غزل شمارهٔ ۲۰۶۷
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم: "والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی "رفت، نیست" ور عربی "لایکون"
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
هوش مصنوعی: ای عشق تو باعث شده که دنیا به تسلط و ذلت بیفتد. مثل من، که به خاطر عشق تو دیوانه و حیران ماندهام، این آسمان و دنیا به نابودی نزدیک است.
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
هوش مصنوعی: شرابگیر و گناهکار تو، به من غم و درد میدهی، اما در عوض عشق و عشق ورزیدنت را به من میخشی. تو زندگی من را با احساسات و رنجهای عمیق پر میکنی.
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
هوش مصنوعی: آنچه از تو برمیخیزد، هر نادرستیاش درست به نظر میرسد، اما ای زیبا، حقیقت را بگو، آیا جنون جایی ندارد؟
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
هوش مصنوعی: شب گذشته، خیال محبوبم بعد از مدتهای طولانی آمد و من در حالی بودم که مست و غرق خیال بودم. ای کاش میدانستم این وضعیت چگونه است!
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
هوش مصنوعی: خواست که فرار کند و به دشت برود، ولی بار دیگر با حرفهای جادوییاش من را مشغول کرد.
گفتم: "والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی "رفت، نیست" ور عربی "لایکون"
هوش مصنوعی: گفتم: "به خدا قسم، نه، هیچ چیز این بنا را لمس نکن، اگر او عجم باشد، نمیماند و اگر عرب باشد، نمیتواند باشد."
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
هوش مصنوعی: در دل شب به ما آمدی و این موضوع بسیار شگفتانگیز است. اکنون که اینجا هستی، دیگر راهی برای رهایی وجود ندارد.