید که گفتن بله به چیزهای خوب و مثبت مهم است. بر این اساس، به سوی خوبی‌ها و مثبت‌ها بروید و آن‌ها را به خود نزدیک کنید.
بده به لالا جامی از آنک می‌دانی
که علم و عقل رباید هزار دانا را
هوش مصنوعی: به کسی که خواب است، جامی از شراب بده که می‌دانی علم و عقل می‌توانند هزاران فرد دانا را نیز گمراه کنند.
و یا به غمزه شوخت به سوی او بنگر
که غمزه تو حیاتی‌ست ثانی احیا را
هوش مصنوعی: به او نگاه کن و با ناز و بازیگوشی خود را به او نشان بده، زیرا این ناز و بازیگری تو مانند زندگی دوباره‌ای است که روحی تازه به وجود می‌آورد.
به آب ده تو غبار غم و کدورت را
به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را
هوش مصنوعی: به دیگران کمک کن تا غم و ناراحتی را فراموش کنند و در آرامش و سکوت زندگی کنند و از درگیری‌ها و هیاهوها دور شوند.
خدای‌، عشق فرستاد تا در او پیچیم
که نیست لایق پیچش ملک تعالی را
خدا‌، عشق را فرستاد که ما به‌آن بپیچیم و عمر به‌آن صرف کنیم زیرا که حتی ملک‌ِ متعالی‌، سزاوار پیچش و عمر نهادن نیست.
بماند نیم غزل در دهان و ناگفته
ولی دریغ که گم کرده‌ام سر و پا را
هوش مصنوعی: نیمه‌کار باقی ماندن یک شعر در ذهنم و هنوز نگفتن آن را در بر دارد. افسوس که احساس می‌کنم در خودم گم شده‌ام و نمی‌توانم سر و پا را تشخیص دهم.
برآ بتاب بر افلاک شمس تبریزی
به مغز نغز بیارای برج جوزا را
هوش مصنوعی: ای خورشید، بر آسمان درخشان شو و طرز زیبای شمس تبریزی را در دل و جان از نو بیارای و برج جوزا را زینت بده.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1396/12/07 19:03
نادر..

خدای عشق فرستاد تا در او پیچیم...

1402/09/25 09:11
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 987 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

parvizshahbazi

aparat