گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۷

بگویم مثالی از این عشق سوزان
یکی آتشی در نهانم فروزان
اگر می‌بنالم وگر می‌ننالم
به کار است آتش به شب‌ها و روزان
همه عقل‌ها خرقه دوزند لیکن
جگرهای عشاق شد خرقه سوزان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۸۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/21 11:01
بابک

مولوی ، واژه خرقه را، غالبا به معنای لباس و جامه و پوشاک بطور کلی بکار میبرد . چرا ویژگی عقل را خرقه دوزی یا پوشاک دوزی می‌داند ؟ چرا، عقل ، میپوشاند؟ کار عقل ، که در اندیشیدن ، بیمناکست، آنست که انسان را در زیر پوشاک ها، پنهان کند . مفهوم عقل ، با مفهوم خرد در فرهنگ ایران، تفاوت بسیار دارد ، که در عرفان و تصوف، هم ، با هم مشتبه ساخته شده ، و گاهی آندو با هم این‌همانی داده شده ، و گاهی نیز، آندو، ازهم جدا ساخته شده اند . در اثر این خِـلـط ، دو پدیده عـقـل و خـرد ، غالبا هر دو با هم ، اصل منفی ، و گاه نیز هر دو باهم ، اصل مثبت شمرده می‌شوند.
ماه و خورشید، که دو چشم آسمان هستند ، دو چشم انسان نیز ، شمرده می‌شدند . مجموعه چشمهای انسان‌ها ، ماه و خورشید بودند . از این‌رو ، چشم هر انسانی، بخشی از این مجموعه به هم آمیخته چشمها ، ماه و خورشید بود. چشم یا خرد ، همگوهر و همسرشت با ماه و خوشید ( سیمرغ = خدای ایران) بود . به عبارت امروزه ِ ما ، خرد خدا ، چیزی جز مجموعه چشمهای انسان‌ها و جانوران نبود . خرد ، چشم جانست ، معنای تشبیهی نداشت . در هر انسانی، بخشی از خرد خدا بود ، که تبدیل به چشم او شده بود، تا برای نگاهداری جان ، بیاندیشید . خرد خدا ، مجموعه خردهای انسان‌ها بود . وقتی همه انسان‌ها باهم میاندیشند،این خداست که میاندیشد.
برو، خرقه ، گرو کن درخرابات چو سالوسان ، چرا در ژنده باشی

برهنه کن تو جـزو ِ جان و، بـنـمـا ز خرقه ، گر به کـُل ، بیرون نیائی
در غزلیات مولوی و در غزلیات حافظ و سایر شعرا ، گرو کردن ِ خرقه یا پوشاک و دستار، برای نوشیدن باده ، همان معنای لخت و برهنه و عریان شدن ، برای یافتن تماس مستقیم با آب را ، دارد ، تا وجود انسان، که تخم است ، بروید . این تصاویر، به فرهنگ پیش از زرتشت ایران ، در رابطه اش با بینش ، بازمیگردند، که انسان را تخمی می‌داند ، که از آبی که شیرابه ( = خور= خور آوه = خرابه ) جهان هستی است ، و این‌همانی با خدا دارد ، آبیاری می‌شود، و بدینسان روشن و بینا می‌گردد .
مولوی میگوید ، اکنون که تو نمی‌توانی خود را درکلیتش بنمائی ، حداقل بخشی ازهستی ات را برهنه کن ، تا جزوی ازجانت را بنمائی .