غزل شمارهٔ ۱۹۹۱
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
همه خوردند و برفتند بقای ما باد
که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن
چو توی آب حیاتی کی نماند باقی
چو تو باشی بت زیبا همه گردند شمن
کتب العشق علینا غمرات و محن
و قضی الحجب علینا فتنا بعد فتن
فرج آمد برهیدیم ز تشویش جهان
بپرد جان مجرد به گلستان منن
ناقتی نخ هنا فهو مناخ حسن
فیه ماء و سخاء و رخاء و عطن
یرزقون فرحین بخوریم آن می و نقل
مقعد صدق چو شد منزل عشاق سکن
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
چو مرا می بدهی هیچ مجو شرط ادب
مست را حد نزند شرع مرا نیز مزن
ادب و بیادبی نیست به دستم چه کنم
چو شتر می کشدم مست شتربان به رسن
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
گفت گر می ندهی بوسه بده باده عشق
گفت این هم ندهم باش حزین جفت حزن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم
تنن تن تننن تن تننن تن تننن
گفت شب طشت مزن که همه بیدار شوند
که مگر ماه گرفتهست مجو شور و فتن
طشت اگر من نزنم فتنه چو نه ماهه شدهست
فتنهها زاید ناچار شب آبستن
برگ می لرزد بر شاخ و دلم می لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
جهد کن تا لگن جهل ز دل برداری
تا که از مشرق جان صبح برآید روشن
شمس تبریز طلوعی کن از مشرق روح
که چو خورشید تو جانی و جهان جمله بدن
غزل شمارهٔ ۱۹۹۰: جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطنغزل شمارهٔ ۱۹۹۲: خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
هوش مصنوعی: همه رفتند و خوابشان برد و وطن خالی شد. اکنون وقت آن است که ما به آرامی و زیبایی وارد باغ شویم.
همه خوردند و برفتند بقای ما باد
که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن
هوش مصنوعی: همه افرادی که به این دنیا آمدهاند، روزی خواهند رفت و تنها چیزی که از ما باقی میماند، یاد و خاطرات ماست. ما باید به این نکته توجه کنیم که نماینده زمان خود هستیم و در نهایت، دل و روح ما بر ادوار مختلف زندگی تاثیر میگذارد.
چو توی آب حیاتی کی نماند باقی
چو تو باشی بت زیبا همه گردند شمن
هوش مصنوعی: اگر تو به عنوان منبع حیات باشی، دیگر چیزی باقی نخواهد ماند. وقتی تو زیبایی و خاصیت خود را داشته باشی، همه چیز اطراف تو تحت تأثیر قرار میگیرد و به تو گرایش پیدا میکند.
کتب العشق علینا غمرات و محن
و قضی الحجب علینا فتنا بعد فتن
هوش مصنوعی: عشق برای ما نوشته شده و تجربههای دشوار و چالشها بر ما قرار گرفته است. همچنین، حجابها و موانع بر ما سایه افکنده و پس از هر آزمایشی، فتنهها و آشفتگیهای جدیدی به وجود آمده است.
فرج آمد برهیدیم ز تشویش جهان
بپرد جان مجرد به گلستان منن
هوش مصنوعی: فرج و نجاتی به وجود آمده و ما از نگرانیهای دنیا رهایی یافتهایم. روح آزاد و رهایییافتهام به باغ و گلستان خوشبو وارد میشود.
ناقتی نخ هنا فهو مناخ حسن
فیه ماء و سخاء و رخاء و عطن
هوش مصنوعی: به دشت گردی که در آن نعمت و برکت موج میزند، جایی که آب فراوان و فراخی زندگی وجود دارد، خوش آمدید.
یرزقون فرحین بخوریم آن می و نقل
مقعد صدق چو شد منزل عشاق سکن
هوش مصنوعی: ما شاد و خوشحال به می و شیرینی میپردازیم، وقتی که مقام صدق به خانه عاشقان تبدیل شود.
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
هوش مصنوعی: ما به سوی شفتالو میرویم و دامن سیب را میکشیم، تا از گل تازه چند سخن را به سمت سمن ببریم.
چو مرا می بدهی هیچ مجو شرط ادب
مست را حد نزند شرع مرا نیز مزن
هوش مصنوعی: اگر به من شراب میدهی، هیچ قید و شرطی را نپذیر. مستی خود را تحت قوانین و محدودیتها قرار نده؛ حتی شرع و دین هم نمیتواند مرا محدود کند.
ادب و بیادبی نیست به دستم چه کنم
چو شتر می کشدم مست شتربان به رسن
هوش مصنوعی: رفتار خوب و بد در دست من نیست، وقتی که شتر را میرانم، فرمان شتر در دست شتربان است.
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر عشق، از گل میخواهد تا از او بوسهای بگیرد و به او میگوید که شاخهی نبات را بشکند و دل او را نشکند.
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
هوش مصنوعی: گل به من گفت که راز من برای بچهها نیست. بچهها قادر نیستند این راز را درک کنند، مانند اینکه هنوز الفبا و حروف را نمیدانند.
گفت گر می ندهی بوسه بده باده عشق
گفت این هم ندهم باش حزین جفت حزن
هوش مصنوعی: اگر به من شراب ندهی، یک بوسه از من بگیر. اما او پاسخ داد که حتی این را هم نمیدهم، پس باید با غم و اندوه خود زندگی کنم.
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم
تنن تن تننن تن تننن تن تننن
هوش مصنوعی: گفت که من هم مثل تو با ساز و دف بنوازم و آهنگ خوشی بسازم.
گفت شب طشت مزن که همه بیدار شوند
که مگر ماه گرفتهست مجو شور و فتن
هوش مصنوعی: شب هنگامی که طشت (ساز) نزنید، همه بیدار خواهند شد. شاید ماه در حال گرفته شدن است و نیازی به شور و خشونت نیست.
طشت اگر من نزنم فتنه چو نه ماهه شدهست
فتنهها زاید ناچار شب آبستن
هوش مصنوعی: اگر من اقدام نکنم، اوضاع به قدری آشفته است که مانند یک شب که منتظر زاده شدن است، حوادث و مشکلات جدیدی به وجود خواهد آمد.
برگ می لرزد بر شاخ و دلم می لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
هوش مصنوعی: برگ درخت از باد میلرزد و قلب من نیز به لرزه درآمده است، چون لرزش برگ به خاطر وزش باد است و دل من به خاطر زیبایی و جذابیت شخصی به نام ختن.
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
هوش مصنوعی: با زیبایی چهرهام، میگویم که در زیر این ظرف، نوری پنهان شده است.
جهد کن تا لگن جهل ز دل برداری
تا که از مشرق جان صبح برآید روشن
هوش مصنوعی: کوشش کن تا آگاهی و دانش را از دل خود دور کنی، تا نور حقیقت و روشنایی به زندگیات بتابد.
شمس تبریز طلوعی کن از مشرق روح
که چو خورشید تو جانی و جهان جمله بدن
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز، روزی را از جانب روح خود آغاز کن، زیرا مانند خورشید، تو خود جان هستی و تمام جهان، همچون بدنی است که تو در آن وجود داری.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۹۹۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/06/15 07:09
چرا تا بحال برای اَی شعر حاشیه نوشته نشده؟