گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۶۱

بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن
گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو ؟
بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن
بهر جمال تو است جندره حوریان
عکس رخ خوب توست خوبی هر مرد و زن
پرده خوبی تو شقه زلف تو است
ور نه برون تافتی نور تو ای خوش ذقن
آمد نقاش تن سوی بتان ضمیر
دست و دلش درشکست باز بماندش دهن
این قفس پرنگار پرده مرغ دل است
دل تو بنشناختی از قفس دل‌شکن
پرده برانداخت دل از گل آدم چنانک
سجده درآمد ملک گشت به دل مفتتن
واسطه برخاستی گر نفسی تُرک عشق
پیش نشستی به لطف کای چلپی کیمسن ؟
چشم شدی غیب‌بین گر نظر شمس دین
مفخر تبریزیان بر تو شدی غمزه‌زن

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن
هوش مصنوعی: به خودت بوسه بده ای زیبای خوش سیمای من، ای کسی که در جست‌وجوی خودت در چین نباش!
گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو ؟
بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن
اگر می‌خواهی سیمبری را در آغوش بکشی، چه‌کسی زیباتر از خودت؟ بوسه‌ی جان می‌خواهی؟ بر لب خویش زن.
بهر جمال تو است جندره حوریان
عکس رخ خوب توست خوبی هر مرد و زن
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شده که حوریان به وجود بیایند و تصویر چهره خوب تو، زیبایی هر مرد و زنی را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
پرده خوبی تو شقه زلف تو است
ور نه برون تافتی نور تو ای خوش ذقن
خودت حجاب و پرده زیبایی خودت هستی که نمی‌بینی‌اش. و اگر این پرده نبود نور تو بیرون می‌تافت ای خوش‌چهره! (خوش‌ذقن در اصل یعنی کسی که چانه‌ای زیبا دارد)
آمد نقاش تن سوی بتان ضمیر
دست و دلش درشکست باز بماندش دهن
وقتی نقاشِ تن سویِ زیبارویان دل آمد که از آنها تصویرگری کند، دست و دلش شکست و دهانش از زیبایی این زیبارویان از شگفتی بازماند.
این قفس پرنگار پرده مرغ دل است
دل تو بنشناختی از قفس دل‌شکن
این بدن خوش نقش و نگار، حجابِ پرنده‌ی دل است. و تو دل را از این قفسِ دل‌شکن از هم تشخیص نداده‌ای و قفس را بجای دل اشتباه گرفته‌ای.
پرده برانداخت دل از گل آدم چنانک
سجده درآمد ملک گشت به دل مفتتن
هوش مصنوعی: دل از زیبایی و لطافت انسان به قدری شگفت‌زده شد که مانند سجده‌ای بی‌اختیار، مقام ملک و مرتبه‌ای عالی را به خود گرفت.
واسطه برخاستی گر نفسی تُرک عشق
پیش نشستی به لطف کای چلپی کیمسن ؟
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر عشق و محبت برخواسته‌ای، پس چرا در کنار عشق نشسته‌ای؟ ای کسی که در مراتب کمال قرار داری، تو کیستی که این چنین توانا هستی؟
چشم شدی غیب‌بین گر نظر شمس دین
مفخر تبریزیان بر تو شدی غمزه‌زن
هوش مصنوعی: اگر چشمانت باز شود و به حقیقت‌ها نگاه کنی، مانند شمس دین تبریزی می‌شوی که با نگاهش می‌تواند غیب را ببیند و بر تو تاثیر بگذارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۶۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1387/03/11 06:06
رسته

بیت 6
قفص را با املای جدید قفس می نویسند. در چاپ فزورانفر هم قفس با سین نوشته شده است.

1398/10/13 12:01
بابک

آرمان بینش برای انسان ، « بینش مستقیم و بیواسطه از هر چیزی » است . در فرهنگ اصیل ایران، که فرهنگ سیمرغی میباشد ، خدا ، بُن ِهمه چیزها بود ، نه خالق همه چیزها . فرهنگ ایران براین اندیشه استوار است که، خدا ، بُن ِ هر چیزی و بُن خود انسان است . از« ُبن » ، « میروید » . آنچه در بُن هست ، در شاخ و برگ و برش هست . بدینسان انسان ، میتواند، پیوند مستقیم و بیواسطه ، با بُن خود ، و با بُن هر چیزی داشته باشد ، چون همه چیزها از یک بُن ، که خدا باشد ، میرویند ، در هر تخمی که از این بُن میروید ، دارای همان بُن است . طبعا « بُن ِ هرانسانی » ، نزدیکترین و محرم ترین و صمیمی ترین چیز، به هرانسانی است . این اصل « فردیت » است . « فـردیـت » در فرهنگ ایران ، به قیمت ِ « پارگی و بریدگی از همه » خریداری نمیشود . چون « روئیدن » ، پیکر یابی اندیشه « آمیختگی » است . هر چیزی در روئیدن ، از شیره آن گیاه و ریشه اش ، آبیاری و پرورده و سرشته میشود . فردیّـت ، پیآیند بریدن او از همه نیست . ولی بر بنیاد این جهان بینی، « هر انسانی ، بدون واسطه با بُن ِ خود » است . و این بُن او ، بُن ِ همه جهان هستی ، و هر چیزی در جهان هم هست . پس فرد انسان ، با هر چیزی ، پیوند ِ بدون واسطه دارد . اینست که هر انسانی میتواند بینش مستقیم و بدون واسطه از هر چیزی داشته باشد . اگر انسانی دیگر هم بینشی از چیزی را کشف کند ، ولی او میتواند آن بینش را ، خودش بر پایه همین ویژگی ، بیازماید و بسنجد ، و درستی یا نادرستی اش را تشخیص بدهد . هر چیزی را از نو آزمودن ، برای یافتن همان بینش بیواسطه است . همه آنچه ما از پیشینیان میآموزیم ، باید از نو آزموده شوند ، تا بینشها ، بربنیاد « حق به تجربه بیواسطه » همه غربال شوند . اینست که مولوی میگوید ، هر گاه تو با دلیری و گستاخی از خودت بپرسی که : تو کیستی ؟ ، با چنین پرسشی ، « واسطه » بکلی، از میان برمیخیزد و تو بدون واسطه ، بینش به همه چیزها پیدا میکنی:
واسطه برخاستی ، گر نفسی « ُترک عشق » پیش نشستی به لطف ، کای چلبی : کیم سن ؟
« بُن خود» را بی واسطه شناختن ، شناختن« همه چیزها » ، بدون واسطه است .مولوی ، عشق ِ خود انسان را که « ترکی دلیر و گستاخ » میداند، بدون ترس، یک لحظه ، « پیش خودش می نشیند » و از او بدون واسطه ، میپرسد که تو کیستی ؟ و شناخت ِ تصویر خود را، از دیگری ، وام نمیکند.
پرده ها را این زمان، برداشتیم
حُـسـن را ، بـیـواسـطـه بفراشتیم
در ادیان ابراهیمی ، « رابطه انسان با خدا » ، یک مسئله تئولوژیکیست ، و با « رابطه انسان، با تک تک چیزها در گیتی» ، فرق دارد . در حالیکه در فرهنگ ایران ، رابطه انسان با خدا ، همان رابطه مستقیم و بیواسطه و خاکی انسان، با همه چیزها در گیتی بود . این بود که بیواسطه بودن( immediatness + Unmittelbarkeit ) بینش ، و رابطه انسان با خدا ، بیواسطه بودن بینش و رابطه انسان با همه چیزها بود . بینش انسان از خدا ( از زیبائی در هر چیزی = حـُسن ) ، که بُن همه چیزهاست ، در بینش مستقیم و بیواسطه از همه چیزها و انسانها و جانها در گیتی ، یافته میشد .
انسان همانقدر که با خودش ، نزدیک و محرم و صمیمی بود ، با همه چیزها در گیتی ، نزدیک و محرم و صمیمی بود، چون در همه چیزها ، همان بُن ِ خودش که خداست (= بهمن وهما ) ، بود .
در فرهنگ ایران ، این پدیده « بیواسطه بودن با بُن واصل هر چیزی » ، در همان اصطلاحات : یوغ ( یوگا ) ، سیم ( اسیم) ، سنگ ( سنگام ، سنگار، سنگم ) ، یار ( ایار= عیار، عیال ) ، جفـت ، مَـر( مار) ، وَر .... به عبارت میآمد . معنای ژرف این اصطلاحات ، از ذهن ها، طرد و تبعید و فراموش ساخته شده است ، و این اصطلاحات ، برای ما ، بیگانه و غریب ساخته شده اند، در حالیکه با همان « آرمان بینش » سر و کار دشته اند که ما امروزه ، سر و کار داریم . در جنبش تصوف در ایران ، همان اندیشه و آزمون ژرف، در اصطلاحات : بیواسطه بودن ، بی نردبان به آسمان رفتن ، بی نقاب و پرده روی دوست را دیدن ، وصال ، آمیزش ، با هم جفت بودن « آب و جوی » ، برهنه همآغوش با صنم شدن ، یا « وزیدن باد بهار، به درختان و گیاهان، و حامله کردن درختان و گیاهان» .. ...... به عبارت میآمد .

1399/03/26 03:05

جناب بابک که بالای این نوشته‌ی من حاشیه نوشتید، جدای از این که شرایط عجیبی مرا به نوشته‌ی شما آورد، خود نوشته شما حال مرا، آتش مرا، باز افروخت. نمی دانم که این حس چیست اما می‌دانم که «او» من است، «بن» است، دیدمش، اما قرار ندارم! کمک می خواهم که بشوم. نوشته‌ی شما گویی تجربیات «عجیب» مرا به کلام کشید، اما می خواهم این عجب در خَلق بماند، در آزادی و نه فقط در دیوانگی. اگر کلام من را «می بینید» و مرا لایق می‌دانید، راهنماییم کنید. ایمیل من هست: radguests@gmail.com