گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۲۷

ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان
حیوان علف کشاند غیر علف نداند
آن آدمی بوَد کاو جوید عقیق و مرجان
آن باغ‌ها بخفته، وین باغ‌ها شکفته
وین قسمتی است رفته، در بارگاه سلطان
جان‌هاست نارسیده در دام‌ها خزیده
جان‌هاست برپریده ره برده تا به جانان
جانی ز شرح افزون، بالایِ چرخ گردون
چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان
جانی دگر چو آتش تند و حرون و سرکش
کوتاه‌عمر و ناخوَش، همچون خیال شیطان
ای خواجه تو کدامی ؟ یا پخته یا که خامی ؟
سرمستِ نقل و جامی ؟ یا شهسوار میدان ؟
روزی به سوی صحرا دیدم یکی معلا
اندر هوا به بالا می‌کرد رقص و جولان
هر سو از او خروشی او ساکن و خموشی
سرسبز و سبزپوشی جانم بماند حیران
گفتم که « در چه شوری ؟ کز وهمِ خلق دوری
تو نور نور نوری ؟ یا آفتاب تابان ؟ »
گفتا « دلم تنگ شد تن نیز هم سبک شد
تا پاگشاده گشتم از چارمیخ ارکان »
گفتم که « ای امیرم شادت کنار گیرم »
بسیار لابه کردم گفتا که « نیست امکان »
گفتم « بیا وفا کن وین ناز را رها کن
شاخی شکر سخا کن، چه کم شود از آن کان ؟»
گفتا که « من فنایم اندر کنار نایم
نقشی همی‌نمایم از بهر درد و درمان »
گفتم « تو را نباید خود دفع کم نیاید
پنجَه بهانه زاید از طبعت ای سخندان »
گفتا « ز سر یک تو باور کجا کنی تو ؟
طفلی و دَرسَت ابجد، برگیر لوح و می‌خوان »
گفتم « همین سیاست می‌کن حلال بادت
صد گونه دفع می‌ده می‌کُش مرا به هجران »
زود از زبان دیگر صد پاسخ چو شکر
برخواند بر من از بر گشتم خراب و سکران
بسیار اشک راندم تا دیر مست ماندم
تا که برون شد آن شه چون جان ز نقش انسان
داغی بماند حاصل زان صحبت اندر این دل
داغی که از لذیذی ارزد هزار احسان
فرمود مشکلاتی در وی عجب عظاتی
خامش در زبان‌ها آن می نیاید آسان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان
هوش مصنوعی: ای انسان‌ها، باطل را به نان خود نزنید، زیرا که نان، زندگی شماست. و ای انسان‌ها، بر جان خود مهر نزنید، زیرا جان شما با ارزش‌تر از آن است که آسیب ببیند.
حیوان علف کشاند غیر علف نداند
آن آدمی بوَد کاو جوید عقیق و مرجان
هوش مصنوعی: حیوان تنها به دنبال علف است و بیشتر از آن نمی‌فهمد. انسانی که فقط به دنبال جواهراتی چون عقیق و مرجان باشد، در واقع همانند آن حیوان است.
آن باغ‌ها بخفته، وین باغ‌ها شکفته
وین قسمتی است رفته، در بارگاه سلطان
هوش مصنوعی: درختان و باغ‌های مختلفی وجود دارند؛ برخی از آن‌ها در خواب و خاموشی به سر می‌برند، در حالی که برخی دیگر شکوفا و سرزنده‌اند. این تصویر، به شکلی از وضعیتی اشاره دارد که در دربار پادشاهی جریان دارد.
جان‌هاست نارسیده در دام‌ها خزیده
جان‌هاست برپریده ره برده تا به جانان
هوش مصنوعی: زندگی‌ها هنوز به کمال نرسیده‌اند و در مشکلات گرفتار شده‌اند، اما همزمان روح‌ها به اوج رسیده و مسیر را تا معشوق دنبال کرده‌اند.
جانی ز شرح افزون، بالایِ چرخ گردون
چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان
هوش مصنوعی: جان انسانی که سرشار از احساسات و تفکرات عمیق است، در آسمان بی‌نهایت و لطیف مانند ماه در موقعیت خاص خود، به آرامی و هماهنگی حرکت می‌کند.
جانی دگر چو آتش تند و حرون و سرکش
کوتاه‌عمر و ناخوَش، همچون خیال شیطان
هوش مصنوعی: روحی مثل آتش دارم که تند و بی‌قرار و کوتاه‌عمر است و خوشایند نیست، مثل خیال شیطان می‌ماند.
ای خواجه تو کدامی ؟ یا پخته یا که خامی ؟
سرمستِ نقل و جامی ؟ یا شهسوار میدان ؟
هوش مصنوعی: ای آقای من، تو چه حالتی داری؟ آیا انسان بالغ و زبردستی هستی یا هنوز ناپخته و خامی؟ آیا در نشئه و سرور مشغول نوشیدن هستی یا در میدان جنگ و مبارزه حضور داری؟
روزی به سوی صحرا دیدم یکی معلا
اندر هوا به بالا می‌کرد رقص و جولان
هوش مصنوعی: روزی در صحرا، چشمم به فردی افتاد که در آسمان با شادی و سرمستی در حال رقص و حرکت بود.
هر سو از او خروشی او ساکن و خموشی
سرسبز و سبزپوشی جانم بماند حیران
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه می‌کنم، صدای او به گوش می‌رسد، در حالی که او آرام و ساکت است. زندگی او همیشه شاداب و با طراوت است و من در حیرت از این همه زیبایی و معنای عمیق او مانده‌ام.
گفتم که « در چه شوری ؟ کز وهمِ خلق دوری
تو نور نور نوری ؟ یا آفتاب تابان ؟ »
هوش مصنوعی: من پرسیدم که در چه حالتی هستی؟ آیا تو روشنی هستی که از خیال و تصورات مردم دوری، یا مثل آفتاب درخشان؟
گفتا « دلم تنگ شد تن نیز هم سبک شد
تا پاگشاده گشتم از چارمیخ ارکان »
هوش مصنوعی: گفت که قلبم احساس تنگی می‌کند و بدنم نیز احساس سبکی می‌کند. به محض اینکه از چهار میخ که در آن گیر کرده بودم، رهایی یافتم، پاهایم آزاد شدند.
گفتم که « ای امیرم شادت کنار گیرم »
بسیار لابه کردم گفتا که « نیست امکان »
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که وقتی از امیر خواستم که در کنارم شاد باشد و به من کمک کند، به شدت تلاش کردم و خواهش کردم، اما او جواب داد که این کار ممکن نیست.
گفتم « بیا وفا کن وین ناز را رها کن
شاخی شکر سخا کن، چه کم شود از آن کان ؟»
هوش مصنوعی: گفتم که بیا و وعده‌ات را انجام بده و این ناز و ادا را کنار بگذار. چرا شاخسار سخاوت و لطف را باز نکنیم، آیا چیزی از آن محبت و بخشش کم می‌شود؟
گفتا که « من فنایم اندر کنار نایم
نقشی همی‌نمایم از بهر درد و درمان »
هوش مصنوعی: او گفت که من در کنار نای فنا شده‌ام و تصویری از خود را برای تسکین دردها و درمان‌ها به نمایش می‌گذارم.
گفتم « تو را نباید خود دفع کم نیاید
پنجَه بهانه زاید از طبعت ای سخندان »
یعنی : گفتمش پنجاه بهانه (و دفع) آوردن برای تو که سخندان ماهری هستی آسان است
گفتا « ز سر یک تو باور کجا کنی تو ؟
طفلی و دَرسَت ابجد، برگیر لوح و می‌خوان »
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری می‌گوید: «از کجا می‌توانی از ابتدا به این موضوع ایمان داشته باشی؟ تو هنوز به اندازه یک کودک هستی و فقط الفبای ابتدایی را می‌دانی. لوح را بردار و شروع به خواندن کن.»
گفتم « همین سیاست می‌کن حلال بادت
صد گونه دفع می‌ده می‌کُش مرا به هجران »
هوش مصنوعی: به او گفتم: "همین راه و روش را پیش بگیر، بسپار به دست این سرنوشت؛ که هرگونه بی‌مهری که نسبت به من دارد، من را با دوری خود از پا در می‌آورد."
زود از زبان دیگر صد پاسخ چو شکر
برخواند بر من از بر گشتم خراب و سکران
هوش مصنوعی: به سرعت از زبان دیگری صد پاسخ شیرین به من می‌رسد و من از یاد آن‌ها پریشان و مست می‌شوم.
بسیار اشک راندم تا دیر مست ماندم
تا که برون شد آن شه چون جان ز نقش انسان
هوش مصنوعی: من خیلی اشک ریختم و مدت زیادی در حال مستی ماندم تا اینکه آن پادشاه (یا معشوق) از دل تنهایی خارج شد، همچون جان که از تصویر انسان بیرون می‌آید.
داغی بماند حاصل زان صحبت اندر این دل
داغی که از لذیذی ارزد هزار احسان
هوش مصنوعی: از آن گفتگو در دل من جراحتی باقی مانده است که به خاطر خوشی‌های آن، این درد و رنج ارزش هزاران لطف را دارد.
فرمود مشکلاتی در وی عجب عظاتی
خامش در زبان‌ها آن می نیاید آسان
هوش مصنوعی: در این بیت سخن از مشکلات و دشواری‌هایی است که در درون انسان وجود دارد. این مسائل به گونه‌ای هستند که به راحتی قابل بیان نیستند و خیلی‌ها از گفتن شان ناتوان‌اند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۲۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/12/04 23:03
محمد رضا

حیف این شعر نیس که براش حاشیه ننوشتین؟!!!!

1396/02/09 08:05
شهلا

جز حیرت چیزی نمی ماند برای نوشتن، درود برشما

1396/02/09 08:05
شهلا

گفتا دلم تُنُک شد تن نیز هم سبک شد

1397/08/23 10:10
محسن

بیت 16
گفتا ز صد یک تو باور کجا کنی تو

1398/02/15 13:05
علی ج

بیت گفتم تو را نباید خود دفع کم نیاید
پنجه بهانه زاید از طبعت ای سخندان را خوب متوجه نمی شوم دوستان اگر یاری دهند سپاس گزار خواهم بود.
یا حق

1399/02/20 01:05
امین

داغی بماند حاصل