گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۳۱

ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن
دل آینه است چینی با دل چو همنشینی
صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن
دانم که برشکستی تو محو دل شدستی
در عین نیست هستی یک حمله دگر کن
تا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساری
ای شیر بیشه دل چنگال در جگر کن
چون شد گرو گلیمی بهر در یتیمی
با فتنه عظیمی تو دست در کمر کن
ماییم ذره ذره در آفتاب غره
از ذره خاک بستان در دیده قمر کن
از ما نماند برجا جان از جنون و سودا
ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن
در عالم منقش ای عشق همچو آتش
هر نقش را به خود کش وز خویش جانور کن
ای شاه هر چه مردند رندان سلام کردند
مستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کن
سیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریز
آن پر هست برکن وز عشق بال و پر کن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن
هوش مصنوعی: ای کسی که در مسیر خود گم شده‌ای، از گمراهی خود رهایی پیدا کن. نگاهی از دل به بیرون بینداز و در حالی که دل را در نظر داری، به حقیقت توجه کن.
دل آینه است چینی با دل چو همنشینی
صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن
هوش مصنوعی: دل انسان مانند آینه‌ای است که در تماس با دیگران و تجربیات زندگی، ممکن است آسیب ببیند. اگر با کسی که احساس منفی دارد یا روحیه‌اش تند است، برقراری ارتباط کنی، باید مراقب باشی و از خودت دفاع کنی، حتی اگر در آن لحظه خیلی ضربه ببیند.
دانم که برشکستی تو محو دل شدستی
در عین نیست هستی یک حمله دگر کن
هوش مصنوعی: می‌دانم که وقتی دل را شکستید، در حالی که خودتان را فراموش کرده‌اید، هنوز وجود دارید. باز هم یک حمله دیگر انجام بدهید.
تا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساری
ای شیر بیشه دل چنگال در جگر کن
هوش مصنوعی: برای اینکه شکار را به دام بیندازی، باید مانند شیر جنگل دل قوی داشته باشی و با قدرتی که داری، بر دشواری‌ها غلبه کنی.
چون شد گرو گلیمی بهر در یتیمی
با فتنه عظیمی تو دست در کمر کن
هوش مصنوعی: وقتی که برای یتیم، پرچمی به خاطر شر بزرگی به زمین بیفتد، تو باید با قوت و اراده، دست به کار شوی و اقدام کنی.
ماییم ذره ذره در آفتاب غره
از ذره خاک بستان در دیده قمر کن
هوش مصنوعی: ما همچون ذراتی از نور در آفتاب غرور داریم، اما از ذره خاکی که در زمین است، می‌خواهیم که در نگاهی مانند قمر به ما بنگرند.
از ما نماند برجا جان از جنون و سودا
ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن
هوش مصنوعی: از ما چیزی باقی نمانده است، جان ما به خاطر دیوانگی و افکار پریشان رنج می‌برد. ای پادشاه بینا، ما را از حال خود آگاه کن.
در عالم منقش ای عشق همچو آتش
هر نقش را به خود کش وز خویش جانور کن
هوش مصنوعی: ای عشق، تو در دنیای من مانند آتش هستی؛ هر تصویری را که می‌بینی به خود جذب می‌کنی و از ذات خود مخلوقی جدید می‌سازی.
ای شاه هر چه مردند رندان سلام کردند
مستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کن
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هر بار که رندان به زمین می‌افتند، سلام می‌کنند و در حال مستی هستند، اما در واقع شراب نمی‌نوشند. در آن‌طرف، یکی در حال عبور است.
سیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریز
آن پر هست برکن وز عشق بال و پر کن
هوش مصنوعی: پرنده‌ای افسانه‌ای به نام سیمرغ از قله قاف، در عشق شمس تبریز برمی‌خیزد. این پرنده توانایی پرواز را دارد و عشق می‌تواند او را به اوج برساند و آزاد کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۳۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/04/01 15:07
بیژن

بیت آخر:
آن پر "کە" هست برکن..