گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۱

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا
والله ز دور آدم تا روز رستخیز
کوته نگشت و هم نشود این درازنا
اما چنین نماید کاینک تمام شد
چون ترک گوید «اشپو» مرد رونده را
اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی
تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را
چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ست
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
صاحب‌مروتی‌ست که جانش دریغ نیست
لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن
مستیز همچو هندو بشتاب همرها
کان جا در آتش است سه نعل از برای تو
وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا
نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش
اندر گلوی تو رود ای یار باوفا
گر در عسل نشینی تلخت کنند زود
ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا
خاموش باش و راه رو و این یقین بدان
سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا
شب به پایان رسید و قصه ما تمام نشد پس باید همه را در اینجا گفت.
والله ز دور آدم تا روز رستخیز
کوته نگشت و هم نشود این درازنا
والله که از زمان آدم تا روز قیامت اگر قصه آن را بگویند تمام نشود.
اما چنین نماید کاینک تمام شد
چون ترک گوید «اشپو» مرد رونده را
اما به‌نظر می‌رسد که اینک تمام شود به مثل زمانیکه یک ترک کسی را که در حال حرکت است بانگ می‌زند و می‌گوید «اشپو» (اشپو گویا بانگ اشاره است که ترکان صحرا نشین با آن مهمان را فرا می‌خوانده‌اند)
اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی
تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را
«اشپو»ی تُرک یعنی که منزل و مقصد بسیار نزدیک است تا در آنجا گرمی و نیرو بگیری.
چون راه رفتنی‌ست توقف هلاکت‌ست
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
وقتی که از راه و سفر ناگزیری و باید بروی چرا توقف می‌کنی؟ وقتی مقصد نزدیک است و (صدایی) مهمان را دعوت می‌کند و می‌گوید به خرگه اندر آ.
صاحب‌مروتی‌ست که جانش دریغ نیست
لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا
(آن میزبان) صاحب مروت و جوانمردی است که در پذیرایی از تو از جان دریغ نمی‌کند اما اگر در راه بمانی دچار بلا و سختی می‌شوی.
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن
مستیز همچو هندو بشتاب همرها
بر تُرک اندیشه بد مکن و بدگمانی مکن و همچون غلام هندو لجبازی مکن و بشتاب‌، ای همراه و یار!
کان جا در آتش است سه نعل از برای تو
وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا
کانجا برای پذیرایی از تو بی‌قرارند (و برایت به افسون سه نعل در آتش گذاشته‌اند) و دل خویش و اقربا به گوش توست.
نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش
اندر گلوی تو رود ای یار باوفا
اشتیاق میزبانان و کریمان‌ِ آنجا اجازه نمی‌دهد که در اینجا راحت بمانی.
گر در عسل نشینی تلخت کنند زود
ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا
اگر در اینجا در عسل، فرو روی باز هم شیرینی را نمی‌چشی و اگر با خود‌ِ وفا و مهر، یار شوی بر تو جفا می‌شود.
خاموش باش و راه رو و این یقین بدان
سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا
خموش شو و راه را بپیما و این را به‌یقین بدان که آب غریبی و غربت، همچون آسیا تو را سرگشته می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1403/03/15 10:06
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1006 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

parvizshahbazi

aparat

 

 

1403/07/03 05:10
کوروش

کان جا در آتش است سه نعل از برای تو

 

وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا

 

یعنی چه ؟

 

1403/09/10 19:12
فرهود

یعنی در مقصد و منزل منتظر تو هستند.

سه نعل به‌افسون در آتش گذاشته‌اند که زودتر بروی و به آنجا برسی

و دوستان و خویشان دلشان را بیدار نگه‌داشته و به‌گوش هستند که کی می‌رسی.