گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۶۴

باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بِبُرید بند، اشتر کین دار من
بار دگر شیرِ عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه که سودی نکرد دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کار مرا یار برد تا چه شود کار من
سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز، خیز که شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گُلْسِتان چون دل عاشق بسوخت
نک رخ آن گُلْسِتان، گلشن و گلزار من
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیر خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو مِی‌ بنه خرقه و دستار من
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعه‌ای است از شه خمار من
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بِبُرید بند، اشتر کین دار من
هوش مصنوعی: عشق دوباره به زندگی من هجوم آورد و احساسات شدید من را تحت فشار قرار داد. حالا باید زنجیرهای نفرت را از خودم دور کنم.
بار دگر شیرِ عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
هوش مصنوعی: بار دیگر عشق با قدرتی تند و خشن ظاهر شد و دل من که مانند سگی سرگردان است، دوباره درگیر تمایل و اشتیاق شدیدش شده است.
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه که سودی نکرد دانش بسیار من
هوش مصنوعی: ماه دوباره به سر آمده است و زمان دیوانگی فرارسیده. آه که هیچ سودی از دانش زیاد من به دست نیامده است.
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
هوش مصنوعی: بار دیگر فتنه‌ای رخ داد و گروه دیگری به وجود آمد. خواب مرا بر هم زد و دوباره معشوقم بیدارم کرد.
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کار مرا یار برد تا چه شود کار من
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیت خود اشاره می‌کند که صبرش باعث شده خوابش ببرد، عقلش تحت تاثیر قرار گرفته و یارش او را به سمت دیگری کشانده است. او در پی این است که ببیند سرنوشتش به کجا می‌انجامد و آیا حوادث آینده چه بر سر او می‌آورد.
سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک مسلسل شود طره دلدار من
هوش مصنوعی: می‌خواهم درباره زنجیره عاشقان با تو صحبت کنم، که چگونه موهای محبوبم به هم پیوسته و باعث ایجاد ارتباطی عمیق می‌شود.
خیز دگربار خیز، خیز که شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
هوش مصنوعی: دوباره بلند شو و حرکت کن، زیرا زمان برخاستن فرا رسیده است. این زمان، منشأ تحولی بزرگ است و برای من بار دیگر شور و شوق تازه‌ای را به ارمغان می‌آورد.
گر ز خزان گُلْسِتان چون دل عاشق بسوخت
نک رخ آن گُلْسِتان، گلشن و گلزار من
هوش مصنوعی: اگر باغ گلستان از سرمای پاییز دلی عاشق را بسوزاند، پس زیبایی آن باغ و گل‌هایش برای من دیگر ارزشی ندارد.
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
هوش مصنوعی: در این باغ جهان که به ویرانی گراییده، دل من چون شعله‌ای روشن و سرشار از عشق و احساس می‌باشد. رازهای این باغ، رمز و رازهایی است که به وجود من مربوط می‌شود و بر دل من نقش بسته است.
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
هوش مصنوعی: فرصت خوشی و شادی برای من فرا رسیده است، ای جسمی که در بند و محدودیت هستی. زمان آن رسیده که سلامتی به دل بیمار من بازگردد.
پیر خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو مِی‌ بنه خرقه و دستار من
هوش مصنوعی: ای پیر خرابات، حواست جمع باشد که برای شکرگزاری، اینجا می‌خواهم لباس و عبا و دستار خود را به تو تقدیم کنم.
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعه‌ای است از شه خمار من
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که لباس‌ها و نشانه‌های ظاهری یا هرگونه تزیین و زینت، ناشی از یک مقام و ارزش پایین نیستند. جان و جهان در واقع یک ذره‌ای از حقیقت والای معشوق من را نشان می‌دهند که مانند باده‌ای مست کننده است. این اشاره به وقوع یک تجربه عمیق روحانی و عشق واقعی دارد که فراتر از ظواهر دنیوی است.
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
هوش مصنوعی: من در سخن گفتن مانند سوسن آزاد و زیبا هستم، اما به خاطر غیرتم دل من اجازه نمی‌دهد که به راحتی درباره‌ام سخن بگویم.
شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
هوش مصنوعی: خوشحالم که آن محبوبی را که همه جا طرفدارانش هستند، به عنوان یک کالا به بازار نمی‌آورند. این باعث می‌شود که زندگی و جذابیت من حفظ شود.
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من
هوش مصنوعی: فریاد زدن و ادعا کردن کمکی نمی‌کند، نیازی به واسطه نیست، من جعفر طیار هستم و توانایی‌های خاصی دارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۶۴ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۰۶۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/03/01 09:06
orfi

باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است/ آه که سودی نکرد....

1395/06/16 13:09

سلام
این غزل رو میتونید با صدای فرمان فتحعلیان از ادرس زیر گوش کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی/

1396/04/07 11:07
سعیده

سلام این شعر رو میتونید با صدای هایده رئیس زاده از رادیو روغن حبه انگور گوش کنید

1398/12/05 16:03
بابک پرتو

جشن سـده، در ماه بهمن است، و بهمن، آذر فروز می‌باشد (برهان قاطع)، و ســده، نام درخت نارون نیز هست، که یکی از نام‌های گوناگون ِ سیمرغ، سئنا، سیرنگ، سیمر، ساپیته، سـپنتا است که بیان "سه تای یکتا" است. درخـت نـارون (نار+ ون، نار، به معنای زن است. ون، درختی بود که سیمرغ فرازش می نشست) بنام‌های 1- دیو دار ( درخت خدا ) 2- ســده 3- شجره البق که درخت بغ ، یا درخت خدا باشد ) و4- در تبری اِ زار درخت نامیده می‌شود و 5- بوقیصا نامیده می‌شود که بوق + گیس باشد. هم بوق، نای است ، و هم گیس ( درختنی) به معنای نای است . بوقیصا به معنای نای بزرگ = کرنا است ، این درخت ، 6- سایه خوش نیز نامیده می‌شود . این برابریها نشان میدهند که ســده ، هیچ ربطی به عدد صد 100 ندارد .
"ســده" یکی از نام‌های سیمرغ، یا هما یا خرّم (یا برجیس = برگ + گیس) بوده است. جـشـن سـده، جشن عروسی "آذرخش = برق = سیمرغ"، با "زمین" (آرمئتی = زنخدا زمین) بوده است. سیمرغ را در متون زرتشتی پهلوی ، دو پاره میکنند . یک پاره را "امرو" می‌نامند، و یک پاره را "چمرو" camru . چمرو ، مرغیست که تخم‌های درخت ( واس تخمک ون ) را ، در سراسر روی زمین میپراکند و میپاشد . این واژه در عربی ، جـمـره شده است . جمره ، هم به معنای اخگر آتش ، خدرک آتش و هم به معنای یک سنگریزه هست . سیمرغ ، خودش ، تبدیل به برق یا آذرخش ( زهدان برق ) و یا درخش ( تخم برق ) می‌شود ، و به زنخدای زمین ( به آن‌چه در گیتی ، تن، یا زهدان دارد = همه اجسام ) یک تلنگر می‌باشد . برق ، سنگ هم نامیده می‌شود ، و کار تلنگر و تلنگ ، انگیختن است .

1398/12/10 04:03
بابک چندم

@ بابک پرتو
"نارا" در زبان اوستایی تبدیل شده به "نَر" در فارسی، و برابر مرد است نه زن...

1402/09/05 15:12
طاهری

ای کاش عالِمی این غزل پرمفهوم را شرح می‌داد...