گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین
ز روی زرد و دلِ درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا، به چشم ببین
چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم
چو نانِ ریزه کنونم ز خاک ره برچین
چو آینه، ز جمالت خیال‌چین بودم
کنون تو چهرهٔ من زرد بین و چینْ بَرچین
مثال آبم در جوی کژ روان چپ و راست
فراق از چپ و از راستم گشاده کمین
به روز و شب چو زمین رو بر آسمان دارم
ز روی تو که نگنجد در آسمان و زمین
سحر ز درد نوشتیم نامه پیش صبا
که از برای خدا ره سوی سفر بگزین
اگر سر تو به گل در بود مشوی بیا
وگر به خار رسد پا به کندنش منشین
بیا بیا و خلاصم ده از بیا و برو
بیا چنانک رهد جانم از چنان و چنین
پیام کردم کای تو پیمبر عشّاق
بگو برای خدا زود ای رسول امین
که غرق آبم و آتش ز موج دیده و دل
مرا چه چاره؟ نوشت او که چارهٔ تو همین
نشست نقش دعایم به عالم گردون
کجاست گوش نمازی که بشنود آمین
هزار آینه و صد هزار صورت را
دهم به عشق صلاح جهان صلاح الدین

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین
هوش مصنوعی: بیا، چون با دوری از تو، نه عقل باقی مانده و نه ایمان. آرامش و صبر نیز از دل خسته‌ام رفته‌اند.
ز روی زرد و دلِ درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا، به چشم ببین
هوش مصنوعی: از چهره زرد و دل درد و سوز سینه‌ام نپرس که این حالت قابل توصیف نیست، بیا و با چشمانت ببین.
چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم
چو نانِ ریزه کنونم ز خاک ره برچین
هوش مصنوعی: من در سایه تابش تو به گونه‌ای شاداب و خوشحال بودم که مانند نان پخته سرخ‌رنگ به نظر می‌رسیدم، اما اکنون که از دست رفته‌ام، مانند نان‌های خرد شده‌ای هستم که از خاک کنار جاده جمع می‌شوند.
چو آینه، ز جمالت خیال‌چین بودم
کنون تو چهرهٔ من زرد بین و چینْ بَرچین
هوش مصنوعی: من زمانی مانند آینه، به خاطر زیبایی‌ات احساس شادابی و جوانی می‌کردم؛ اما اکنون که تو چهره‌ام را زرد و پر از چین و چروک می‌بینی، خود را در آینه نمی‌شناسم.
مثال آبم در جوی کژ روان چپ و راست
فراق از چپ و از راستم گشاده کمین
هوش مصنوعی: من همچون آبی هستم که در جوی کج و معوج جریان دارد، که از دو سوی خود، در انتظار جدایی و فاصله‌ای که پیش رو دارم، منتظرکم.
به روز و شب چو زمین رو بر آسمان دارم
ز روی تو که نگنجد در آسمان و زمین
هوش مصنوعی: در روز و شب، زمین را به خاطر تو به آسمان متصل می‌کنم، زیرا تو آن‌قدر بزرگ و والا هستی که در آسمان و زمین نمی‌گنجی.
سحر ز درد نوشتیم نامه پیش صبا
که از برای خدا ره سوی سفر بگزین
هوش مصنوعی: در صبح زود به خاطر دردهایی که داشتم، نامه‌ای نوشتم و آن را به نسیم دادم تا از جانب خدا راهی را برای سفر انتخاب کند.
اگر سر تو به گل در بود مشوی بیا
وگر به خار رسد پا به کندنش منشین
هوش مصنوعی: اگر سرت به گل برخورد کرد، نگران نباش، اما اگر پایت به خاری گیر کرد، یک جا بمان و حرکت نکن.
بیا بیا و خلاصم ده از بیا و برو
بیا چنانک رهد جانم از چنان و چنین
هوش مصنوعی: بیا و از دست روزمرگی‌هایم نجاتم بده، طوری که روح و جانم از این وضع رهایی یابد.
پیام کردم کای تو پیمبر عشّاق
بگو برای خدا زود ای رسول امین
هوش مصنوعی: پیامی فرستادم که ای پیامبر عشاق، خواهش می‌کنم به خاطر خدا هرچه سریع‌تر بگو. ای فرستاده قابل اعتماد!
که غرق آبم و آتش ز موج دیده و دل
مرا چه چاره؟ نوشت او که چارهٔ تو همین
هوش مصنوعی: من در آب غرق شده‌ام و آتش وجودم از موج‌های چشمانم و قلبم برمی‌خیزد. چه تدبیری برای من اندیشیده است؟ او به من می‌گوید که راه نجات تو همین وضعیت است.
نشست نقش دعایم به عالم گردون
کجاست گوش نمازی که بشنود آمین
هوش مصنوعی: نماز و دعا به آسمان‌ها رسیده و تصویر آن در عالم وجود نشسته است، اما جایی برای شنیدن "آمین" وجود ندارد و کسی نیست که صدای درخواست مرا بشنود.
هزار آینه و صد هزار صورت را
دهم به عشق صلاح جهان صلاح الدین
هوش مصنوعی: من به عشق صلاح الدین، هزاران آینه و صدها هزار چهره را فدا می‌کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۸۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/08/28 23:10
همایون

صلاح دین برای جلال دین جای خالی‌ شمس را پر می‌کرد و مایه آرامش بود
در این غزل همان عشق شمس دیده میشود ولی بنام صلاح دین
جدایی از صلاح دین مانند جدایی از شمس است
شاید این تنها عشق عظیم باشد که در جهان پیدا شده و این آشنایی میان دو انسان
نظیری دیگر نیابد
عظمت جلال دین گواه این عشق یگانه است و بی‌ تردید شمس درخورد چنین جایگاهی‌ بوده است

1399/08/06 05:11
همایون

این گونه دوستی در جهان نمونه ندارد، گویی هیچ چیز در جهان برای جلال دین نیست و جهان خالی خالی است و فقط یک دوست هست
ممکن است چنین چیزی دیگر برای هیچ کس روی ندهد و در گذشته هم روی نداده است، در صداقت جلال دین هم هیچ تردیدی نیست، آنچه میتوان با زیرکی دریافت این است که جلال دین یک فرهنگ و معرفتی نوین برای انسان طراحی و درمیان می گذارد. این دوری جسمانی از صلاح دین نیست که در این غزل و بسیاری غزل ها به ظاهر با زبانی شیوا و رسا و بسیار سوزناک بیان میشود، بلکه اهمیت و بزرگی و گرانبهایی این فرهنگ است که انسان در مرکز آن نشسته است و جان غزل های فراق از سوی جلال دین را شکل میدهد