گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۴۵

تو آب روشنی تو در این آب گل مکن
دل را مپوش پردهٔ دل را تو دل مکن
پاکان به گرد در به تماشا نشسته‌اند
دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن
دل نعره می‌زند که بکش خویش را ز عشق
ور جمله جان نگردی دل را بحل مکن
مس را که زر کنند یکی علم دیگر است
زین‌ها که می‌کنی نشود زر بهل مکن
دوری بگشت این تن کز دل بگشته‌ای
سی سال دور باشد سی را چهل مکن
چیزی که زیر هاون افلاک سوده شد
این سرمه نیست دیده از آن مکتحل مکن
هنگامه‌هاست در ره هر جا مه‌ای است رو
بی‌گاه گشت روز تو خود مشتغل مکن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو آب روشنی تو در این آب گل مکن
دل را مپوش پردهٔ دل را تو دل مکن
هوش مصنوعی: تو همانند آب زلال و شفافی، نگذار قلبت در این دنیای پر از آلودگی و غم گرفته شود. دل خود را پنهان نکن و اجازه نده که آن را آلوده به نگرانی و غصه کنی.
پاکان به گرد در به تماشا نشسته‌اند
دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن
هوش مصنوعی: نیکوکاران در اطراف تو نشسته‌اند و به تماشای تو می‌پردازند. بنابراین، خودت را و دل خودت را از عزیزانت شرمنده نکن.
دل نعره می‌زند که بکش خویش را ز عشق
ور جمله جان نگردی دل را بحل مکن
هوش مصنوعی: دل فریاد می‌زند که برای عشق خود را رها کن و اگر به جانت لطمه‌ای نزنید، دل را آرام نکن.
مس را که زر کنند یکی علم دیگر است
زین‌ها که می‌کنی نشود زر بهل مکن
هوش مصنوعی: اگر مس را به طلا تبدیل کنند، این کار هنر و دانش دیگری است. هر آنچه که تو انجام می‌دهی، نمی‌تواند مس را به طلا تبدیل کند. پس نگران نباش.
دوری بگشت این تن کز دل بگشته‌ای
سی سال دور باشد سی را چهل مکن
هوش مصنوعی: این دوستی و نزدیکی که بین من و تو بود، اکنون به دوری تبدیل شده است. اگر دلی از من دور شده باشد، این جدا شدن برای سی سال به طول خواهد انجامید. پس تو باید از این دوری بیش از حد نترسی و در کارهای خود دست به افراط نزنید.
چیزی که زیر هاون افلاک سوده شد
این سرمه نیست دیده از آن مکتحل مکن
هوش مصنوعی: چیزی که در زیر هاونی که آسمان‌ها را فرم می‌دهد، سابیده شده، این سرمه نیست. پس چشم خود را از آن رنگ نزن.
هنگامه‌هاست در ره هر جا مه‌ای است رو
بی‌گاه گشت روز تو خود مشتغل مکن
هوش مصنوعی: در هر مکانی که بروی، با هیاهو و شلوغی رو به رو می‌شوی. بنابراین بی‌معطلی و بی‌کار ماندن، روز تو را به هدر نده.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۴۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/31 03:01
حامد

تو آبِ روشنی، تو دَرین آبْ گِل مَکُن
دل را مَپوش، پَردهٔ دل را تو دل مَکُن
پاکان به گِردِ دلْ به تماشا نِشَسته‌اند
دل را و خویش را زِ عَزیزانْ خَجِل مَکُن
دلْ نَعْره می‌زَنَد که بِکُش خویش را زِ عشق
وَرْ جُمله جان نگردی، دل را بِحِل مَکُن
مِسْ را که زَر کنند یکی عِلْمِ دیگر است
زین‌‌ها که می‌کُنی نشود زَر، بِهِلْ مَکُن
دَوْری بِگَشت این تَن کَزْ دلْ بِگَشته‌یی
سی سال دور باشد، سی را چهل مَکُن
چیزی که زیرِ هاوَنِ اَفْلاک سوده شُد
این سُرمه نیست، دیده از آن مُکْتَحِل مَکُن
هنگامه‌هاست در رَه، هر جا مَایست، رو
بی‌گاه گشت روز، تو خود مُشْتَغِل مَکُن