غزل شمارهٔ ۲۰۴۷
میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن
برکندهای به خشم دل از یار مهربان
از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت
پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان
زان تیرهای غمزه خشمین که میزنی
صد قامت چو تیر خمیدهست چون کمان
از پرسشم ز خشم لب لعل بستهای
جان ماندم ز غصه این یا دل و زبان
لطف تو نردبان بده بر بام دولتی
ای لطف واگرفته و بشکسته نردبان
این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان
ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان
یاد آر دلبرا که ز من خواستی شبی
نقشی ز جان خون شده من دادمت نشان
جانا به حق آن شب کان زلف جعد را
در گردنم درافکن و سرمست میکشان
تا جان باسعادت غلطان همیرود
چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان
کرسی عدل نه تو به تبریز شمس دین
تا عرش نور گیرد و حیران شود جهان
غزل شمارهٔ ۲۰۴۶: مستی و عاشقی و جوانی و جنس اینغزل شمارهٔ ۲۰۴۸: آن کیست
ای خدای؟ کاز این دام ِ خامُشان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن
برکندهای به خشم دل از یار مهربان
هوش مصنوعی: به خاطر تو به سوی رنگ و روی تو میآیم، ای دوست. بوی آن چیز را به یاد میآورم که در دل از دوست مهربانم، خالی و بهانهجو شده است.
از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت
پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان
هوش مصنوعی: چهرهات مانند خشم آفتاب میدرخشد و باعث شده که کمرم خم شود و سینهام مانند آسمان از غمی عمیق آبی و کبود باشد.
زان تیرهای غمزه خشمین که میزنی
صد قامت چو تیر خمیدهست چون کمان
هوش مصنوعی: از چشمان جالب و فریبندهات که با خشم به من مینگری، مثل این است که هر بار که نگاهم میکنی، صدها قامت به صورت خمیده مثل تیر کمان بر زمین میافتند.
از پرسشم ز خشم لب لعل بستهای
جان ماندم ز غصه این یا دل و زبان
هوش مصنوعی: از اینکه به خاطر پرسشهای من، لبهای تو را به خشم بستهای، من جانم از غصه در عذاب است، نه میدانم که این حال به خاطر قلبم است یا زبانم.
لطف تو نردبان بده بر بام دولتی
ای لطف واگرفته و بشکسته نردبان
هوش مصنوعی: ای مهربانی، لطف تو را خواستارم که به من نردبانی بدهی تا به اوج مقام و قدرت برسم؛ اما این لطفی که به من رسیده، خود به نوعی نردبان شکسته و آسیبدیده است.
این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان
ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان
هوش مصنوعی: این ناله و فریاد من به خاطر خدا نیست، بلکه به خاطر توست که هر لحظه در ذهنم میروی و میآیی، تویی که ارزش هزارانی جان را داری.
یاد آر دلبرا که ز من خواستی شبی
نقشی ز جان خون شده من دادمت نشان
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش، ای عشق من، که تو یک شب از من خواستی که نشانی از عشق و دلخوشیام به تو بدهم، همان نشانی که حکایت از درد و رنج جان من دارد.
جانا به حق آن شب کان زلف جعد را
در گردنم درافکن و سرمست میکشان
هوش مصنوعی: ای دوست، قسم به آن شبی که موهای تابدار تو را بر گردنم انداختی و مرا مست و شاداب به خود کشاندی.
تا جان باسعادت غلطان همیرود
چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی پربار و خوشبختی در جریان است، دو رشته مو مانند چمنزار و گوی دل به بازی ادامه میدهند.
کرسی عدل نه تو به تبریز شمس دین
تا عرش نور گیرد و حیران شود جهان
هوش مصنوعی: عدل و انصاف به اندازهای با ارزش است که اگر در تبریز، شهری در ایران، مستقر شود، میتواند روشنایی را به آسمان ببخشد و تمام جهان را به حیرت بیندازد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۰۴۷ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/05/01 19:08
بیگانه
به به
چه قددددر زیبا بود... عالی مولانا جان... عالی...