گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۴۸

آن کیست ای خدای؟ ک‌از این دام ِ خامُشان
ما را همی‌کَشد به سویِ خود کشان کشان
ای آن‌که می‌کَشی تو گریبان ِ جان ِ ما
از جمع ِ سرکشان به‌سویِ جمع ِ سرخوشان
بگرفته گوش ِ ما و بسوزیده هوش ِ ما
ساقی‌یِ باهُشانی و آرام ِ بی‌هُشان
بی‌دست می‌کَشی تو و بی‌تیغ می‌کُشی
شاگرد ِ چشم ِ تو نظر ِ بی‌گنه‌کُشان
آب ِ حیات، نُزل ِ شهیدان ِ عشق ِ تو ست
این تشنه‌کشتگان را، ز آن نُزل می‌چشان
دل را، گره‌گشای، نسیم ِ وصال ِ تو ست
شاخ ِ امید را به نسیمی همی‌فشان
خود حُسن ساکن است و؛ مقیم اندر آن وجود
زآن ساکن اند زیر و زبر این مُفَتِّشان
مقصود ِ ره‌روان، همه دیدار ِ ساکنان؛
مقصود ِ ناطقان؛ همه اِصغای خامُشان
آتش در آب گشته نهان وقت ِ جوش ِ آب
چون آب آتش آمد، الغوث ز آتشان
در روح دررسی چو گذشتی زِ نقش‌ها
وز چرخ بگذری چو گذشتی ز مَهوَشان
هَمیان چه می‌نهی به امانت به مفلسان؟
پا را چه می‌نهی تو به دندان ِ گُربه‌شان
از تو چو میر ِ گولان بِستَد کلاه و کفش
خواهی تو روستایی، خواهی ز اَکدَشان
دانش سلاح ِ تو ست و سلاح از نشان ِ مَرد
مَردی چو نیست، به که نباشد تو را نشان
دیگر مگو سخن! که سخن، ریگ ِ آب تو ست
خورشید را نگر چو نه ای جنس ِ اَعمَشان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن کیست ای خدای؟ ک‌از این دام ِ خامُشان
ما را همی‌کَشد به سویِ خود کشان کشان
هوش مصنوعی: این بیت به پرسشی از خداوند اشاره دارد، شخص گوینده در حیرت است که چه کسی او و دیگران را از در دام‌های بی‌خبری خود کشیده و به سوی خودش می‌کشاند. به نوعی، این بیان نشان‌دهنده قدرت و اثرگذاری خداوند در جذب و هدایت انسان‌هاست.
ای آن‌که می‌کَشی تو گریبان ِ جان ِ ما
از جمع ِ سرکشان به‌سویِ جمع ِ سرخوشان
هوش مصنوعی: ای کسی که تو تمام وجود ما را از میان ناگذران و سرکشان می‌کشی به سمت جمعی که در شادی و سروری غرق‌اند.
بگرفته گوش ِ ما و بسوزیده هوش ِ ما
ساقی‌یِ باهُشانی و آرام ِ بی‌هُشان
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی از مستی و سکر می‌پردازد، جایی که صدای جذاب و دلنشین ساقی، توجه و تمرکز را از ما گرفته و هوش و فهم ما را تحت تاثیر قرار داده است. در عین حال، این حالتی از آرامش و بی‌خیالی را توصیف می‌کند که ناشی از اثرات این مشروبات است. در واقع، ساقی به گونه‌ای آرامش‌بخش و غیرمعمولی بر ما تاثیر گذاشته است.
بی‌دست می‌کَشی تو و بی‌تیغ می‌کُشی
شاگرد ِ چشم ِ تو نظر ِ بی‌گنه‌کُشان
هوش مصنوعی: بدون اینکه دست داشته باشی، تو را می‌کشند و بدون اینکه تیزی در کار باشد، تو شاگردان را می‌کشی. نگاه تو به کسانی که بی‌گناه هستند، مانند چشمی است که همه چیز را می‌بیند.
آب ِ حیات، نُزل ِ شهیدان ِ عشق ِ تو ست
این تشنه‌کشتگان را، ز آن نُزل می‌چشان
هوش مصنوعی: آبِ حیات، نوشیدنی است که به شهدای عشق تو داده می‌شود. به کسانی که تشنه هستند، از این نوشیدنی می‌دهند.
دل را، گره‌گشای، نسیم ِ وصال ِ تو ست
شاخ ِ امید را به نسیمی همی‌فشان
هوش مصنوعی: دل تنها با نسیم وصالت گره‌گشایی می‌شود و امید را نیز با نسیمی به حرکت درمی‌آورد.
خود حُسن ساکن است و؛ مقیم اندر آن وجود
زآن ساکن اند زیر و زبر این مُفَتِّشان
هوش مصنوعی: زیبایی در وجود خود ثابت و دائمی است و در دل آن ساکن است. اما کسانی که به ظاهر می‌نگرند، تنها در سطح و لایه‌های بیرونی زیبایی را می‌بینند.
مقصود ِ ره‌روان، همه دیدار ِ ساکنان؛
مقصود ِ ناطقان؛ همه اِصغای خامُشان
هوش مصنوعی: هدف و مقصود ره‌روان، ملاقات با ساکنان است؛ و هدف سخن‌گویان، توجه به خاموشان است.
آتش در آب گشته نهان وقت ِ جوش ِ آب
چون آب آتش آمد، الغوث ز آتشان
هوش مصنوعی: آتش در درون آب پنهان شده است و هنگامی که آب به جوش می‌آید، این آتش نیز نمایان می‌شود. در این لحظه، از شعله‌ها فریاد استغاثه به گوش می‌رسد.
در روح دررسی چو گذشتی زِ نقش‌ها
وز چرخ بگذری چو گذشتی ز مَهوَشان
هوش مصنوعی: وقتی که از نشانه‌ها و شرایط دنیا عبور کنی و به عمق روح برسیم، آنگاه می‌توانی از زیبایی‌های ظاهری نیز گذر کنی.
هَمیان چه می‌نهی به امانت به مفلسان؟
پا را چه می‌نهی تو به دندان ِ گُربه‌شان
هوش مصنوعی: چه چیزی را به امانت به بی‌پول‌ها می‌گویی؟ آیا دندان‌های گربه‌شان را هم به آن‌ها می‌دهی؟
از تو چو میر ِ گولان بِستَد کلاه و کفش
خواهی تو روستایی، خواهی ز اَکدَشان
هوش مصنوعی: اگر تو از میر گولان کلاه و کفش بگیری، باید بدانی که تو یک روستایی هستی و به سراغ آن‌ها بروی.
دانش سلاح ِ تو ست و سلاح از نشان ِ مَرد
مَردی چو نیست، به که نباشد تو را نشان
هوش مصنوعی: علم و دانش، سلاح توست و نشانه‌ی مردانگی برای مردان. اگر این سلاح وجود نداشته باشد، بهتر است که نشانی از تو نباشد.
دیگر مگو سخن! که سخن، ریگ ِ آب تو ست
خورشید را نگر چو نه ای جنس ِ اَعمَشان
هوش مصنوعی: دیگر صحبت نکن! چرا که حرف زدن مانند سنگی در آب است. به خورشید نگاه کن که چگونه درخشانی و کوری خود را از بین می‌برد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۴۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/10/09 13:01
نادر..

ساقی باهشانی و آرام بی‌هشان...