گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۷۳

موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
عشرتم همرنگ غم شد ای مسلمانان چنین
دست در سنگی زدم دانم که نرهاند مرا
لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این
از در دل درشدم امروز دیدم حال او
زردروی و جامه چاک و بی‌یسار و بی‌یمین
گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین
هوش مصنوعی: موهایم بر سر سفید شده و چهره‌ام از دوری معشوق پر از خط و چین شده است، زیرا زیبایی‌های دنیا در دلم راکد و ویران است.
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
هوش مصنوعی: جانی که به عشق و عاطفه سرشار است، به گوش می‌گوید که کمتر به حرف‌های دیگران گوش کن. و دل هم به خاطر غیرت و عشق به محبوب، به چشم می‌گوید که به چهره‌اش نگاه نکن.
دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
عشرتم همرنگ غم شد ای مسلمانان چنین
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشی، دستم را به سوی خوشی دراز کردم، اما به جای آن، غم و اندوه پایم را بست و رنگ غم به زندگی‌ام آمد، ای مسلمانان!
دست در سنگی زدم دانم که نرهاند مرا
لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این
هوش مصنوعی: دست من به سنگی برخورد کرد، می‌دانم که نمی‌تواند مرا نجات دهد، اما با این حال، کاملاً در آن غرق شده‌ام و همچنان به آن چنگ می‌زنم.
از در دل درشدم امروز دیدم حال او
زردروی و جامه چاک و بی‌یسار و بی‌یمین
هوش مصنوعی: امروز که به دل خود رفتم، دیدم حال او چگونه است؛ چهره‌اش زرد و رنگ پریده، لباسش پاره و فرسوده، و بدون هیچ وسعتی و یاری.
گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین
هوش مصنوعی: به او گفتم حالت چطور است، دلبر؟ او در جواب با صدای بلند از دوری ماه رخسارش، شروع به گریه کرد و به یاد دوستش اشک ریخت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۹۷۳ به خوانش عندلیب