گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۹

تنت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یار این و خدا یار آن
دل تو غریب و غم او غریب
نیند از زمین و نه از آسمان
اگر یار جانی و یار خرد
رسیدی بیار و ببردی تو جان
وگر یار جسمی و یار هوا
تو با این دو ماندی در این خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلام چنان ناگهان
که یک جذب حق به ز صد کوشش است
نشان‌ها چه باشد بر بی‌نشان
نشان چون کف و بی‌نشان بحر دان
نشان چون بیان بی‌نشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون ره کهکشان
خمش کن خمش کن که در خامشی است
هزاران زبان و هزاران بیان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۸۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/04/19 12:07
ر.غ

سلام. لطفا در مصراع دوم بیت سوم اصلاح شود: رسیدی به یار

1396/05/17 09:08
فضه

با سلام اون بیتی که یار جانی و یار خرد دارد خرد را چگونه بخانیم و چه معنی می دهد؟

1396/05/17 15:08
بابک چندم

@ فضه،
خِرَد>>> عقل
بخانیم؟ >>>بخوانیم

1396/05/17 15:08
بابک چندم

و البته اون >>> آن

1396/05/18 10:08
فضه

@بابک
اگر یار خرد یار عقل باشد در مصرع معنی نمی دهد وزنش هم خوب نمی شود ولی اگر خرد به فتح خ و سکون راء وبه معنای گل باشد شاید استعاره ای از جسم باشد.

1396/05/18 19:08
بابک چندم

فضه جان،
دو مصراع نخست این بیت و بیت بعد را ببین و قیاس کن، جان با جسم در تضاد است و هوا (یعنی هوا و هوس>>>بی خردی) که در تضاد با خِرَد است.در مصراع نخست بیت آغازین نیز تضاد را می بینی.
در مصراع دوم بیت مورد نظر شما، "ببردی تو جان" دو معنا می دهد:
یکی آنکه تو بَرنده جان شدی (پیروز شدی، جان را یافتی)، و دیگری آنکه تو جان را گرفتی (مانند "تو جانم را گرفتی"، یعنی جان را کُشتی)...
در این غزل او از تضاد یعنی دوگانگی می گوید، و سپس از وحدت یا یگانگی ...

1396/05/18 23:08
فضه

@بابک چندم ممنونم تحلیل قشنگی ارائه دادید من جان ببردن تعبیر قشنگی هم به معنای پیروز شدن و هم معنای مرگ می توان گرفت چون از دید اسلام لحظه مرگ لحظه پیروزی و لقاءالله است

1401/08/18 11:11
محسن جهان

تفسیر ابیات ۱، ۳ و ۴ فوق:

انسان دارای دو بعد جسم و جان است، مولانا در همین رابطه خطاب به انسان می‌گوید: تن و جسم تو از جنس این جهان خاکی بوده و روح و دلت متعلق به جهان دیگری است. و لذا هوا و هوس دنیوی با جسم تو همراه است و روح و جان تو در تسلط خدای یکتا می‌باشد. 

حال به سبب اختیاری که به تو عطا شده، اگر کشش و تمایلت به سمت آن روح و خرد الهی است، بدان که در نهایت به آن جبروت اعلا نائل شده و جانت از این قفس مادی آزاد گردیده است.

و چنانچه با این جسم خاکی و تمایلات نفسانی آن همنشین و یار هستی، بطور حتم در این خاکدان ذهن و دنیای محدود باقی خواهی ماند.