گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۶۲

سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من
سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من
مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من
هیچ به جز آب نیست لذت و دلخواه من
درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را
روی به دریا نهم نیست جز این راه من
چند شود تر زمین از مدد اشک من
چند بسوزد فلک از تبش و آه من
چند بگوید دلم وای دلم وای دل
چند بگوید لبم راز شهنشاه من
رو سوی بحری کز او هر نفسی موج موج
آمد و اندرربود خیمه و خرگاه من
آب خوشی جوش کرد نیم شب از خانه‌ام
یوسف حسن اوفتاد ناگه در چاه من
ز آب رخ یوسفی خرمن من سیل برد
دود برآمد ز دل سوخته شد کاه من
خرمن من گر بسوخت باک ندارم خوشم
صد چو مرا بس بود خرمن آن ماه من
عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا
شمع رخ او بس است در شب بی‌گاه من
گفت کسی کاین سماع جاه و ادب کم کند
جاه نخواهم که عشق در دو جهان جاه من
در پی هر بیت من گویم پایان رسید
چون ز سرم می‌برد آن شه آگاه من

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من
سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من
هوش مصنوعی: چشم و دل من هرگز از دیدن شاهی که دوست دارم سیر نمی‌شود. تو هم از این دل آگاه من سیر نشو.
مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من
هیچ به جز آب نیست لذت و دلخواه من
هوش مصنوعی: بوی خوش مشک و آبی که سقا می‌آورد، از دل گرم من سیر شده است و چیزی جز آب برای من لذت و رضایت ندارد.
درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را
روی به دریا نهم نیست جز این راه من
هوش مصنوعی: من کوزه را می‌شکنم و مشک را پاره می‌کنم و آنها را به دریا می‌اندازم. جز این، راهی دیگر برای من وجود ندارد.
چند شود تر زمین از مدد اشک من
چند بسوزد فلک از تبش و آه من
هوش مصنوعی: چند بار زمین از اشک من تر خواهد شد و چند بار آسمان از سوزش و تلاش من خواهد سوخت؟
چند بگوید دلم وای دلم وای دل
چند بگوید لبم راز شهنشاه من
هوش مصنوعی: دل من چقدر از درد و غم می‌نالد و می‌گوید، و لب من هم رازهای معشوق و شاه دل‌های من را چندین بار بیان می‌کند.
رو سوی بحری کز او هر نفسی موج موج
آمد و اندرربود خیمه و خرگاه من
هوش مصنوعی: به دریا نگاه می‌کنم که هر نفسی از آن، موج موج به وجود می‌آورد و خیمه و زندگی من را در خود می‌گیرد.
آب خوشی جوش کرد نیم شب از خانه‌ام
یوسف حسن اوفتاد ناگه در چاه من
هوش مصنوعی: در نیمه شب، آب گوارا از خانه‌ام جوشید و ناگهان یوسف حسن به چاه من افتاد.
ز آب رخ یوسفی خرمن من سیل برد
دود برآمد ز دل سوخته شد کاه من
هوش مصنوعی: آب چهره زیبای یوسف، گندمزار مرا با خود برد و از دل سوزان من، دود به بلندای آسمان برخاست و کاه من را آباد کرد.
خرمن من گر بسوخت باک ندارم خوشم
صد چو مرا بس بود خرمن آن ماه من
هوش مصنوعی: اگر دامنم آتش بگیرد، نگران نیستم، چون خوشحالم و برایم کافی است که ماه من در کنارم باشد.
عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا
شمع رخ او بس است در شب بی‌گاه من
هوش مصنوعی: من به عقل نیازی ندارم، دانش و علم او برای من کافی است. نور صورتش مانند شمعی در دنیای تاریک من است.
گفت کسی کاین سماع جاه و ادب کم کند
جاه نخواهم که عشق در دو جهان جاه من
هوش مصنوعی: کسی گفت که این نوع موسیقی و آواز از شأن و مقام انسان می‌کاهد، اما من به مقام و جایگاه اهمیت نمی‌دهم، زیرا عشق برای من در این دنیا و آن دنیا اهمیت بیشتری دارد.
در پی هر بیت من گویم پایان رسید
چون ز سرم می‌برد آن شه آگاه من
هوش مصنوعی: هر بار که شعر می‌گوید، احساس می‌کند که کارش تمام شده است، زیرا آن سلطان دانا از ذهنش بیرون می‌برد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۶۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1402/11/13 02:02
جودی ابوت

بیت 11 رو کسی میتونه ترجمه کنه؟

1402/11/13 09:02
رضا از کرمان

جودی ابوت عزیز سلام 

  معنی این بیت با توجه به سرگذشت و وقایع دوره مولانا پر واضحه ولیکن به جهت پاسخگویی حضرتعالی مجددا یادآوری میکنم که همانطور که مستحضرید حضرت مولانا قبل ازآشنایی با جناب شمس به عنوان فقیه بزرگ قونیه شناخته میشده وپس از این آشنایی وشوریدگی حاصل از این دیدار و حکایات نقل شده از تغییر رویه در زندگی ایشان ،عشق پاک الهی جایگزین همه چیز ایشان گردیده که در تک تک آثار ایشان مشهود است این عشق باعث شده که خلقیات وعادات ایشان نیز به نوبه خود دچار دگرگونی گردد  به عنوان شاهد این رباعی :

زاهد بودم ترانه گویم کردی 

سر فتنه بزم وباده خویم کردی 

سجاده نشین باوقاری بودم 

بازیچه کودکان کویم کردی   

حال باید توجه کرد که سماع ومحافل ساز وطرب باافعال یک آدم متشرع در انظارعام کاملا منافات دارد و در این بیت داره به همین مطلب اشاره میکنه وشاید در پاسخ ناصحی که ایشان را از سماع منع میکرده ،میگه درسته که رقصیدن یک فقیه وعالم دینی در جمع صوفیان باغث تقلیل جایگاهش میشه ولی من نیازی به این جایگاه ندارم چرا چون عشق جایگزین آن شده ودر دو جهان باعث سرافرازی من خواهد بود ضمن اینکه قطعا این رفتار ایشان از سوی کوته بینان آن دوره و شاید هر دوره ای ،مورد نکوهش بوده ومیباشد  ولی مهم اینه که خودش به این عشق زنده شده وجهانی رو هم زنده کرده روحش شاد .

طبع جهان کهنه دان عاشق آن کهنه دوز

 تازه وترست او عاشق او تازه تر

  شاد باشی